زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

بحثی دیگر در انحراف و غفلت قلب

-الزَّیْغ‏: ریشه و خیزشگاه سوم غلوّ عبارت است از «زیغ».
لغت:الزَّیْغ: المَیْلُ‏ عن‏ الحَقِ: انحراف از حق و حقیقت.
زاغ زیغاً: مالَ و اعوجَّ: کج شد و معوّج شد.
زیغ یعنی «کج بینی» و کج اندیشی. و کج شدن از راه حقیقت.

قرآن:
«فَلَمَّا زاغُوا أَزاغَ اللَّهُ قُلُوبَهُمْ وَ اللَّهُ لا یَهْدِی الْقَوْمَ الْفاسِقینَ»: وقتی که آنان از حق منحرف شدند. خداوند قلب هایشان را منحرف ساخت. و خداوند فاسقان را هدایت نمی کند.
آیا انحراف فکری، انحراف قلبی (شخصیتی) را می آورد، یا انحراف قلبی و شخصیتی انحراف فکری را می آورد؟ هر دو ممکن است. زیرا امکان دارد که انحراف فکری اول بیاید در اثر هر دلیلی، آنگاه موجب انحراف شخصیتی بشود. و ممکن است اول انحراف شخصیتی بیاید آنگاه سبب انحراف فکری بشود. رابطۀ این دو، مانند رابطۀ فقر و جهل است که هر کدام پدید شوند دیگری را سبب می شوند. این آیه که دربارۀ یهود است می گوید اول فکر یهودان منحرف شد و در اثر آن شخصیت درونی شان.
اما در آیۀ زیر سخن از زیغ شخصیتی است که کج فکری عملی را به دنبال دارد:
«هُوَ الَّذی أَنْزَلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ مِنْهُ آیاتٌ مُحْکَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْکِتابِ وَ أُخَرُ مُتَشابِهاتٌ فَأَمَّا الَّذینَ فی‏ قُلُوبِهِمْ زَیْغٌ فَیَتَّبِعُونَ ما تَشابَهَ مِنْهُ ابْتِغاءَ الْفِتْنَةِ وَ ابْتِغاءَ تَأْویلِهِ وَ ما یَعْلَمُ تَأْویلَهُ إِلاَّ اللَّهُ وَ الرَّاسِخُونَ فِی الْعِلْمِ یَقُولُونَ آمَنَّا بِهِ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ رَبِّنا وَ ما یَذَّکَّرُ إِلاَّ أُولُوا الْأَلْبابِ»: اوست خدائی که قرآن را نازل کرد که بخشی از آن آیه های محکم، (= صریح و روشن) که اساس آن هستند، و برخی دیگر آیه های متشابه (قابل احتمال) هستند، اما آنان که در قلب های شان زیغ هست به دنبال متشابهات هستند تا فتنه انگیزی کنند، و تفسیر نادرستی از آنها می کنند، در حالی که تفسیر آنها را جز خدا و راسخان در علم، کسی نمی داند، راسخون در علم می گویند: ما به همۀ آنها ایمان داریم، همگی از طرف پروردگار ما است. و بیدار نمی شود مگر صاحبان لُبّ.
لبّ: این کلمه هم به معنی قلب به کار رفته و هم به معنی عقل، و با یک دقت می بینیم که در ادبیات قرآن و اهل بیت علیهم السلام، همیشه طوری به کار رفته که باید آن را بصورت زیر تعریف کرد:
تعریف: لبّ یعنی نیروئی که از همکاری قلب (شخصیت) سالم با عقل سالم حاصل می شود. وقتی که این هر دو سالم باشند و نیز با همدیگر بطور متعامل کار کنند، می شوند لبّ.
و انسان ها سه گروه اند: آنان که «اولوا لالباب»- صاحبان لبّ- هستند، و آنان که غیر اولوا الالباب هستند. و گروه سوم خیل کسانی است که در میان این دو، در نوار نسبیت قرار دارند.
بنابر دو آیۀ فوق، گاهی زیغ فکری منشأ زیغ شخصیتی می شود، و گاهی زیغ شخصیتی منشأ زیغ فکری می گردد.
و از پیام مجموع و روی هم رفتۀ این دو آیه می فهمیم که مقابل «زیغ فکری»، «رسوخ فکری» است. و مقابل «زیغ شخصیتی»، «لبّ شخصیتی» است. راسخ یعنی ثابت، استوار و محکم.
و سپس از زبان راسخون، می گوید: «رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا وَ هَبْ لَنا مِنْ لَدُنْکَ رَحْمَةً إِنَّکَ أَنْتَ الْوَهَّابُ»: ای پروردگار ما قلب های ما را دچار زیغ مکن پس از آنکه ما را هدایت کرده ای. و از جانب خود رحمتی به ما هبه کن، که تو بسیار هبه کننده ای.

