زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

امام علی و عصبیت- بخش چهارم

بخش چهارم
مبارزه اصولی علی با عصبیّت عربی و ستم و تبعیض قومی، "موالی" و "عجم" را به جنبش تشیّع علوی پیوند داد و به گسترش جغرافیایی این جنبش در سراسر جھان اسلامی انجامید. بافت قومی مذھب شیعه که تا نیمھ قرن اول ھجری اساساً عربی بود، از این پس مرزھای قومی عرب را در نوردید و ملتھای ستم کشیده از حاکمیت عربی را به زیر پرچم سبز تشیّع گرد آورد. تشیّع علوی پاسدار ارزشھای فراقومی اسلام گشت. اقوامی که به انگیزه آزاد شدن از سلطه خداوندان 'زر' و 'زور' و 'تزویر'، به شعارھای توحیدی و مساوات جویانه اسلامی امید بسته و به دین اسلام گرویده بودند، در 'اسلام حاکم' اما با تلخکامی نابرابری عرب و عجم را آزمودند! اینان که ھمچنان در جستجوی اسلام انقلابی نخستین بودند، سرانجام گمشده خود را در اندیشه ھای علی (ع) و سیاست حق مدار او یافتند و به آئین تشیّع علوی گرویدند. ایران، عراق و مصر کانونھای عمدهٔ تشیّع گشتند.

نویسندگان "تاریخ فلسفه در جھان اسلامی" که عرب "اھل سنت" ھستند، ضمن بیان علل سیاسی، اجتماعی و اقتصادی پیوستن ملل مغلوب و مردم محروم به تشیّع، اظھار می کنند که بجز شیعیان عرب کسانیکه تشیّع را پذیرفتند ھنوز اسلام در قلوبشان بخوبی جایگزین نشده بود (١۵). در ایران ھمچنین جنبشی پدید آمد ک به شیعیان شعوبی معروف گشت. اشتھار به نام شعوبیه از آنجا بود که اینھا آیه ١٣ از سوره حجرات ( ٩) را سرلوحه اعتقادات و برنامه ھای سیاسی خود قرار داده بودند.
آنھا با تکیه بر آیه یاد شده بر آن بودند تا شعار برابری اقوام و نژادھای انسانی را که از شعارھای راھبردی اسلام انقلابی نخستین بود، به سلاح نبرد با قومیّت ظالمانه عربی تبدیل کنند. این جنبش برابری طلب به سرعت در ایران گسترش یافت تا اینکه سرانجام از آرمانھای نخستین خود جدا افتاد! بافت اساساً یک ملیّتی نھضت و واکنش خودبخودی نسل دوم آن در برابر قومیّت عربی، آنان را از آن سوی بام به دامن قومیّت ایرانی انداخت!

با اعلام رسمی برتری ذاتی قوم ایرانی و تفاخر بر گذشته "شکوھمند" ایران باستان، جنبش شعوبیه آشکارا از شعار و آرمان پیشین خود دست برداشت و برتری جویی ایرانی پیشه کرد (١۶). این رویکرد نوین به نوبه خود به تحکیم قومیّت عربی انجامید. سران شعوبیه از ھنگامی که کوشیدند ملت ایران را از پیکره تمدن و فرھنگ اسلامی جدا کنند و بدتر از آن ریشه ھای خود را به نظام ساسانی و برتری جویی قومی ایران باستان برسانند، پایگاه توده ای خود را از دست دادند. 
زحمتکشان ایرانی ھنوز خاطره تلخ جور و ستم ساسانیان را در حافظه تاریخی خود داشتند، چرا که حتی پس از سقوط این نظام نیز از تیره ھای اشرافی باز مانده، چه آنھا که دست ھمکاری به خلفای عرب داده بودند و چه آنھا که "قھرمان ملی"! بودند و برای حفظ موقعیت اجتماعی – اقتصادی خویش با اعراب می جنگیدند (١٧)، به اندازه کافی ستم و بیداد دیده بودند.

توده ھای مسلمان نیازمند جنبشی بودند که آنھا را در نبرد با ستمھای قومی، نژادی و طبقاتی یاری و رھبری کند، نه آنکه قومیتی را در برابر قومیتی دیگر مطرح کند و اشرافیتی را بجای اشرافیتی دیگر بنشاند.
مردم ایران از اینکھ شعوبیه از شکوه و جلال خسروان دم می زدند و آنرا بجای دربار پر زرق و برق خلفای عرب می نشاندند، بیزاری جستند چرا که در کاخھای پر شکوه و جلال فرمانروایان تنھا فقر و رنج و خواری خود را می دیدند. آنھا از پیشوای عقیدتی خود علی (ع) آموخته بودند که کاخی بر پا نمی شود مگر آنکه ھزاران نفر کوخ نشین گردند... 

باری، گسست 'سیاست' از برتری جوییھای قومی – نژادی در زمامداری علی و پیوند آن با ارزشھای توحیدی فراقومی اسلام، سبب گردید که آئین تشیع علوی به اندیشھ راھنمای مردم در مبارزه با ستم و تبعیض قومی – نژادی – طبقاتی در جوامع اسلامی مبدّل گردد و به چنان پایگاه گسترده ای در میان توده ھای ستمدیده دست یابد که حتی جنبشھای سیاسی غیر شیعی نیز پوستین شیعی و علوی به تن کنند تا حمایت ضروری مردم را بدست آورند...

سخن آخر آنکه 'سیاست' در جھان امروز ھنگامی می تواند ابزار پیشبرد و اعتلای ارزشھای انسانی فرا قومی گردد که به پیروی از امام علی، پیشوای سیاست 'نوین' حق مدار، پیوند تاریخی خود با قومیت را از ھم بگسلد. عصبیت قومی که به خودی خود مانع از برآیند سازنده و خلاق دستاوردھای مثبت تاریخی – فرھنگی ملل، ھمبستگی خلقھا و پیشرفت اجتماعی بشریت می شود، در پیوند با سیاست زورمدار سنتی به جنگھا، ویرانیھا، خونریزیھا و کینه ھای بی پایان راه می برد. ص127-133
15 - برخی از این اقوام مستقیماً از دین پیشین خود به مذھب تشیّع در آمدند. برای نمونه مردم گیلان و مازندران تا مدتھا پس از سقوط ساسانیان ھمچنان بر دین زرتشت بودند تا اینکه مبارزان شیعه، که از دست حکومتھای خونریز اموی و عباسی گریخته بودند، به این نواحی امن روی آوردند. فعالیتھای سیاسی و عقیدتی آنھا بتدریج بر مردم شمال ایران تأثیر گذارد و آنان بدون جنگ و در کمال آگاھی و آزادی به مذھب تشیّع علوی گرویدند.

16 - چند قرن پس از نھضت شعوبیه، صفویان نیز کوشیدند تشیّع را سرپوش قومیّت ایرانی نمایند. کوشش قومیّت ایرانی در بھره برداری عقیدتی از اسلام و تشیّع، به تحریفات تاریخی و جعل احادیث راه برده است که بازشناسی و تحلیل آنھا بسیار ضروری می نماید. شعوبیه و صفویه از منابع تاریخی این جعل و تحریف ھا بوده اند. داستان ازدواج امام حسین با دختر یزدگرد سوم واپسین پادشاه ساسانی یکی از این نمونه ھاست. ھمچنین حدیثی به پیامبر! نسبت می دھند که: " از میان بندگان خدا، خدا را دو نژاد برتر و برگزیده است. از عرب قریش و از عجم فارس ". بر مبنای این سخن نژاد پرستانه و آن داستان ساختگی، از علی بن حسین پیشوای چھارم شیعه نقل می کنند که: " من پسر دو برگزیده برترم "! بدین ترتیب در شیعه ساسانی – صفوی، امام زمان نیز دارای تبار قریشی – پارسی و از فرزندان پیامبر اسلام و یزدگرد ساسانی است! (برای بررسی بیشتر به کتاب تشیع علوی و تشیع صفوی از زنده یاد شریعتی رجوع کنید).

