زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

نظر دکتر عبدالله شهبازی درباره آریاگرایی

به نقل از مصاحبه ای اقای عبدالله شهبازی با عنوان "ایران شناسی،آریایی گرایی و تاریخ نگاری"

«...طبقه بندی زبان های هندی - اروپایی محصول این دوران است که به صورت یک سنت علمی باقی مانده و کسی جرئت سنت شکنی ندارد زیرا برای این کار به تحقیقات سنگین نیاز است . واقعاً اگر برای اثبات خویشاوندی زبان های ایرانی و سامی این همه سرمایه گذاری و کار می شد همین نتیجه را نمی داد؟ وجوه اشتراک کم نیست و مهمتر از همه مسئله خط عربی است که سلف آن یعنی خط آرامی خط رسمی امپراتوری هخامنشی بود . علت این که خط عربی پس از اسلام در ایران کاملاً رواج یافت همین است یعنی خط آرامی از گذشته بسیار دور در ایران کاربرد اساسی داشت . خط عربی بیگانه با مردم ایران نبود همانطور که خود اعراب نبودند. می دانید که بهرام گور را اعراب و به طور مشخص منذر و خاندان نصر بن ربیعه در ایران به قدرت رسانیدند . تحقیقات آقای دکتر محمدی ملایری، که اخیراً منتشر شده، در این زمینه واقعاً ارزشمند است و بسیار قابل تعمق . بنابراین، هیچ نوع شکاف عمیق و به اصطلاح ”گپ“ بزرگی میان ایرانی ها و اعراب از نظر تاریخی و فرهنگی وجود نداشت. این جعل جدیدی است که رواج فراوان پیدا کرد. به علاوه، از نظر نژادی تمایز چشمگیری میان بومیان هند و ایران وجود دارد . البته از نژاد خالص در مورد هیچ قومی نمی توان صحبت کرد ولی گرایش غالب نژادی در بخش مهمی از مردم هند و مردم ایران تفاوت های چشمگیر را نشان می دهد. این مسئله از نظر انسان شناسی جسمانیکاملاً قابل است.
امروزه، بر اساس مطالعات مردم شناس جسمانی، نظر مقبول و غالب این است که بخش مهمی از مردم شبه قاره هند ریشه های نژادی آفریقایی دارند یعنی آمیزه ای هستند از آفریقاییان مهاجر و بومیان هند. در مقابل، ایرانی ها تشابه فیزیکی زیادی با مردم بین النهرین و سایر نقاط خاورمیانه دارند . واقعاً شما در هند خود را بیشتر شبیه به مردم آن کشور حس می کنید یا در عراق و سوریه و لبنان ؟ این از نظر قوم شناسی، یعنی مردم شناسی فیزیکی و جسمانی .
این که شباهت های جدّی میان زبان های ایرانی و هندی وجود دارد مورد انکار من نیست . ولی توجه کنید که همه زبان ها خویشاوندند و ریشه مشترک دارند . همین شباهت ها را آیا نمی شد میان زبان های ایرانی و آشوری پیدا کرد؟ مرحوم دکتر مهرداد بهار رساله مفیدی دارد که در اوّل آلبوم تخت جمشید آقای کسراییان منتشر شده . ایشان به واژه اهورامزدا اشاره می کند که همان اشورامزاس خدای آشور است که از هور خدای خورشید مصری ها گرفته شده . هنوز هم در جنوب ایران برخی طوایف واژه هور را به معنی خورشید به کار می برند. اگر به تصاویر کتیبه ها مراجعه فرمایید حتی نشان فروهر نیز عینا از آشور گرفته شده . بنابراین، مفهوم اهورامزدا از مصر به آشور و سپس به ایران و از ایران به هند راه پیدا کرده. کاربرد نقش درخت سرو، آرایش لباس و غیره در کتیبه های آشوری و بابلی کاملاً به کتیبه های تخت جمشید شباهت دارد و کشف این شباهت اصلا به تخصص نیاز ندارد. خیلی بدیهی و چشمگیر است. 