پیشتر به شرح رفت که در اینگونه حدیث ها مراد از قلب شخصیت درونی است. و در تعریف شخصیت گفته شد که عبارت است از چگونگی تعامل میان دو روح.

غفلت در «منِ» انسان رخ می دهد؛ در «قلب» و شخصیت درونی او، والاّ همۀ ابزارها کار خود را می کنند خواه هدف مثبت باشد و خواه منفی.

قرآن: قرآن دربارۀ برخی هوشمندان مجهّز به فکر و اندیشه و عقل می گوید:
«وَ لا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنا قَلْبَهُ عَنْ ذِکْرِنا وَ اتَّبَعَ هَواهُ وَ کانَ أَمْرُهُ فُرُطاً»: از کسانی که قلب (شخصیت درونی) شان را از یاد خودمان، غافل کردیم و هوی گرا شد و کارش متروک گذاشتن است، پیروی مکن.

لغت: اَلفُرُط: اَلاَمر المتروک: امری از امور که متروک شد.
و از همین ریشه است «افراط» که ترک اعتدال است.
قلب غافل می شود و چیزی را که نباید ترک کند، ترک کرده و کنار می گذارد؛ غرایز را می گیرد و فطریات را متروک می گذارد.
چرا قلب آنچه را که باید ترک نکند، ترک می کند و آنچه را که باید ترک کند انتخاب می کند؟ برای اینکه بیمار است.
باز می رسیم به معنی غفلت که عبارت است از گزینش یک چیزی و اشتغال ابزارها به آن، که نباید چنین گزینشی رخ می داد.
قلب و شخصیت درون که بیمار باشد در مقام گزینش هدف دچار «فُرُط» می شود؛ اقتضاهای فطری را متروک گذاشته و بر اساس اقتضاهای صرفاً غریزی گزینش می کند آنگاه همۀ ابزارها از آنجمله عقل را نیز از دست فطرت مصادره کرده و به خدمت غریزه در می آورد.

آیۀ 28 سورۀ کهف.- و آیۀ 179 سورۀ اعراف:
«لَهُمْ قُلُوبٌ لا یَفْقَهُونَ بِها وَ لَهُمْ أَعْیُنٌ لا یُبْصِرُونَ بِها وَ لَهُمْ آذانٌ لا یَسْمَعُونَ بِها أُولئِکَ کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُولئِکَ هُمُ الْغافِلُون‏».3 اینان گوش، چشم دارند و دارای ابزار شنیدن و دیدن هستند، چه چیزی را نمی بینند و نمی شنوند؟ بدیهی است که از دیدن و شنیدن فطریات عاجزند. و چرا عاجزند؟ چون قلب و شخصیت درون شان بیمار است. میان آفتمندی درون، با ندیدن و نشنیدن فطریات، رابطۀ علّی و معلولی هست. قلب که به تسخیر غریزه در آمده ابزار حواس پنجگانه نیز در انحصار غریزه می آید.

حواس پنجگانه ابزارهائی هستند در اختیار مغز، مغز نیز ابزاری است در اختیار قلب. انسان با مرگ قلب میمیرد، اما گاهی مغز میمیرد ولی بدن به وسیلۀ قلب زنده می ماند. شارون نخست وزیر اسرائیل سال ها پس از مرگ مغزی اش زنده بود.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.