17 - بازماندگان تیره ھای اشرافی در رژیم ساسانی برای حفظ منافع و موقعیت طبقاتی خود روش سیاسی ھمانندی بکار نبستند. برخی این ھدف را در "ھمکاری خائنانه" با نظام خلافت، که به نوبه خود اشرافیت و قومیت عربی را نمایندگی می کرد، می دیدند و برخی نیز در "مبارزه قھرمانانه" با آن و کسب امتیاز سیاسی. نتیجه نھایی روش دوم نیز ھمان سازش و ھمکاری دسته نخست بود، چرا که دو طرف دعوا ماھیّت یکسانی داشتند. 
باری، "قھرمانان ملی" سرانجام توانستند موقعیت و منافع پیشین خود را حفظ کنند مشروط بر آنکه بنام خلیفه سکّه بزنند و خطبه بخوانند! اینان نه تنھا در استثمار مردم ایران شریک و ھمدست دستگاه خلافت گردیدند بلکه رسالت سرکوب دشمنان خلیفه را نیز بر عھده گرفتند. برای نمونه می توان به سرکوب خوارج و نھضت شیعی حسین بن علی و کشتار بیرحمانه علویان مازندران توسط یعقوب لیث صفّار به امر خلیفه عباسی اشاره کرد. این "قھرمان ملی" چنان در کشتار و آزار مردم گرگان و طبرستان پیش رفت که حتی عباسیان خونریز را به شگفتی انداخت و از روی ترس و نگرانی از یعقوب بیزاری جستند! (تاریخ ایران بعد از اسلام، عبدالحسین زرّین کوب).

امام علی و عصبیت- بخش سوم

بخش سوم

علی سپس به منطق برتری جویی در بین ملل جھان اشاره کرده و عصبیّت قومی عرب را در این میان بسی جاھلانه ارزیابی می کند:
" من (در احوال پیشینیان و دیگر ملل) نگریستم، ھیچیک از جھانیان را نیافتم که بر سر چیزی از چیزھا تعصب نماید مگر از روی علتی که مردم نادان را توجیه می کند و یا استدلالی که به عقل بیخردان می رسد (منطق و استدلال پیروان عصبیّت بر پندار و گمان، و نه دانش و خرد، استوار است) جز شما اعراب را که تعصب می ورزید در چیزی که (در منطق بیخردان نیز) دلیلی شناخته شده برایش موجود نیست. اما شیطان تعصب و غرور ورزید برای اصل خود و آدم را در آفرینش نکوھش نموده گفت: من از آتشم و تو از گل، و اما ثروتمندان امّتھا که در نعمت و خوشی غوطه ورند از جھت ثروتشان تعصب ورزیدند و گفتند ما را دارایی و فرزندان بیشتر است و به رنج و عذاب گرفتار نخواھیم شد! (خلاصه ھر یک دلیلی ھر چند بی پایه تراشیدند، اما شما اعراب به چه چیز می نازید؟ اصل و گوھر برتری دارید؟ یا شما را ثروتھا بی شمار است؟) ".

امام علی با واقع بینی می داند که بیرون کردن عصبیّت از مغز و دل و روح انسانھا کار آسانی نیست، لذا می کوشد به تعصبات اعراب سمت و سویی انسانی و فرا قومی بدھد:
" پس اگر چاره ای جز تعصب ورزیدن ندارید، باید تعصب شما برای خصلتھای ارزنده و اعمال نیکو باشد... از نگاھداری حقوق ھمسایه، وفای به پیمان، فرمانبری نیکان و نافرمانی گردنکشان، فرا گرفتن فضل و ادب و دست
کشیدن از ستم و تجاوز، بزرگ داشتن گناه خونریزی، دادگری و مساوات جویی برای خلق، فرو نشاندن آتش خشم و دوری جستن از تبھکاری در زمین ".

علی سپس به انحرافات اعراب پس از پیامبر، که در نھایت به احیای فرھنگ عصر جاھلیت و چیرگی تعصبات قومی – قبیله ای بر معیارھا و ضوابط توحیدی اسلام انجامید، باز می گردد:
" آگاه باشید شما دستھایتان را از ریسمان طاعت حق رھانیدید (از جاده توحید منحرف گشتید) و در حصار خدا که پیرامون شما کشیده شده بود بوسیله احکام و قوانین عصر جاھلیت رخنه کردید (ھمراه با فرھنگ قومی و قبیله ای پیشین به مرزھای عقیدتی اسلام نفوذ کردید)... بدانید که شما پس از ھجرت (از جاھلیت، دوباره) اعراب شدید* (عربیّت را بر مسلمانی برگزیدید) و بعد از دوستی و پیوند (در سایه توحید) گروه گروه شدید (مرزھای قبیله ای و طبقاتی را برقرار ساختید). با اسلام پیوستگی و دلبستگی ندارید مگر در نام آن، و از ایمان شناختی ندارید مگر به تشریفات آن (تنھا ظواھر اسلامی را رعایت می کنید). می گویید آتش آری، ننگ نه (تکیه کلام عرب از دوران جاھلیت) مانند آنستکه می خواھید وجھه و جھت اسلام را برگردانید، پرده حرمتش بدرید و میثاق آنرا نقض کنید (اسلام را بر فرھنگ جاھلیت منطبق گردانید)... آگاه باشید رشته اسلام (پیوندھای عقیدتی) را از ھم گسیختید، حدود آن را تعطیل و احکام آن را از میان بردید. (اما) بدانید که خدا مرا به جنگ با ستمگران و پیمان شکنان و تبھکاران زمین امر فرمود... ".

----------

*: "اعراب" بادیه نشینی. «أعراب» در مقابل «عرب» بکار می رود. أعراب جمع عرب نیست. بلکه به عرب هایی اشاره دارد که متمدن و شهرنشین نیستند و ساکن صحرایند. از خصوصیات زندگی صحرانشینی قبیله ای پیوندهای محکم خونی و خویشی و تعصب است. به همین سبب صحرانشینی یا تعرُّب در اسلام مکروه است و احادیث فراوانی در مورد هجرت از تعرب یا بادیه نشینی، و نهی تعرب بعد الهجره -اعرابی شدن پس از هجرت- موجود است. منظور امام علی(ع) در اینجا از "اعراب شدید" این است که پس از مبارزه اسلام با تعصبات منفی، شما عرب ها با احیای این تعصبات دوباره "أعراب"شدید.

امام علی و عصبیت-بخش دوم

بخش دوم

بدینسان، امام علی به نبرد با قومیّت عربی برخاست. وی از یکسو امتیازھا و تبعیضھای قومی، قبیله ای و نژادی را در جامعه برچید، و از سوی دیگر بنیانھای نظری قومیّت را به مبارزه طلبید. در این مبارزه عینی و ذھنی، علی کوشید ھم 'سیاست' و ھم 'دین' را از چنگ عصبیّت عربی و برتری جویی قومی – نژادی اعراب آزاد سازد. خطبه قاصعه تجلّی مبارزه عقیدتی علی با عصبیّت ھای قومی و نژادی است. در اینجا بجاست بخشھایی از این خطبه نغز و پر معنا را که فلسفه بلند امام علی را در این زمینه به نمایش می گذارد، از نظر خوانندگان بگذرانم:
" سپاس خدایی را سزاست که جامه عزّت و کبریا پوشید و این دو صفت را به خود اختصاص داد نه برای آفریدگانش، و آنھا را بر غیر خود ناروا کرده برای شکوه و جلال خویش برگزید، و لعنت را برای کسی قرار داد که در این دو صفت با او نزاع کند ".
در جھان بینی توحیدی تنھا خداست که علی الاطلاق 'کامل' و 'بی نیاز' است و به ھمین جھت تنھا اوست که شایسته سروری و بزرگی است. جز خدای یکتا ھر که و ھر چه در جھان ھستی پدید آمده است 'نسبی' و نیازمند است. در این میان 'انسان' متکامل ترین پدیده ھستی است، اما ھمین برترین آفریده خداوند نیز نیازمند آنست که پیوسته در ابعاد گوناگون فردی و اجتماعی، مادی و معنوی، تکامل یابد. این ویژگی، سرشت مشترک ھمه انسانھا صرف نظر از وابستگی قومی و نژادی آنھاست و لذا ھیچ انسانی در 'ذات' و 'سرشت' بر دیگر انسانھا برتری و سروری ندارد. ھر قوم و قبیله و نژادی از انسانھا بالقوّه توانایی تولید اندیشه و خلق تمدن و فرھنگ را داراست و ھیچ قوم و نژادی "برگزیده خداوند" و شایسته سروری بر دیگران نیست. در جھان بینی توحیدی قرآن، این نوع انسان است که "جانشین خداوند بر روی زمین" است، و این جایگاه در انحصار ھیچ دسته و گروھی خاص از انسانھا نیست. بنابراین اگر دسته ای از انسانھا، به ھر بھانه ای اعم از قومی، نژادی، طبقاتی و مسلکی، خود را به تنھایی جانشین و برگزیده خداوند دانسته و در پی برتری و سروری بر دیگران برآیند، البته سرانجامی جز خواری و سرافکندگی نخواھد داشت! علی سپس به آفرینش انسان بعنوان جانشین و نماینده مسئول خداوند در زمین، و سرکشی و برتری جویی "ابلیس" اشاره می کند:

" ... پس ھمه فرشتگان (بفرمان خداوند بر 'آدم' نماد نوع انسان) سجده کردند مگر ابلیس که غرور و خودخواھی به او روی آورد. پس به آفرینش خود بر آدم فخر و نازش نمود و برای اصل خویش عصبیّت نموده آشکارا زیر بار فرمان حق نرفت. پس دشمن خدا پیشوای متعصّبین و پیشرو گردنکشان است که بنیان عصبیّت را بنا نھاد، و با خدا در عظمت و بزرگی نزاع نمود و جامه ارجمندی و سروری پوشیده خلعت فروتنی و کوچکی دور انداخت... ".
بنابراین در نگرش جھان بینانه علی، برتری جویی و گردنکشی که ریشه در تعصبات جاھلانه قومی، قبیله ای، نژادی و طبقاتی دارد، فرآیندی است که شیطان آغازگر و بنیانگذار آن بوده است. بعبارت دیگر فخرفروشان و جویندگان سروری قومی و نژادی، که چنانچه دیدیم بر 'اصل' و 'گوھر' خود می نازند و خویشتن را تافته ای جدا بافته از دیگران می دانند، یاران و پیروان "ابلیس" ھستند...

