زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

"پیشینه و انگیزه های "شرق شناسی" بخش دوم

براستی آن حجم عظیم سرمایه گذاری که در تئوری بافیهای زبانشناختی ویلیام جونز و کوشندگان بعدی غربی چون شارپ صورت گرفت قادر بود خویشاوندی را میان ناهماهنگ ترین زبانها هم به اثبات برساند! وانگهی چگونه مشترکات زبانی نشانه پیوند نژادی تواند بود هنگامی که می دانیم حتی یکی بودن زبان اقوام نیز دلیلی بر وحدت نژادی آنها نیست؟ 3 آمیزشها، روابط و داد و ستدهای گوناگون از دیرباز
تاکنون توانسته مشترکات زبانی پدید آورد؛ لذا اقوام مختلف النژاد هم که روابط سیاسی، اقتصادی وفرهنگی داشته اند وجوه مشترک زبانشناختی می یابند. اگر بخواهیم تشابهات زبانشناختی اقوام را ملاک ریشه های مشترک نژادی آنها قرار دهیم، "پارسیان باستان" را نیز باید هم نژاد عیلامیها و سومریها و مردمان سامی بین النهرین بدانیم زیرا بنا بر پژوهشهای زبان شناختی، شباهت خط و زبان موسوم به پارسی باستان به زبانهای کهن سامی و عیلامی و سومری بیشتر از شباهت آنها به زبانهای هندی و یونانی و رومی بوده است. تأثیر و نفوذ فرهنگی تمدنهای سامی بین النهرین بر مردم فلات ایران پیش و پس از اسلام بسیار آشکار است و اساسا هیچگاه تضاد آشتی ناپذیر فرهنگی میان این مردمان نبوده است. در میان
تمدنهای باستانی بین النهرین، شاید تمدن آسوریها (از اقوام سامی بین النهرین) گسترده ترین و ژرف تریننفوذ را بر فرهنگ فلات ایران داشته است تا آنجا که بر پایه کتیبه هومل اکنون می دانیم که بنیادی ترین ومقدس ترین واژه ها در فرهنگ "پارسیان باستان" چون اورمزد (اهورامزدا) از مصر به آسور و از آنجا به ایران و هندیهای ودایی راه پیدا کرده است (مهرداد بهار، مقدمه بر "آلبوم تخت جمشید). نشان فروهر نیز عینا از آسور گرفته شده است؛ ستون سازی و نیز آرایش مو و لباس در سنگ نگاره های برجسته آسوری و بابلی عینا به سنگ نگاره های هخامنشی راه یافت؛ هر چند در کنده کاری نقش جانوران و صحنه آراییهای جنگ و شکار "مهارت بی نظیر آسوریان" 4 دست یافتنی نبود. انسان بالدار، نقش
اهورامزدا، عقاب و انسان عقابگونه، که در سنگ نگاره های ایران باستان جایگاه ویژه ای دارند، ریشه در سنتهای کهن مصر و بین النهرین دارند. "ثنویت ایرانی" نیز چه بسا ریشه در فرهنگ آسوری دارد؛ زیرا در مهمترین سنگ نگاره برجسته آسوری، مردوک (خدای نیکی) را در سنگ مرمری می بینیم که تیامات (خدای شر) را از پای در آورده است (ویل دورانت، ص ۲۳۶ ).بنا بر کتیبه وقایع نگار بابلی، جشن آغاز بهار نیز یک سنت بابلی (سامی) بوده است. همچنین اگر ریخت شناسی و شباهتهای فیزیکی را ملاک این مقایسه ها قرار دهیم، اتفاقا شباهت ایرانیان به اعراب بیشتر است تا شباهت آنها به هندیها و اروپاییها؛ و افزون بر این، شباهتی نیز میان هندیها و اروپاییها دیده نمی شود! پیوندهای فرهنگی –