ناگندرانات گوس، که به انتقادات او بر تئوری مهاجرت آریایی ها اشاره کردم، تأثیر فرهنگ آشور بر فلات ایران را بسیار جدّی می داند. در کتیبه هومل خدایان آشوری و ایرانی، صرفنظر از تفاوت تلفظ نام ها، بسیار شبیه اند در حدی که نمی توان این همسانی را تصادفی دانست . هومل هم معتقد است که این کتیبه ثابت می کند اهورامزدا همان اشورامزاس، خدای آشوریان، است . به نظر گوس،واژه اهورا در دوران های بعد از این طریق، و با واسطه آئین مغی ایران، به هند وارد شد نه برعکس. این را قبلاً، در سال 1880 ، دکتر کریشنا بانرجی مطرح کرده بود که مفهوم ”اهور“ در ریگ ودا برگرفته از مفهوم ”اشور“ آشوریان است و بعداً کتیبه هومل این نظر را کاملاً اثبات کرد. کریشنا بانرجی زبان شناس بزرگی است و در اواخر عمر رهبر دینی هندوهای کلکته بود و دارای تألیفاتی در زمینه فرهنگ و فلسفه هند باستان است . خلاصه، به نظر دکتر گوس مفاهیم دینی بین النهرین با واسطه دین مغی ایرانیان به اقوام باستانی شمال شبه قاره هند رسوخ کرد نه برعکس. حتی بعضی از محققین زرتشتی هند نیز همین نظر را دارند . مثلا، دکتر اونوالا نقش دایره بالدار و انسان بالدار، که در نقوش ایران باستان فراوان دیده می شود و معروف ترین آن همان نقش اهورامزدا در کتیبه های دوران هخامنشی است، و نیز نقش عقاب و انسان عقاب گونه را یک سنت کهن کاملاً خاورمیانه ای می داند. این نمادهای دینی اولین بار در هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد در مصر ایجاد شد و سپس به آشور و از این طریق به ایران و از ایران به هند راه یافت . اونوالا نیز خدای آشور را همان هور، خدای خورشید مصری ها، می داند.»

بخش هایی از مقاله: استفاده و سوء استفاده از گفتمان “آریایی گرایی”در ایران

«...چنین استنباطی فقط در صورتی که تقسیم انسان ها به انواع زیستی از اختراعات شبه علمی جدید نمی بود و اصطلاحات آریا( ariya) و آریان( aryan) نیز به همان معنای واقعی به کار می رفتند ممکن بود منطقی باشد. سردرگمی و به هم ریختگی میان اصطلاحات آریا (ariya) و آریان (aryan) از نمونه های خاص و حاد نا به هنگامی (anachronism) و حاصل کاربرد نابجای مفاهیم تاریخی از سوی کسانی است که منابع باستانی را ورای مفاهیم واقعی شان تحریف کردند و از آنها به منظور اعتبار بخشیدن به اسطورۀ آریایی در ایران و جاهای دیگر سوء استفاده کردند. (ariya) آریا چنان که دیدیم، عنوان قومی و خاص گروه نسبتاً محدودی از مردمان عهد باستان بود که فرهنگ و زبان مشترکی داشتند و فقط در مناطق میان شمال هند تا فلات ایران می زیستند و این خطاب به ویژه هیچ بخشی از مردمان اروپایی یا غربی را در بر نمی گرفت. »
«اصطلاح جدید آریان (aryan) اگرچه حسب ظاهر از کلمۀ آریا مشتق شده، اساساً نوعی دسته بندی نژادی و محصول سدۀ نوزدهم است و حاصل مفهوم سازی های عمیقی است که به واسطۀ پیشرفت های علوم جدید، خصوصاً زبانشناسی و داروینسیم، میسر شدند. این اصطلاح جدید به جای توجه صرف به پارسیان، مادها، سکاها و غیر ه هندی ها، ایرانیها و اروپاییان را تحت لوای یک گروه نژادی وسیع یکپارچه کرده و بدان ها خصوصیات زیستی و روان شناسانۀ ویژه ای بخشیده است. اما این همۀ ماجرا نیست وچنین تعبیر نابجایی مانع از آشکار شدن و بیان این واقعیت شده است که از اصطلاح موجود آریا به سود تبیین تفکر جدید آریان بهره برداری شده است