علی سپس به اعرابی که باز گرفتار عصبیّت ھای جاھلی شده از 'توحید' فاصله گرفته اند، چنین ھشدار می دھد:
" پس بندگان خدا از دشمن خدا بترسید از اینکه شما را به درد خود (غرور و خود بزرگ بینی) دچار کند و از اینکه به ندای خویش شما را (از فروتنی و حق جویی) باز داشته پریشان سازد و سواران و پیادگان لشکرش (یاران نخوت و عصبیّت) را پیرامون شما گرد آورد... پس نیرو و کوشش خود را در دفع او بکار گیرید که به خدا سوگند بر ریشه شما فخر و نازش کرد و در گوھر شما نکوھش نمود و نژادتان را پست و خوار شمرد... پس خاموش کنید آتش عصبیّت و کینه ھای عصر جاھلیت را که در دلھای شما پنھان است که این غرور و گردنکشی در مسلمان از افکنده ھای شیطان و از خودکامگیھا، تبھکاریھا و وسوسه ھای اوست. و تصمیم گیرید که فروتنی را بالای سرھایتان نھید و سروری را در زیر پاھایتان بیفکنید و برتری جویی را از گردن خود دور کنید و سلاح فروتنی را میان خود و دشمنتان (آنھا را که از روی غرور و تعصب جاھلی "دشمن" می پندارید) قرار دھید زیرا او (شیطان) در ھر ملتی لشکریان و یاران و پیادگان و سواران دارد ".

آنگاه علی پیشینه تاریخی قوم عرب و برتری جویی اقوام گذشته را یادآور می شود:
'' آگاه باشید که شما (اعراب) در طغیان و تجاوز بسیار کوشا بودید و در زمین تبھکاری کردید، بخاطر آشکار نمودن دشمنی با خدا و جنگیدن رو در رو با گروندگان (به توحید). پس از خدا بترسید در برتری جویی غیرتمندانه و فخرفروشی جاھلانه، که بزرگی طلبی پدید آورنده کینه و دشمنی و از دمیدنگاھھای شیطان است که بدان امّتھای گذشته و پیشینیان را فریب داد تا آنجا که در تاریکیھای نادانی و دامھای گمراھی او سقوط کردند... پیشینیان در مسیر برتری جویی و فخرفروشی از پی یکدیگر رفتند که سینه ھا (از فرط خشم و قھر و کینه) به سبب آن تنگ گشت. آگاه باشید و بترسید، بترسید از فرمانبری مھتران و بزرگانتان که (به سبب شرف و جاه خود) گردنکشی کردند، به گوھر خود فخر فروختند و نژاد خود را برتر و بالاتر دانستند، و بر پروردگارشان نسبتھای زشت روا داشتند (مدعی شدند که خداوند گروھھا، طبقات، اقوام و نژادھای انسانی را نابرابر آفریده است. برخی را برای سروری و فرمانروایی و خلق تمدن و فرھنگ آفریده است، و برخی را نیز برای کار بھره ده و فرمانبری) ".

در اینجا علی (ع) به این حقیقت اشاره دارد که ثروت و قدرت زمینه رشد عصبیّت و برتری جویی جاھلی در جامعه است. بزرگان و مھتران جامعه که خواھان حفظ و توسعه امتیازھای انحصاری خود در 'اقتصاد' و 'سیاست' ھستند، به آئین سروری و گردن فرازی میدان می دھند تا با ارتقای آئین خود به 'فرھنگ' ملت، ھم خویشتن را سزاوار و شایسته حاکمیت و مالکیت بنمایانند و ھم در این راستا از پشتیبانی ملت برخوردار باشند! پس از فرمانبری اینان باید براستی ترسید چرا که : 
" اینان (از ما بھتران) پایه ھای بنای عصبیّت و ستونھای برپا دارنده فتنه و آشوب، و شمشیرھای سروری و برتری جویی جاھلی اند... از مدعیان (سروری) پیروی نکنید که آنان کسانی ھستند که شما آب صاف و گوارای خود را با آب تیره گل آلود آنھا آشامیده و بیماری آنان را با تندرستی خویش آمیخته و اندیشه باطل آنھا را در مرام حق خود داخل کرده اید (با پیروی این تبھکاران انگیزه ھای حق جویانه شما با انگیزه ھای ناحق آنھا در ھم می آمیزد، نظام ارزشی جامعه در ھم ریخته و توھم و شبھه و فتنه پدیدار می گردد) در حالیکه آنھا پایه فسق و فجور و ملازم قھر و گناه ھستند که شیطان آنھا را به مثابه شتران بارکش گمراھی، و سپاھی که بر مردم مسلط شود، و مترجمانی که به زبان مردم سخن می گوید، گرفته است برای اینکه خردھای شما را بدزدد و در دیدگانتان وارد گردد و در گوشھایتان چندان بخواند تا آنکه شما را ھدف تیرھای خود سازد، به زیر پای خویش افکند، و در چنگال خود گرفتار نماید (متعصبین زورمند و زراندوز، که خود در برتری جویی و گردن فرازی پیروان "ابلیس" اند، با تبلیغ ارزشھای بی پایه قومی و نژادی و تفاخر بر دستاوردھای نیاکان، مردم بینوا را ابزار پیشبرد آرمانھای دروغین خویش می سازند، ولی به مردم جز رنج و بدبختی و زیان نخواھد رسید) ".

امام علی و عصبیت - بخش اول

علی با نفی ریشه ای پدیده عصبیّت و بر ھم زدن تبعیضات قومی – قبیله ای موجود در جامعه، کوشید سیاست اسلامی را از قومیّت عربی جدا کرده و آنرا در خدمت ارزشھای جھانشمول انسانی درآورد. با رھبری علی اسلام بار دیگر دین جھانی و آئین برابری انسانھا شد. بیھوده نیست که دکتر علی وردی پژوھشگر عراقی اھل سنت می گوید:
" اگر علی نبود، اسلام در زمره ھمان ادیانی بود که در راه تسلط بر دیگران و استعمار می کوشند و اگر علی نبود سمت رحمتی که محمد بن عبدالله برای آن مبعوث شده بود، از دین اسلام منتفی می شد." علی تنھا به پیشبرد آرمانھای توحیدی خویش در جامعه می اندیشید و با اینکه از قبیله قریش بود،کوچکترین پیوند و ھمبستگی با این قبیله مسلط و برخوردار از خود نشان نمی داد. وی می گوید: " مرا با قریش چه کار است؟ بخدا سوگند آن زمان که کافر بودند با آنھا جنگیدم و اکنون ھم که راه آشوب و حق ستیزی در پیش گرفته اند باز با آنھا در جنگم " (از خطبه ٣٣ نھج البلاغه).
امام صادق می گوید ھنگامی که علی زمامدار مسلمین شد در یک سخنرانی به اعراب گفت: تا وقتیکه از خود چیزی دارم و درخت خرمایی در مدینه در اختیار من است بخدا قسم درھمی از بیت المال بر نمی دارم و ھمه را میان شما تقسیم می کنم. حال که من از خود جانبداری نمی کنم و چیزی برای خود بر نمی دارم می پندارید جانب شما را می گیرم و اضافه بر حقتان و از سھم دیگران به شما می دھم؟ (بزرگان عرب خواھان حفظ تبعیضات قومی – نژادی و طبقاتی بودند). 
برادرش عقیل بپا خاست و گفت: مرا با یک سیاه در مدینه برابر می کنی و به یک چشم می نگری؟ امیرالمؤمنین در پاسخ فرمود: بجایت بنشین، در اینجا کسی غیر از تو نبود که صحبت کند؟ ھیچ چیزی ترا بر یک سیاه برتری نمی دھد مگر پارسایی و عدالتخواھی (وسایل الشیعه).