تاریخی مردمان فلات ایران (تمدنهای جیرفت و عیلام و لولوبی و غیره) با مردمان خاورمیانه (تمدنهایمصر و بین النهرین و آسیای غربی) واقعی و مستند است؛ حال آنکه پیوند نژادی ایرانیها با "هندیهایودایی" و اروپاییها تنها بر پایه تخیلات و افسانه سازیهای استعماری ممکن گشته است! واژه "آریا" که با"ایران" همریشه دانسته اند، و امروز بازیچه دست نژادپرستان و نظریه پردازان استعمار شده است، بنا برنظر بسیاری از پژوهشگران زبان شناسی ریشه در اساطیر هندی و زبان سانسکریت دارد 5 ؛ بی آنکه به نژاد ویژه ای معطوف باشد. واژه "آریاییکارکرد طبقاتی نیز در تاریخ داشته است؛ زیرا معانی دریافتی آن ("نجیب" و "شریف" و "برتر") به طبقه استثمارگر اجتماعی و فرادستان دودمانهایی بر می گشت که خون آنها نمی بایست با خون "طبقات پست" استثمار شده در هم می آمیخت. این معنا در اروپای قرون وسطی نیز بکار رفت و اشراف اروپا (زمینداران) از "نژاد آریایی" بشمار رفتند! در آغاز عصراستعمار، تئوری "برتری نژاد آریا" نرم افزار دوگانه ای در دست فرادستان جوامع غربی برای سرکوبهایطبقاتی و سرکوب خلقهای زیر سلطه بکار رفت؛ کما اینکه گوبینو اندیشمند فرانسوی در کتاب "گفتگویی در باب نابرابری نژادهای انسانی"، از افسانه نژاد آریایی برای توجیه تضادهای طبقاتی و تضاد میان ملتها یاری جست؛ حکومت هند بریتانیا نیز نظام طبقاتی هند را با توسل به این افسانه تبیین کردجعلیات تاریخی در باره ایران باستان نیز در پی این تئوری بافیهای نژادی آغاز شد که از حکومت هند بریتانیا سرچشمه می گرفت؛ کمااینکه دسته بندی زبانهای "هند و اروپایی"، که یک سنت "علمی" شده است، ریشه در کوششهای نخستین استعمارگران غربی دارد. مردم ایران در حالی با این تئوری های استعماری از زبان کسانی چون اردشیر جی رپورتر آشنا می شدند که تاکنون واژه آریایی را نشنیده بودند؟! خلاصه هیچ آگاهی راستین علمی از هستی تاریخی و جایگاه جغرافیایی اقوامی از "نژاد آریایی" که به جلگه هند و فلات ایران و اروپا سرازیر شده اند در دست نیست؛ هر قومی که از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده است، حامل هیچ فرهنگی جز ستیزه و خشونت نبوده است و رسالتی جز ویرانی و تباهی در تمدن و فرهنگ پیشرفته"جنوب" نداشته است. با نفی افسانه نژاد "آریایی" و "رسالت تمدن سازی" آن اساس تاریخ نگاری و ایرانشناسی سنتی استعمار ساخته در هم می ریزد؛ روندی فرخنده که از دهه گذشته آغاز گشته است.