«از مجموع 30 هزار لوح مکشوفه در حفاریهای تخت جمشید، هیچکدام به فارسی نوشته نشدند، بلکه بیشتر آنها را به عیلامی و اندکی به آرامی نوشته اند، یعنی به زبان مردمی که در گفتار آریایی گرایان سامی محسوب می شوند. تأثیرونفوذ مردمانی از این دست (اکدی، آشوری، مصری و غیره) در ویرانی های آثار معماری هخامنشیان و ساسانیان به چشم می خورد. افزون بر این، سالنامه های آشوری حتی به حضور اعراب در فلات ایران در سدۀ هشتم پیش از میلاد اشاره می کنند، موضوعی که با افسانۀ خلوص نژادی،منحصر بودن فلات ایران به آریانها (aryans) و منازعات همیشگی میان آریانها و سامی ها در تضاد است. به این ترتیب، این نشانه ها از وجود معجونی پیچیده حکایت میکنند. دیدگاهی که باور دارد تاریخ بر اساس مبارزات نژادی آگاهانۀ مردم شکل گرفته است، واقعیت تاریخی ساده، اما تعیین کننده ای را نادیده می گیرد که روابط میان ایرانیان و “همسایگان سامی”شان با امواج مهاجرتی و مناسبات طولانی دو پیچیده، آمیزشها و داد و ستدهای فرهنگی، زبانی و معنوی مشخص می شود؛ چنان که حتی قسمت غربی امپراتوری ساسانی، یعنی عراق که جمعیتی غیرآریا داشت، “دل ایرانشهر” خوانده می شد، عنوانی که برای آریایی گرایان چندان چنگی به دل نمی زند. ورای واقعیاتی که بدان ها اشاره شد، بازسازی حتی تصویری تقریبی از دورنمای قومی، زبانی و فرهنگی چه رسد به نژادی ایران پیش از هخامنشیان، اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار است. شواهد مادی اندکی در اختیار داریم و هنگامی هم که چنین شواهدی در دسترس باشند، معمولاً عرصۀ تعبیر و تفسیرهای چندگانه باز است و طیفی از متخصصان (زبان شناسان، باستان شناسان و مورخان) با زبان و روش هایی با آنها کار می کنند که هر یک برای دیگری به شکل متقابل غیرقابل فهم اند. یگانه امر مسلمی که در اختیار ماست، تعلق زبان فارسی به خانوادۀ زبان های هندواروپایی است، اما استفاده از این موضوع برای نتیجه گیری در خصوص قومیت ها، مهاجرت ها، علامت گذاری روی نقشه های بزرگ یا ادعای اینکه ایرانی ها به گونه ای باورنکردنی بیش از مثلاً عراقی ها یا ترکان به آلمانی ها شبیه اند مطلقاً مهمل و بی اساس است. نتایج تجزیه و تحلیل های تطبیقی واژگان، مطالعۀ دست ساخته های ناشناخته و تلاش برای استفاده از این اجزای اندک به منظور طرح روایتی کلان از مهاجرت و خویشاوندی موضوعی پرسش برانگیز است»

«با مطرح شدن اصطلاح آریان (aryan) و بعدتر آریایی در آثار کسانی چون کرمانی، رضازاده شفق و پیرنیا، معنای اصلی آریا (ariya) به معنای ایرانی به انحراف گرایید و از میان رخت بربست. منطقی است که آریایی در ایران جدید نه یادآور ایران یا ایرانی است و نه اشاره ای به یک خانوادۀ زبانی و فرهنگی دارد، بلکه منحصراً چونان نشانه ای از پیوند به اصطلاح نژادی ایرانیان با اروپاییان یا دست کم تقابل با اعراب/سامیها به کار رفته است. همۀ منابع مذکور از تمامی جهات وامدار این دیدگاه اروپایی قرن نوزدهمی اند. از طریق پیوند دادن عنوان باستانی آریا (ariya) با آریان جدید (aryan) به گونه ای موجه و مشروع راهبردی نو برای مرزبندی هم زمان نژادی با اعراب و ترکان و وابستگی نژادی با اروپاییان برای پیوند با موفقیت ها و دستاوردهای آنان چیزی که در این مقاله بی جاسازی خوانده شده است از طریق استناد به منابع عهد باستان فراهم آمد. هدف امروزی به کارگیری اصطلاح آریا (ariya)در مشروعیت بخشی به آریایی گرایی ایران هدفی صرفاً سیاسی است. درک اینکه چرا آریایی گرایی از چنین استقبال پرشوری در ایران برخوردار شد نیازمند نگاهی دقیق تر به نوع ناسیونالیسمی است که در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم در میان نویسندگان و منورالفکرهای تجددگرا شکل گرفت و سپس به ایدئولوژی رسمی دورۀ پهلوی تبدیل شد