با وجود اعتراضات گسترده بزرگان عرب، علی ھیچ قومی را بر دیگری برتری نداد و "موالی" (اقوام غیر عرب که توسط اشراف عرب استثمار می شدند) را با عربھای اصیل در حقوق اجتماعی و اقتصادی برابر نھاد: " در این باب با او سخن گفتند، پس در حالیکه چوبی از زمین برداشت و آنرا میان دو انگشت خود نھاد گفت: تمام قرآن را مطالعه کردم و برای عرب بر عجم به اندازه این چوب برتری نیافتم " (تاریخ یعقوبی). روزی یک زن عرب و یک زن ایرانی نزد علی آمدند و نیازمندی آشکار کردند. دستور داد به هر یک25 درھم و یک خروار گندم عطا کنند. زن عرب که از دوره عثمان در آمده بود و برابری اقوام مسلمان را بر نمی تافت، اعتراض کرد و گفت: ای امیرالمؤمنین من زنی از عربم و این زنی از
عجم. علی دو مشت خاک برداشت و در برابر زن عرب گرفت و گفت: میان این دو مشت خاک چه تفاوتی است؟ سپس افزود: بخدا عرب را بر عجم در اموال عمومی و درآمد بیت المال برتر ندانم ''. ولی " معاویه برای شرف خانوادگی و نسب اشرافی دو ھزار درھم اضافه حقوق می داد " (الغارات). 

علی چون اخلاص و صداقت مسلمانان غیر عرب را دیده بود به آنھا توجه خاصی در تعلیم و تربیت می نمود و بیشتر به آنان تکیه داشت. مصریھا بزرگترین نیروی اجتماعی علی را تشکیل میدادند و انقلاب ضد عثمانی را اساساً اینھا به ثمر رسانده بودند. مغیره بن ضبی گوید: " علی به موالی نومسلمان عجم و ایرانی توجه بیشتری داشت و با آنھا مھربانتر بود وعمر برعکس از آنھا خوشش نمی آمد و از آنھا دوری می کرد و گریزان بود " ( 14)
عباد بن عبدالله اسدی گوید: " من در روز جمعه نشسته بودم و علی بر روی یک منبر آجری خطبه می خواند و صعصعه بن صوحان (از یاران دانشمند علی) پای منبرش نشسته بود. اشعث بن قیس (رئیس قبیله کنده و خائن معروف) آمد و پا بر گردن مردم می گذاشت تا در برابر علی رسید و گفت: ای امیر مؤمنان این موالی و عجم در نزدیکی به تو بر ما غلبه کرده اند و در نزد تو مقرب شدند! ابن صوحان گفت البته امروز علی بیانی کند که پرده از چھره عرب بردارد و آنچه نھان است عیان شود، و علی فرمود: کیست که مرا معذور می دارد و ملامتم نمی کند اگر این شکم گنده ھای بی فایده و بی خاصیت را کیفر دھم. این شکم گنده ھا (اشراف عرب) مثل الاغی که در بستر بیارامد در بستر نرم می آرامند و آنھا (موالی و عجم) بخاطر خدا فعالیت می کنند و آفتاب می خورند و آنگاه از من می خواھند آنھا را از خود برانم تا از ستمکاران باشم ... " (الغارات، ابن ابی الحدید).
14- عمر که فزونی اسرای ایرانی را در جلولا و نھاوند دیده بود، ھمواره می گفت از فرزندان این
زنان به خدا پناه می برم. ولی حتی این 'ترس' ھم مانع از آن نشد که دست از قومیّت عربی بر دارد.

توضیحی درباره پست "اسلام و عصبیت قومی"

((١١ - ھمانگونه که مھاجران "آریایی" اقوام بومی ایران را "دیو" نامیدند و یونانیان بیگانگان را "بربر" شمردند، اعراب نیز اقوام غیر عرب را "عجم" ( گنگ و لال) می دانستند! آنھا مسلمانان غیر عرب را "موالی" یا بندگان خویش می شمردند و مشاغل مھم دولتی را ھرگز به آنھا واگذار نمی کردند.))

متاسفانه نویسنده در اینجا دچار یک مقایسه اشتباه شده و چون آریایی ها بومیان ایرانی را برای تمایز از خودشان دیو نامیده اند، نتیجه گرفته تقابل واژه عجم در برابرعرب نیز به همین صورت است و مفهومیست توهین آمیز. در حالی هیچ ملازمه منطقی بین این دو مثال نیست. عجم یعنی غیر عرب است چنانکه انیرانی یعنی غیر ایرانی و مفهوم اهانت باری در این دو واژه نیست.
چون عربها با ایرانیان به سبب نزدیکی جغرافیایی ارتباط بیشتری داشتند در بسیاری از موارد از این لغت عام-غیرعرب- بار معنایی خاصی اتخاذ شده برای تسمیه ایرانیان یا فارسیان.
اگر این واژه مفهوم توهین آمیزی داشت خداوند در قرآن، و نخبگان دینی -پیامبراسلام و امامان معصوم و سایرین- که از هرگونه نژادگرایی و قومیت گرایی و قومیت ستیزی مبرّا هستند، هیچ گاه از آن برای نامگذاری جمعیت کثیری از مسلمانان و حتی غیرمسلمانان، به سبب حساسیت موجود در واژه، استفاده نمی کردند.
در بین بسیاری از ادبا و شعرای ایرانیِ پارسی سرا نیز وضعیت به همین صورت است. بعنوان مثال اشعاری از سنایی که بارها از واژه عجم برای توصیف غیر عرب ها استفاده نموده:
مرد را چون هنر نباشد کم***چه ز اهل عرب چه ز اهل عجم
یا
به صلابت گشاده شام و عجم*** بستد از روم حمل زرّ و درم
----

اما آنچه باعث شده برخی ها از این واژه برداشت توهین آمیزی بکنند مربوط است به دوره اموی، و برخی چهره های سیاسی ماقبل آن است که به سبب تفکرات نژادگرایی شان، و دشمنی با حکومت ساسانی در ماجرای فتوحات و حتی قبل از اسلام - تسلط ساسانی ها بر شبه جزیره عرب و جنگهای رخ داده آن زمان- محملی ساخته بودند برای بروز نفرت درونی شان با استفاده از این واژه. طبعا آدم نژادگرا و قوم گرا از هر واژه حساسیت برانگیزی خصوصا اگر واژه خاصی باشد که قوم و نژاد درگیر با قوم اش را متمایز بکند استفاده می نماید و بار معنایی خاصی به آن می بخشد تا انگیزه منفی درون اش را بروز دهد. تکرار، و مرور زمان هم ممکن است به تثبیت مفهوم جدید خصوصا برای باورمندان به آن کمک می کند.
اما کاربرد ناشایست از این واژه، در دوره ای، معنای نخستین اش را مخدوش نمی کند:

ویکی پدیا:
«کلمه عجم قبل از این که به این معنی[ تحقیر] به کار رود بیشتر برای پارسیان به کار می‌رفت کما اینکه امروزه در خوزستان، اعراب هنوز هم به پارسی عجم می‌گویند و این عبارت نه تنها تحقیر آمیز نبود بلکه موجب افتخار هم بود به‌طوری‌که بعضی از عرب‌ها حتی در دوره جاهلی داستان‌های شکوه کسرایان عجم و ملک جم را با افتخار نقل می‌کردند»
این از بحث مردم شناسی این واژه!

اما بحثی دیگر:
گفته شده عجم به معنی گنگ و لال است و از اینجا ناشی شده که غیر عرب ها خصوصا فارسیان ناتوان از ادای برخی حروف و تلفظ شان هستند مثل حروف ص ذ ض ظ ض ع ح و ... .
ممکن است برخی -خصوصا نژادگرایان- به غیر عرب ها از این بابت عجم بمعنی گنگ و لال می گفتند اما این عده اقلیت اند واکثریت را نمایندگی نمی کنند و همچنین معنی اصیل واژه را مخدوش نمی نماید.
اما از نظر لغوی؛ کلمه عرب، در نزد زبان شناسان و نیز مترجمان فارسی قرآن یعنی فصیح و روشن.(به ترجمه های ایه41 سوره فصلت رجوع شود) از این لحاظ عجم یعنی ناعرب، غیر فصیح، ناروشن. کسی که زبان اش برای عربها روشن نیست حتی برخی عرب ها که عربی را خوب صحبت نمی کنند شامل می شود:
ویکی پدیای عربی:
«الأَعْجَم من لا یفصح ولا یبیّن کلامهُ وإن کان من العرب والذی فی لسانِه عجمة وإن أفصح بالعجمیَّة ج أعجمون وأعاجم»
«اعجم یا عجم، کسی که کلامش روشن و واضح نیست حتی اگر عرب باشد. کسی که در گفتارش ابهام است حتی اگر در یک زبان غیرعربی خاص(عجمی) فصیح ترین(یا تواناترین) باشد» 
ویکی پدیا:
«نظر لغت شناسان قدیم مانند فیروز آبادی در القاموس المحیط و ابن منصور در لسان العرب و فخر رازی و ابی الفتح موصلی این است که کلمه عجم ریشه در ع-ج-م دارد و به معنای ناواضح و مبهم است. و غیر عربی را گویند که عربی را به خوبی صحبت نمی‌کند. الزمخشری می‌نویسد که اعجمی یعنی ناروشن صحبت کردن...»
پس اگر به این سبب به کسی گفته شود عجم، توهین نیست بلکه بیان و توصیف یک حالت است. در هرحال اندیشمندان دینی و ادبی و زبان شناسی بهتر و تخصصی تر می توانند موضوع را بشکافند!