انگیزه های سیاسی سلطه جویان و نقش و نفوذ آن در تاریخ نگاری این سرزمین، پژوهش علمی در تاریخ ایران باستان را دشوار و نیازمند دقت و موشکافی بسیار گردانده است. از سوی دیگر، برای بازیابی هویت راستین ملی ایرانیان چاره ای جز بذل اراده و نیروی پژوهشی مورد نیاز برای زدودن افسانه ها و دروغها
از تاریخ ایران باستان که قوم گرایان و نژادپرستان به انگیزه های سیاسی قدرت جویانه و عمدتا در رابطه با بیگانگان سلطه گر ساخته اند، نیست. باید با کاربست روشهای علمی تاریخ نگاری به برخورد ابزاری –سیاسی با تاریخ ایران باستان پایان داد و تجربه تاریخ باستانی را بدرستی بازیافت! رویدادها، آئینها، نهادها
و چهره های تاریخی ایران باستان باید بدور از هرگونه تعصبی بازشناسی و نقد شوند تا ارزش کاربردی خود را در بازسازی هویت تاریخی مردم ایران باز یابند.

پاورقی
1-به ابتکار او بود که ملکه ویکتوریا بنام امپراتیس هندوستان تاجگذاری کرد (عبدالله شهبازی)

2کاوشهای باستان شناسی از زندگی شکوفای شهری در این سرزمینها سخن گفته اند. تمدنهای کهن در فلات ایران در این نوشتار بررسی شده اند در باره هند کهن نیز کاوشهای باستان شناسی در موهنجو – دارو از مدنیت پیشرفته ای در هزاره چهارم و سوم پیش از میلاد در سند و پنجاب حکایت می کند که با آنچه در سومر یافت شده برابری می کند. موهنجو – دارو با سومر و بابل مناسبت بازرگانی، دینی و فرهنگی هم داشته است
(ویل دورانت، تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص317)

3برخی زبانهای اروپایی با زبانهای امروز مردمان افریقا و آمریکای جنوبی (مثلا زبان مردم پرتقال با زبان برزیلیها) یکی است؛ بی آنکه میان آنها
بتوان پیوند نژادی یافت.

4هیچ مجسمه سازی، قدیم و جدید، تاکنون نتوانسته مهارت آسوریها را کسب کند(ویل دورانت، ص ۲۳۶)

5-زبان شناسان در بررسی و ریشه یابی این لغت هنوز به نتیجه روشنی نرسیده اند. بیشتر آنها خاستگاه این واژه را به آنسوی مرزهای شرقی ایران  و به سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، حواله می دهند؛ آریا را نام باستانی شهر هرات خوانده اند. در واقع، افغانستان زودتر از ایران امروزی به این نام خوانده می شده است. برخی بر پایه اشاره های جغرافیایی بخشهای کهن اوستا زادگاه این واژه ها را شمال افغانستان امروزی پیرامون آمودریا تخمین زده اند: "نخستین سرزمین نیکی که من آفریدم، ایران ویج بود بر کرانه رود دائی تای نیک"بگفته استرابون جغرافیدان جهان باستان، آریو با هریو (هرات) همخوانی دارد و آریا سرزمینی متفاوت از آریانا می باشد؛ آریانا در شمال آریا واقع بوده است. آری زانتی همچنین نام یکی از قبایل ماد بوده است. آری همچنین در کردی بمعنای آتش و آتش افروزی و آتش پرستی است و آریان آتش افروزان یا آتش پرستان نیز معنا می دهد. باری، این واژه ها تاکنون به سرزمین، پدیده، شهر، صفت و باورهای دینی برگردانده شده است (معانی جغرافیایی و فرهنگی) ولی هرگز بر نژادی منطبق نگشته است. در هیچیک از کتیبه های باستانی از قومی که "آریایی" باشد، نام برده نشده است. این واژه ها پیش و پس ازداریوش و خشایارشا نیز بندرت در جایی دیده شده است. در کتیبه بیستون، آری ک بمعنی شورش، آری کا بمعنی شورشی و آری یا بمعنی شورشهاترجمه شده اند؛ ولی "مترجمان" هر گاه واژه های اینچنینی به شاهان هخامنشی مربوط شده است آنرا بمعنی زبان و یا نژاد آریایی گرفته اند؟! در دوکتیبه کاملا مشابه داریوش و خشایارشا این امکان برای "مترجمان" بوجود آمده که پس از عبارت "پارسی پسر پارسی" جمله را با "آریایی از نژاد آریا" ادامه دهند؛ ترجمه ای که دستاویز نژادپرستان شده است. اما در اینجا نیز واژه مشابه باید معنای مشابه داشته باشد؛ بجای "آریایی از نژاد آریا"می توان گفت "آتش افروز از تبار آتش افروزان" و یا "شورشگر از تبار شورشگران"؛ معنایی که در جهان باستان و بویژه نزد "پارسیان باستان"چه بسا نشانه بزرگی و مایه ترس در دل مردمان زیر سلطه بوده است. 
در باره واژه های ظاهرا نزدیک بهم "ایران" و "آریا" نیز باید دانست که نامهای نزدیک به هم می توانند بر معانی بسیار متفاوت منطبق شوند؛ معانی یکسان گاه با نامهای متفاوت خوانده می شوند؛ تطبیق نامها و معانی درگذر زمان تغییر می کنند؛ و در زبانهای گوناگون، نامهای مشابه چه بسا معانی متفاوتی دارند.