«این باور “مبتذل آریایی گرایی ” در وجوه مختلف زندگی روزانه در ایران جاری و ساری است و در فرهنگ عامه، ادبیات و نمایشات نمادین به وفور به چشم می خورد. در حقیقت، گفتمان آریایی گرایی به جزئی مستحکم در هویت ایرانی و درک ایرانیان از خود تبدیل شده و بی هیچ قید و شرطی تجسم عینی آن به شمار می رود. گفتمان آریای یگرایی در اروپا نخست به مثابه دستاوردی زبان شناختی و سپس در جایگاه انسان شناسی نژادی تاریخ پرهیاهویی را پشت سر گذاشته است. صرف نظر از ردای علمی آن، این گفتمان بیشتر به شکل ابزاری سیاسی برای منکوب کردن دیگران به کار رفته است. گفتمان آریای یگرایی در نهایت با حماقت های مرگبار آلمان نازی به اوج خود رسید. این گفتمان در ابتدا طی نیمۀ اول سدۀ بیستم و زمانی که یک گفتمان ملی گرایانۀ افراطی در تلاش برای هدایت مواجهۀ ایران با اروپا و جریان تجدد خواهی بود در ایران پدیدار شد. پاسخ این حرکت به چالش های آن زمان به شکلی بنیادین فاقد انسجام بود: جنبش مذکور تصویری آرمانی و بر باد رفته از ایران پیش از اسلام ترسیم کرد که نشان می داد ایرانیان ذاتاً ملت بزرگی بودند و مقدر بود تا کارهای بزرگی را به سرانجام برسانند، اما اعراب و اسلام راه آنها را به سوی شکوه و عظمت مسدود کرد. عربها به سپر بلاهای راحت و بی دردسری تبدیل شدند که می باید از هر نظر برای تمامی ضعفها و کاستی های ایران ملامت شوند. در این چارچوب، از گفتمان آریایی گرایی همچون مائده ای آسمانی استقبال شد. تضاد و دوقطبی سازی میان نژادهای آریان (aryan) و سامی با گسترش عرب ستیزی نژاد پرستانه همخوانی داشت و امکان قرائتی ساده انگارانه از تاریخ را بر مبنای خطوط نژادی فراهم آورد و از همه مهم تر این باور را به ملی گرایان ایرانی بخشید که از نظر نژادی با اروپاییان برابرند و همۀ اینها مهر تأیید علوم اروپایی را بر پیشانی خود داشتند. عقدۀ حقارت ناسیونالیست های ایرانی و فقدان ذهنیت رهایی از سلطۀ استعمار امکان درونی سازی پیشداوری ها و قضاوت های متعصبانۀ اروپاییان علیه اسلام و شرق را میسر ساخت که به پدیدۀ خود شرقی گرایی انجامید. و سرانجام، بستۀ مفهومی آریانیسم زمینۀ شکل گیری موانعی تودرتو در مقابل پرسش از دلایل ضعف و نابسامانی های ایران را نیز پدید آورد.
این همان تفکر بی جاسازی یا توهمی بود که در چارچوب آن، ایران در واقع عضوی از خانوادۀ اروپاییان محسوب می شد و فقط از روی تصادف به خاورمیانه پرتاب شده بود.»