اسلام و عصبیت قومی

پیش از اسلام، جامعه عربستانساختاری قبیله ای داشت. عصبیّت قبیله ای انگیزه جنگھا و خونریزیھای بسیار زیادی در میان اعراب بود که گاه تا سالیان متمادی به درازا می کشید. اسلام آئین و 'بعثت' نوینی بود که نظم کھن اجتماعی را در شبه جزیره عربستان در ھم ریخت و در پی بر پایی نظمی نو بود که در آن از امتیازات و تبعیضات قومی – قبیله ای و نژادی اثری نباشد. با اینکه قرآن به زبان عربی است، و اسلام از میان اعراب سر بلند کرد ولی کوچکترین نشانه ای از عربیّت (قومیّت عربی) در قرآن و سنّت پیامبر به چشم نمی خورد. اسلام بمثابه یک آئین بشری – جھانی (فرا قومی) ملاک برتری و شایستگی را از قوم و قبیله و نژاد به ارزشھای انسانی و عمل صالح منتقل نمود (٩). با مختص کردن ستایش به پروردگار یکتا و اعلام برابری انسانھا، اسلام در مدت کوتاھی توانست در اندیشه ھا و دلھای مردمان تحت ستم جھان جای گیرد و ستون پایه قدرتھای جھانی را سست و آماده فروپاشی گرداند...
اما جنبش توحیدی اسلام در زمان حیات پیامبر نتوانست ارزشھای انسانی را در اندیشه و روان مسلمانان جایگزین عصبیّتھای قومی و قبیله ای سازد، و فرھنگ قبیله ای عصر جاھلیت کمابیش در اذھان مسلمانان باقی ماند. 
خانه نشین کردن جانشین شایسته پیامبر و انحرافات سیاسی – عقیدتی خلفای این دوره، منجر به بازگشت عصبیّت ھای قبیله ای و رشد برتری جویی قومی و نژادی در میان اعراب گردید تا جاییکه "اسلام" نیز بتدریج نرم افزار عصبیّت ھای عربی گردید! 
با خانه نشینی رھبری ذیصلاح، جھان بینی توحیدی اسلام در فرھنگ بسته قبیله ای و اشرافیت و عربیّت گرفتار شد و از رسالت آزدیبخش جھانی خویش باز ماند. اسلام که در زمان پیامبر بلال حبشی برده سیاه پوست (١٠ سلمان فارسی، صھیب یونانی و ... را به حکم تقوا و عمل صالح بر اشراف عرب و توانگران قبیله قریش برتری داده بود، پس از پیامبر در برخورد با اقوام بیگانه یا "عجم" (١١) معیارھای توحیدی فرا قومی اش را از دست داد و رنگ قومیّت عربی گرفت. 

طبقھ حاکمه عرب پس از پیامبر بتدریج و در یک روند رو به رشد انحرافی اسلام را آئین نژادی و ابزار برتری جویی و سلطه گری عرب بر عجم ساخت. با خانه نشین کردن علی رھبری جامعه اسلامی بدست کسانی افتاد که از عربیّت و فرھنگ شرک آمیز قبیله ای فاصله نگرفته بودند. تأثیر زیانبار این رویداد بویژه بر "جھاد اسلامی" بسیار بارز بود. امر ترویج و گسترش جغرافیایی اسلام را کسانی عھده دار شده بودند که بعضاً ھمچون خالد بن ولید ھیچ بویی از تربیت و اخلاق اسلامی نبرده بودند و با انگیزه ھای مادی (قومیّت، افتخار طلبی و غارتگری) برای شرکت در "جھاد" از ھم پیشی می گرفتند.
یکی از پیامدھای فتوحات نظامی و جھانگیری خلفای سه گانه، تقویت مبانی قومیّت عربی و فاصله گرفتن بیشتر از ارزشھای فرا قومی اسلام بود بویژه آنکه زمامداران جامعه اسلامی با دیدگاھھا و روشھای اسلامی برخورد با اسرای جنگی نیز بیگانه بودند.

قرآن ھرگز به بردگی اسیر جنگی فرمان نداده است. در سوره محمّد آیه ۵ که مربوط به رفتار با اسیران جنگی است، دو راه به مسلمانان پیشنھاد می شود که ھر دو در نھایت به آزادی اسیر می انجامد: یک راه "فدیه گرفتن" در ازای آزادی اسیر است (مبادله اسیران نیز از موارد "فدیه" بشمار می رود)، و راه دیگر آزادی بی قید و شرط اسیر و "منّت نھادن" بر دشمن است. راه سومی در قرآن پیشنھاد نشده است و بطور اولی ھیچ سخنی از برده کردن اسیر در میان نیست. لذا در ھیچیک از جنگھای صدر اسلام که به فرماندھی یا به نظارت پیامبر صورت می گرفت، اسیران به بردگی گرفتھ نشدند. در جنگ بدر و حنین و فتح مکه و طائف که بسیاری از مشرکین عرب بدست مسلمانان اسیر شدند، بیشترشان بدون فدیه آزاد شدند، اما سران مشرکین که محرّک جنگھا بوده و ثروت بسیار اندوخته بودند، با دادن فدیه آزاد شدند (١٢)

عصبیّت قومی جانشینان پیامبر، رفتار اسلامی یاد شده با اسیران جنگی را دستخوش دگرگونی کرد. اینان که پنداشته بودند اسلام تنھا با بردگی عرب مخالفت داشته است، اسرای جنگی از اقوام غیر عربی را به بردگی گرفتند. در این باره ابن اثیر می نویسد: " چون خلافت به عمر رسید گفت: اکنون که خداوند عجم را برای شما تسخیر نمود و بر وسعت فتح افزود، زشت است عربان مالک یکدیگر باشند ". پس عمر مقرّر داشت که ھیچ عربی مملوک یا بنده نباشد (طبری). 

با اینکه قرآن پیوندھای قومی – نژادی را گسست و پیوندھای اعتقادی را جایگزین نمود، ولی ذھن و زبان عمر ھمچنان به عربیّت و ارزشھای فرھنگ جاھلی آلوده بود. در ھمین راستا عمر ازدواج اعراب با ایرانیان را نیز ممنوع ساخت. در دوره عثمان فرھنگ جان گرفته قومی – قبیله ای بر اندیشه ھا و ارزشھای توحیدی اسلام چیرگی یافت. افزایش شکافھای طبقاتی و تراکم ثروت در دست اشرافیت عرب به تسلط بر اقوام بیگانه انجامید تا جاییکه قانون و اجرای عدالت قضایی نیز از ملاحظات قومی و قبیله ای اعراب در امان نماند. بزرگان مدینه عثمان را از اینکه عدالت را در باره خلیفه زاده ای که به ناحق خون یک ایرانی مسلمان را ریخته بود، اجرا کند، باز داشتند (١٣)

در دوره بنی امیه، قومیّت عربی تمامی پیرایه ھای اسلامی را زدود و 'خالصانه' بر سراسر جھان اسلامی حاکم گردید! ستم و تبعیض قومی به اوج حدّت و شدّت خود رسید. ملتھای غیر عرب، که خراجھای سنگین دوره عمر را بر دوش داشتند، می توانستند با مسلمان شدن از پرداخت جزیه معاف گردند، ولی امویان که "جھاد اسلامی" را اساساً پوشش زورمداری، قومیّت عربی و جنگھای غارتگرانه کرده بودند، از اسلام آورندگان نیز جزیه می ستاندند! بر طبق قانون امویان، اعراب می توانستند خارج از جزیره العرب نیز مالک زمین
گردند، کاری که در خلافت ابوبکر و عمر جایز نبود. نتیجه این قانون ستمگرانه آن شد که حاصلخیز ترین اراضی کشاورزی در مصر و عراق و ایران بدست گروه اندکی از زمینداران عرب افتاد که توسط مردم بومی آنجا از زمین حاصل بر می داشتند. ص125-126