منبع: تاریخ سیاسی ایران باستان ص16-22

"پیشینه و انگیزه های "شرق شناسی" بخش نخست

"دانش شرق شناسی"، که از مراکز پژوهشی اروپا پدیدار گشت و بالید، از همان آغاز نه از انگیزه های حقیقت جویانه و دانش پژوهانه برخوردار بوده است و نه از روشهای علمی. این "دانش" با تهاجماستعمارگران اروپایی به خاور زمین آغاز شد؛ و دستاوردهای آن همچون میراثی فرهنگی از پرتغالیها بههلندیها و از آنها به انگلیسیها و فرانسویها منتقل گشت. هدف این شرق شناسی پرورش کادرهای کارآمد سیاسی – اداری برای مستعمرات و تسهیل سلطه غارتگرانه و تداوم آن در این بخش از جهان بود.

دیزرائیلی نخست وزیر، نظریه پرداز و معمار زبردست امپراتوری بریتانیا، در جستجوی یافتن مبانیپیوند میان هندیهای زیر سلطه و استعمارگران انگلیسی، راهی را گشود 1 که ماکس مولر با ساخت افسانه "نژاد آریایی" و جداسازی اقوام اروپایی، هندی و ایرانی از اقوام "سامی" و "تورانی" آنرا به انجام رساند. همانگونه که آخوند زاده، آقا خان کرمانی، اردشیر ریپورتر و ... عناصر ناسیونالیسم باستان گرای ایرانی و زمینه های فرهنگی کودتای رضاخانی و حکومت وابسته و نژادپرست پهلوی را فراهم ساختند،

وامبری و کوهن نیز با پایه ریزی "پان ترکیسم" موجی برانگیختند که به پیدایش دولت آتاتورک و ترکیه نوین انجامید. قومیت و نژادپرستی ابزار توجیه مشروعیت این حکومتهای دست نشانده شد و "نخبگان"فرهنگی ملتهای زیر سلطه استعمار مأموریت یافتند تاریخ سرزمین خود را بر این پایه بازسازی کنند؛