٩- " ای مردم ما شما را از مرد و زن آفریدیم و قرار دادیم شما را در اقوام و قبائل گوناگون تا یکدیگر را بشناسید. (اما) بدرستی ارزنده ترین شما نزد خدا پرھیزگار ترین شماست " (سوره حجرات، آیه ١٣). ھمچنین پیامبر در روز فتح مکه و پیروزی انقلاب توحیدی در یک سخنرانی عصبیّت ھای جاھلی (قومی و قبیله ای) را اینگونه محکوم کرد:
'' ای مردم خداوند بزرگی و برتری دوران جاھلیت را از میان برد و نیز فخر و برتری جستن به نیاکان را، شما ھمگی از آدم و آدم از خاک است. آگاه باشید برترین بندگان کسی است که تقوا دارد. ھر کس را که عملش پایین آورد، حسبش بالا نمی برد. تمام خونھایی که در عھد جاھلیت ریخته شد و کینه ھا و دشمنی ھا ھم اکنون و تا روز رستاخیز زیر پای من است ''.
البته ارزشھای انسانی و نیک کرداری ملاک برتری معنوی افراد نزد خداست، و نه عامل برتری در کسب حقوق انسانی و ثروتھای اجتماعی.

١٠ - پیامبر در میان آنھمه جوان خوش آھنگ و نغمه سرای عرب، بلال حبشی سیاه پوست را به اذان گویی بر می گزیند که مخرج صوتی 'ح' ندارد و 'حیّ' را 'ھیّ' می خواند، و در برابر انتقاد اعراب می گوید که 'ھیّ' بلال نزد خدا از صد 'حیّ' شما ارزنده تر است.

١١ - ھمانگونه که مھاجران "آریایی" اقوام بومی ایران را "دیو" نامیدند و یونانیان بیگانگان را "بربر" شمردند، اعراب نیز اقوام غیر عرب را "عجم" ( گنگ و لال) می دانستند! آنھا مسلمانان غیر عرب را "موالی" یا بندگان خویش می شمردند و مشاغل مھم دولتی را ھرگز به آنھا واگذار نمی کردند.( توضیح درباره این مورد)

١٢ - با وجود حکم صریح قرآن و رفتار روشن پیامبر در باره اسیر جنگی، "فقه" (آئین نامه حقوقی مسمانان که ضمن تنظیم زندگی اجتماعی می بایست نیازھای سیاسی، اقتصادی و فرھنگی طبقه حاکم عربی را نیز پاسخگو باشد) گزینه سومی نیز بدان افزود که آنھم برده کردن اسیر است!

١٣ - عبیدالله بن عمر به گمان اینکه ھرمزان نیز در قتل پدرش ھمدست فیروز بوده است، خودسرانه و بی ھیچ رسیدگی قضایی وی را کشت! علی با پافشاری بسیار مجازات عبیدالله را از عثمان خواستار گردید، ولی عثمان به بھانه اینکه نباید داغ دیگری بر دل خانواده عمر نشاند از اجرای عدالت خودداری کرد. علی (ع) پس از اینکه بھ زمامداری رسید، بیدرنگ در جستجوی عبیدالله و مجازات او بر آمد و فرمود " اگر بر این فاسق دست یابم او را به قصاص خون ھرمزان خواھم کشت ". سرانجام عبیدالله، که ھمراه با معاویه برای جنگ با علی به صفین آمده بود، بدست مالک اشتر کشته شد.

پاورقی و توضیحات پست: عصبیت قومی در ایران


۵- از رستم و کاوه و آرش و سنتھای باستانی ایران گرفته تا کوروش و زرتشت و شاھان و سرداران گردن فراز، و تا دانشمندان و ادیبان ایرانی مسلمان ھمگی موضوع کشمکش میان اقوام ایرانی ھستند. حتی اقوامی که بیرون از مرزھای امروزی ایران ھستند نیز در این کشمکش وارد شده و سھم خود را از گذشته مشترک می طلبند!

۶- این ادعا که فرھنگ ایران پیش از ورود اسلام به این سرزمین فرھنگ "پاک و ناب آریایی" بوده
است بسی سخیف و فریبکارانه است. اولاً پدیده ھای زشت و ناپاک در عقاید، مناسک، سیاست، روابط خانوادگی و طبقاتی... در ایران باستان کم نبوده است که این نوشتار را حوصله بررسی آنھا نیست. دوماً فرھنگ ایرانیان باستان خالصاً نیز "آریایی" نبوده است. "آریانھای ایرانی" در بدو ورود به فلات ایران شاید "فرھنگ ناب آریایی" داشته اند ولی این فرھنگ بھیچ وجه درخشان نبوده است.
آنھا از مردم بومی ایران (که غیر آریایی و لذا "دیو"! بوده اند) و بویژه از اقوام سامی در ھمسایگی خود (تمدنھای بین النھرین) بسیار عقب تر بوده اند. آریانھای ایرانی از اقوام بومی ایران چیزھای بسیاری آموخته اند که در داستانھای ملی ما نیز بدان اشاره شده است (برای نمونه آمده است که "دیوان" پس از "رام" و "مطیع" شدن، به تھمورث پادشاه ایران چندین نوع خط و زبان را آموختند). بجز مردم بومی ایران فرھنگھای باستانی بین النھرین (سامی)، مصریھا و اقوام غرب آسیا نیز بسیار بر "فرھنگ آریایی" ایران تأثیر گذارده اند. پژوھش ھای تاریخی نشان می دھد کھ ھخامنشیان از میراث تمدنی سومریان (یک قوم غیر آریایی و غیر سامی) نیز بسیار بھره مند بوده اند. ھمچنین ھرودوت مورخ یونانی در باره اخلاق ایرانیان عصر ھخامنشی می گوید که پارسیان به آسانی آداب و رسوم دیگر ملل را تقلید کرده و از آن خود می سازند. بنابر این پیش از تھاجم اعراب مسلمان نیز، فرھنگ ایرانیان باستان "ناب" و "پاک" از فرھنگ بیگانه نبوده است. در مقام ارزیابی نیز باید گفت در آنچه که از خود بجای گذاردند نیز پدیده ھای 'نیک' و 'بد' ھر دو دیده می شود. ھر فرھنگ و تمدنی در تاریخ اساساً در روند داد و ستد پیوسته با دیگر فرھنگھا و تمدنھا پدیدار گشته و بالیده است، و ادعای "ناب" بودن یک فرھنگ خیالی و فریبکارانه است.

٧- تأثیر عصبیّت قومی بر تاریخ نگاری ایرانی را در موارد بسیاری می توان دید که در اینجا به چندنمونه آنھا اشاره می شود: 
ریشه ھای فکری، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جنبشھای شیعی و پدیده تصوّف و عرفان در ایران پس از اسلام نادیده گرفته می شود و روندھای یاد شده بازتاب "نبرد قومی ایرانیان بر علیه اعراب" و در چھارچوب "تضاد آریایی – سامی" تحلیل می شود. 
در برابر، جنگ تیره ھای اشرافی ایرانی با خلفای اموی و عباسی بمنظور باز پس گرفتن قدرت و ثروت خانوادگی خویش و احیای نظام ساسانی – زرتشتی "مبارزه آزادیبخش ملی" تلقّی شده و خائنی چون افشین و زورگوی ستمگری چون مازیار "قھرمان ملی" معرفی می شوند. 
ھر آنچه از فرھنگ بشری در ورای مرزھای ایران 'نیک' و 'ارزنده' است، تاریخاً پدیده ای "ایرانی" و یا برگرفته از فرھنگ ایرانی شناسانده می شود، اما آنچه در فرھنگ ایرانی 'زشت' و 'ناپسند' است به عناصر فرھنگی بیگانگان و بویژه به "کثافتھای سامی" نسبت داده می شود!
زرتشت پیامبر نیز از نیمه قرن ھفتم پیش از میلاد به گذشته ھای دورتر (حتی تا دوازده ھزار سال پیش!!) بازگشت داده می شود تا نسبت به پیشکسوتی "پیامبر ایرانی" بر "پیامبران سامی" اطمینان کامل حاصل گردد!
ھمچنین کاشف بعمل آمده است که حافظ شاعر ایرانی دوره اسلامی نیز نه حافظ قرآن بلکه حافظ اوستا بوده است!

٨- کما اینکه نژادپرستان ایرانی ھرگز به ارزیابی علمی، منطقی و منصفانه اسلام نیز که "دین تازیان" است نمی پردازند. آنھایی ھم که کمی "نا پرھیزی" کرده و رسماً مسلمان مانده اند، از اینکه در رگھای پیامبرشان نه تنھا خون آریایی جریان نداشته بلکه بدتر از آن خون عرب جاری بوده است، کمی تا قسمتی شرمنده اند! اما برای رفع این شرمندگی نژادپرستان دست بکار "تحقیقات تاریخی"! شده و "کشف" کرده اند که قبیله قریش چند قرن پیش از پیدایی اسلام، از ایران به مکھ مھاجرت کرده بود!! خلاصه خون آریایی را در رگھای محمد (ص) جاری کردند تا نژادپرستان "مسلمان" ایرانی نیز از پیروی "پیامبر تازیان" شرمنده نباشند!

عصبیت قومی در ایران

اندیشه ھا و کنشھای سیاسی در این سرزمین کھنسال نیز ھمچون دیگر تمدنھای باستانی آمیخته به قومیّت و آرمانھای ملی بوده است. آمیزش سیاست با قومیّت در ایران بخوبی در داستانھای ملی و تاریخ نوشتاری ما نمایان است. اقوام موسوم به "آریانھای ایرانی" در بدو ورود به این سرزمین، مردم بومی ایران را که متمدن ھم بوده اند، "دیو" نامیده اند. در جنگھای رستم و پھلوانان ایران با "تورانیان" و "دیوان گیل و مازند"، در داستان تیراندازی حماسی آرش کمانگیر و جان باختن وی در راه گسترش مرزھای ایران، و قیام کاوه آھنگر بر علیه"ضحاک ماردوش بابلی" و برای پادشاھی فریدون ... عصبیّت قومی بروشنی نمایان است.

تاریخ نوشتاری 'سیاست' در ایران با امپراتوری ھخامنشیان، که فرازی چشمگیر از تکامل نھاد سیاست و حکومت در تمدن و فرھنگ این سرزمین است، آغاز می شود. از آغاز فرمانروایی کوروش بزرگ تا شکست ساسانیان از اعراب مسلمان، ایرانیان با لشکرکشیھا و کشورگشایی ھای خود در صدد توسعه سرزمین خویش و تسلط و برتری بر دیگر اقوام بر می آیند. این دوره، که به "ایران باستان" مشھور است، بستر تاریخی بالش و پرورش قومیّت ایرانی است. ھنوز ھم یاد واره این دوران "پرشکوه" و "غرور آفرین" انگیزه نیرومند سروری خواھی و برتری جویی قومی ایرانیان است.

قومیّت ایرانی از لشکرکشیھای بزرگ ایران به بین النھرین، مصر، یونان، ارمنستان، روم، ترکستان، ھندوستان، روسیه و غیره احساس غرور و بزرگی می کند، ولی در برابر تجاوزات دیگر اقوام به ایران زمین که بسا پاسخ تحقیرھای پیشین ایرانیان بوده است، به نفرین و دشنام متوسّل می شود. پادشاھان ھخامنشی به آسیای صغیر و بین النھرین و مصر و یونان و جز آن لشکرکشی می کنند تا با افتخار در کتیبه ھای خویش بنویسند "نیزه مرد پارسی بسی فرا رفته است"! قومیّت ایرانی ھمچنان از این شعار "شور انگیز" احساس بزرگی و افتخار می کند، ولی ھرگز از خود نمی پرسد که نیزه مرد پارسی بیرون از سرزمین ایران چه می کرده و در جستجوی چه چیزی بوده است؟
از قرنھا تحقیر و اسارت اعراب توسط ایرانیان نیز نکوھشی بر زبان نیست، ولی سقوط ساسانیان بدست اعراب مسلمان کافی است که اعراب را دشمن جاودانه ایرانیان گرداند! قومیّت ایرانی از ترس و ھراسی که شمشیر نادری در جھان افکند سخن می گوید و سرمست غرور می شود، از اینکه روسھا از ترس شمشیر نادر شاه شھرھای مورد درخواست او را یکروزه تخلیه و به ایران واگذار می کنند، بخود می بالد ولی نمی داند قومی که چنین تحقیر شده است چون به قدرت و مکنتی دست یابد، قراردادھای "ننگین" گلستان و ترکمنچای را به ایران تحمیل می کند.
اگر لشکرکشیھا و سلطه گری ایرانیان در تاریخ ستودنی است، چرا لشکرکشی و سلطه گری دیگر اقوام نکوھیده باشد؟

عصبیّت و برتری جویی قومی ایرانیان نه تنھا پی آمدھای شرم آوری در بیرون از مرزھای ایران داشته است، بلکه در درون این سرزمین نیز مانع اصلی پیوند و ھمبستگی اقوام ایرانی بوده است. در میان ایرانیان نیز ھر قومی خود را تنھا وارث "گذشته ھای غرور آفرین" و "شایسته مقام نخستین و نقش منحصر بفرد" در تاریخ این سرزمین می داند و این ادعا را تنھا پارسیان ندارند (۵)، و بی شک تا زمانیکه 'سیاست' پیوند خود با 'قومیّت' را نگسلد و در خدمت ارزشھای انسانی فرا قومی قرار نگیرد، پیوند برادرانه خلقھای ایران نیز میسّر نتواند شد. 

ویژگی برجسته قومیّت جاھلانه ایرانی، که بویژه پس از روی کار آمدن رژیم پھلوی نمایان می شود، دشمنی کور با اقوام سامی است. شوربختانه بسیاری از روشنفکران معاصر ایرانی ھمچون نادرپور، شاملو، اخوان ثالث، صادق ھدایت، پور داوود و مانند آنھا نیز، که خاطره شکست تاریخی ساسانیان "متمدّن" از "عرب پابرھنه وحشی" ھمچنان بر وجدان ملی شان سنگینی می کرده است، آتش این کینه را شعله ور نگاه داشته و به تحقیر این "دشمن جاودانه" پرداخته اند. صادق ھدایت در رمان "مازیار" از فرھنگ سامی بعنوان "کثافتھای سامی" یاد کرده که "فرھنگ پاک و ناب آریایی" ایران را آلوده ساخته است! (۶). برای ھدایت مھم نیست که مازیار با زور و ستم بر مردم مازندران فرمانروایی می کرد، بلکه دشمنی با عرب کافیست که او را "قھرمان ملی" سازد. ھدایت زشت ترین تفاسیر نژادپرستانه را در این کتاب و نیز دیگر کتب خویش بر زبان آورده است، ولی "روشنفکران" نه تنھا اندیشه ھای او را نقد نکرده اند بلکه او را نماد روشنفکری گردانده و خرده گیر را از جرگه "روشنفکران" خارج می دانند!
براستی اقوام سامی را، که پایه گذار نخستین تمدنھا و فرھنگھای بشری ھستند و دستاوردھای ارزشمندی برای بشریت داشته اند، اینچنین تحقیر کردن جز به تعصّبات جاھلانه قومی به چه چیز می توان تعبیر کرد؟ قوم مداری و برتری جویی قومی متأسفانه بر تاریخ نگاری ایرانی نیز تأثیرات بدی بر جای گذارده و حتی به دروغ ھا و تحریفات آشکار انجامیده است(7)

قوم پرستان فاقد معیارھای انسانی فرا قومی (فکری، اخلاقی و اجتماعی) در ارزیابی اندیشمندان و رھبران سیاسی ھستند، و تنھا به وابستگی قومی و نژادی آنھا توجه دارند. قوم پرست ایرانی می تواند انوشیروان (که در حمایت از اشرافیت و روحانیت صد ھزار مزدکی را قتل عام کرد) و مزدک (که جنبش اجتماعی روستاییان بر علیه اشرافیت و روحانیت زرتشتی را در زمان قباد و انوشیروان رھبری کرد) را ھمزمان بستاید چرا که ھر دو ایرانی بوده اند! بی شک چنانچه زرتشت نیز پیامبری از قوم سامی بود با بی مھری نژادپرستان ایرانی روبرو می شد (8)
پاورقی ها و توضیحات در این پست

از روسیه تزاری تا روسیه کمونیست

در روسیه نیز روشنفکران و نویسندگان بزرگی چون گوگول و داستایوسکی با طرح آرمانھا و افسانه ھای بی پایه قومی به تجاوزات استعماری و سیاستھای شوونیستی تزارھای روس یاری رساندند. گوگول در کتاب "نفوس مرده" نوشت:
" و تو ای روسیه مقدّس، گرفتار چه گردبادی شده ای که مانند این ترویکا (سورتمه روسی) ھیچکس نمی تواند ترا متوقّف سازد. تو در ھمه جا توفان بر پا می کنی، پلھا در برابرت فرو می ریزند، ھمه عقب نشینی می کنند، اما تو باز ھم فراتر می روی. کسی که ترا می نگرد گویی شاھد یک معجزه آسمانی است. ترویکای ترا خدایان ھدایت می کنند ". 
مھر و دوستی "خدایان" تنھا شامل روسھا می شود و دیگران که به طیّب خاطر سلطه استعماری روسھا را نپذیرند، از قھر و خشم "خدایان" بھره مند می گردند! 
در این باره داستایوسکی در کتاب شیاطین روشنتر سخن گفته است: " در میان ملل جھان، ملت روس تنھا ملتی است که بارگاه ذات باریتعالی را بر دوش دارد و مشمول عنایات واقعی پروردگار است. مسیحای موعود در خاک روسیه ظھور خواھد کرد "، و افزود: " یک ملت واقعاً بزرگ ھرگز راضی نخواھد شد که در تاریخ بشریت نقش دوم را ایفاء کند، او شایسته مقام نخستین و نقش منحصر بفرد است ".
سخنان گوگول و داستایوسکی یاد آور ادعای کھن یھودیان مبنی بر 'قوم برگزیده خداوند' بودن است.

'قومیّت' در روسیه چنان ریشه دار بود که نه تنھا از انقلاب مارکسیستی نیز گزندی ندید بلکه سرانجام توانست "انقلابیون" را ھم به کام خود کشد! تا جاییکه انقلابیون کمونیست قومیّت روسی را زیر پرچم
جھان وطنی کارگری پیش بردند؛ گفتند که زبان روسی زبان جھانی کارگران است و بدینگونه قومیّت و توسعه طلبی فرھنگی روسھا را پرده پوشی کردند. بسیاری از جنبشھای انقلابی و حتی مارکسیستی را به بھانه ضرورت حفظ منافع ملی "اردوگاه سوسیالیسم" قربانی کردند و در درون "کشور شوراھا"
نیز قومیّت روسی سلطه ای توسعه طلبانه یافت بگونه ای که دیگر اقوام بتدریج زبان و فرھنگ ملی خود را فراموش کرده و ناگزیر فرھنگ روسھا را پذیرا گشتند. 

برتری جویی و سلطه گری قومی روسھا از ھمان آغاز انقلاب نمایان گردید: در "کنگره ملل ستمدیده شرق" که در سال ١٩٢٠ در باکو برگزار گردید، برخی از ملتھای مسلمان آسیای مرکزی و میانه شوروی می گفتند که انقلاب بلشویکی
تغییر عمده ای در وضع اجتماعی آنان نداده است جز اینکه کمونیستھای روسی جانشین مأموران رژیم تزاری شده اند، بدون آنکه مردم محلی ھیچگونه مشارکتی در امور خود داشته باشند (تاریخ جنگ سرد، آندره فونتن، ص ٧٠ )
در دوره استالین قومیّت روسی با شدت و قوّت بیشتری در درون و برون مرزھای شوروی پیش رفت ... با اینک استالین یک گرجی بود، ولی تنھا اتصال به قومیّت روسی می توانست او را در رھبری مطلقه اش یاری دھد. ص121،122

از یونان باستان تا غرب مدرن

در فرھنگ یونان باستان با اینکه اندیشه ھا و سامانه ھای سیاسی مھمی چون "جمھوریّت" و "دموکراسی" پرورش یافته است، اما پیوند تنگاتنگی میان اندیشه و رفتار سیاسی با قومیّت و سروری قومی دیده می شود. سامانه حکومتی ایده آل ارسطو که "جمھوری دموکراسی" اش می نامد، در جھت تحکیم مناسبات برده داری، تقویت روحیه نژادپرستی یونانیھا، و سلطه بر اقوام بیگانه است. ارسطو می گوید: " نظر به اینکه مردم در استعداد و فھم و ھوش یکسان نیستند و یونانیان از اقوام دیگر اشرفند، اگر آنھا غیر یونانیان را به بندگی بگیرند رواست، که آزادگان باید بفراست به وظایف انسانیت و کسب معرفت و تفکر بپردازند و کارھای بدنی را به بندگان واگذارند که در حکم بھائم و به منزله آلات و ادواتند ".
گرایش به برتری جویی قومی و نژادی از یونان باستان به اروپای معاصر نیز منتقل گردید و اندیشمندانی چون استوارت چمبرلین، ماکس مولر، گرانت، پارتو، مادیسون، ارنست رنان، ھگل و ... در تداوم اندیشه ھای سیاسی ارسطو و با توجیه استعمار و استثمار ملل غیر غربی، پیوند گسست ناپذیر سیاست زورپرست سنتی با برتری جویی قومی و نژادی را نمایان ساختند. ارنست رنان در توجیه استعمار و غارت بی دریغ کشورھای آسیایی و افریقایی بدست ملل مغرب زمین که نیازمند انباشت سرمایه خویش بودند، می گوید: " خداوند برای نجات اروپایی باھوش و مدبّر، نژادی عمله ساخته است که بشدت و سرعت در زمین تکثیر میشوند. زیرا کار به کارفرمای اندک نیازمند است و به عمله فراوان ".
در فلسفه ھگل، تمدن شرق ایستاست و این تمدن پویای غرب است که رسالت تکامل تاریخ را بر دوش دارد. پس سلطه غرب بر شرق برای کشاندن شرق به فرایند تاریخ ضروری است، اگر چه این سلطه با کشتار و ویرانی ھمراه باشد چرا که ارزشھای اخلاقی غربیھا برای شرقیھا نیست! ("تأمّلی در مدرنیتھ ایرانی"، علی میر سپاسی).

سیاست در غرب "مدرن" و "لیبرال" امروز نیز با برتری جویی قومی و نژادی پیوند خورده است (۴)، ھرچند بسیار پوشیده تر و ھوشیارانه تر از عصر استعمار کھنه! اندیشمندان سیاست شناس و جامعه شناس در غرب امروز ھیچگاه به صراحت ارسطو، ارنست رنان، چمبرلین، ماکس مولر و ھگل سخن نمی گویند بلکه قومیّت خویش را پشت پرده ھای ضخیمی از تئوریھا و تحلیلھای سطحی و یک بعدی جامعه شناختی می پوشانند. با ترفندھای بسیار پیچیده ای کوشش می شود بگونه ای ذاتی و فرا تاریخی برای "فرھنگ غربی"، "شیوه زندگی غربی"، "فکر غربی" و یا "روح غربی" ویژگیھای برتری در نظر گرفته شود تا غرب مسلط و برتری جو را "شایسته مقام نخستین و نقش منحصر بفرد" در جھان قلمداد نموده و رھبری آنرا در "فرآیند جھانی سازی" مقبول فرھیختگان ملل تحت سلطه گرداند. 
تجربه نشان داده است که این روش بسیار موفقیت آمیز تر نیز بوده است. اگر سخنان اندیشمندانی چون ارنست رنان نزد ملل آسیایی، افریقایی و آمریکای جنوبی، خشم و نفرت بر می انگیخت و نبرد رھایی بخش را دامن می زد، تحلیلھای جدیدتر روشنفکران غربی نه تنھا چنین واکنشی بر نمی انگیزد، بلکه نزد آنھا "منطقی"، "واقع بینانه" و سرانجام پذیرفتنی می نماید!
اما در غرب مداری پنھان امروزی نیز ھمچون گذشته رسالت رھبری جھان و خلق تمدن و فرھنگ بر دوش ملل غربی نھاده شده است و دیگر اقوام شایسته رھبری و آفرینشگری نیستند! سلطه غرب به سرکردگی آمریکا بر سیاست، اقتصاد و فرھنگ جھانی شاید برای بسیاری از روشنفکران غربی خوشایند و دلپذیر باشد، اما عده ای نیز آنرا نشانه آغاز یک سقوط می دانند. پیش از این در قرن بیستم، فیلسوف نامدار تاریخ اشپنگلر آلمانی در کتاب تکان دھنده خویش بنام "سقوط غرب" گفته بود که فرھنگ غربی با ورود به مرحله حکومت جھانی اساساً وارد مرحله زوال خود می شود. ھمچنین سناتور فولبرایت در کتاب "دورنماھای غرب" اعتراف کرد که "برای غرب دیگر امکان پذیر نیست که افکار و تصّورات و ارزشھای فرھنگی خود را بعنوان وسیله قاطعی برای حل مشکلات جھانی بکار بندد ". اما زمامداران زورمدار و غرب محور گوششان به این ھشدارھا بدھکار نبود و حتی پس از فروپاشی بلوک کمونیسم، فرصت طلبانه کوشیدند تمامی جھان را زیر سلطه مطلقه خود ببرند. امروزه غرب، در درون و برون مرزھای جغرافیایی خود، با مشکلات بسیاری دست به گریبان است که مستقیم و غیر مستقیم ریشه در سیاستھای توسعه طلبانه و برتری جویانه اش دارد. ص120-121