مأموریتی که در ایران به کسانی چون محمد تقی بهار، محمد علی فروغی، سعید نفیسی، حسن پیرنیا(مشیرالدوله)، عباس اقبال آشتیانی، شاپور شهبازی، پرویز ناتل خانلری و ... سپرده شد. پس پدیده باستان گرایی آریایی – پارسی، پدیده ای جداگانه و خلق الساعه نبوده و زائده ای از همان آئین نژاد پرستی است که در غرب با ماکس مولر و گوبین و چمبرلین و پارتو و ... تدوین شد و نرم افزار سرکوب های طبقاتی و ملی در اروپا و جهان بود. رسالت استعماری آیین نژادپرستی آریایی، ایجاد شکاف و گسست هویتی در میان مردمان هم تبار و هم فرهنگ و یکپارچه شرق بود. نظریه پردازان "خاورشناس" استعمار بیاری دست آموزان بومی خود به هر یک از این ملتها جداگانه می باوراندند که: شما قوم برتر و برگزیده هستید و بار تمدن سازی و پیشرفت دانش و فرهنگ و هنر در تاریخ بر دوش شما بوده است که امروز نیز به غرب منتقل شده است! و در این راستا دست به تاریخ سازی و فرهنگ سازی و ایجاد هویتهای جعلی برای آنها زدند؛ بگونه ای که هر یک در عین کینه از دیگری، غرب را در کنار خود پندارد. "خاورشناسان" استعمار با این روش تاکنون چندین نسل از اقوام خاور میانه را در توهمات بیمارگونه و نفاق افکنانه بس ویرانگری پرورده اند: فارسی زبانان به این بهانه که وارث "تمدنهای پر شکوه" هخامنشی و ساسانی هستند، خود را شایسته سروری بر دیگر اقوام خاورمیانه می دانند؛ کردها حوزه فرمانروایی دولت ماد را "کشور کردستان" می نامند و فارسها را هم نابود کننده عزت و سربلندی تاریخی خویش میشناسانند؛ ترکها دولتهای سومر و عیلام و ماد (بر سر ماد با کردها در ستیزند!) و اشکانی (بر سر اینها نیز با ایرانیهای دیگر در ستیزند!) را از نژاد خود می پندارند؛ و سرانجام اعراب نیز بر این گمان هستندکه به نیروی رزمی و دلاوری خویش اسلام را گسترش داده اند! و... واقعیت آنستکه آنچه که در باره اقوام باستانی گفته می شود با افسانه و گزافه و پندار آغشته است و هیچیک از اقوام کنونی در ایران و خاورمیانه نیز نمایندگان تاریخی آنها نیستند. اقوام امروزی (چه در خون و نژاد و چه در زبان و فرهنگ)فراورده تاریخی آمیزش درونی اقوام گذشته و تبادل و داد و ستدها و دگرگونیهای بسیاری در بستر زمان می باشند. بیان پیوسته و سامانمند این حقیقت از سوی پژوهشگران تاریخ و مردم شناسان در راستای هویت زداییهای دروغین بسیار ارزنده و کارساز خواهد بود؛ زیرا اقوامی که می کوشند از چهره های تاریخی ادوار باستانی یک اسطوره بسازند، چنین می پندارند که از خون و نژاد و تبار آنها هستند! گستره و تناوب آمیزش بلند مدت اقوام گوناگون در فلات ایران و خاور نزدیک و میانه برای هیچیک از آنها "خلوص نژادی" باقی نگذارده است. واژه "سرزمین آریایی" در این میان جدای از بار سنگین نژادپرستانه اش بسی بی پایه و فریبکارانه است. اقوام ایران امروز به زبان کنونی خود بازشناسی می شوند و نه به نژاد و تبار باستانی – داستانی شان. فارس و ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ... تنها معنای خاص زبانشناختی و فرهنگی دارند و نه هرگز نژادی. هیچ قومی در ایران امروز از خلوص نژادی برخوردارنیست و هیچکس در ایران بلحاظ نژادی فارس و ترک و کرد و عرب و ... نامیده نمی شود. زبان و فرهنگ هر یک از این اقوام نیز یک میراث مشرک تاریخی در پی تبادلات پیوسته پیشینیان است. درباره مردم فارس هم که گرفتار تیر بلای باستان گرایی آریایی – پارسی در سده گذشته بوده اند، باید گفت که پیوند ویژه ای میان آنها با "پارسیان باستان" در خون و تبار و نژاد، و حتی زبان و فرهنگ، نیست! و آنها نیز در کنار دیگر اقوام ایرانی از فرزندان نژادی و فرهنگی مردمانی هستند که از ده هزار سال پیش در این سرزمین زیسته اند! مردمان سامی تبار (اکدی، کلدانی، آسوری، آرامی، عبرانی، عرب ...)، اقوامیکه "هند و اروپایی" خوانده شده اند (مادی، سکایی، پارسی، مقدونی، یونانی، رومی ...)، مردمانی که عموم زبان شناسان نه سامی و نه "هند و اروپایی" دانسته اند (کادوسی، کاشی، تپوری، ساگارتی،عیلامی، لولوبی، سومری، اورارتو، خزری، مغول، تاتار، ترک، تاجیک، ازبک ...) و حتی آفریقایی(حبشی) از هزاران سال پیش در فلات ایران آمیزش و همزیستی داشته اند. آمیزش درونی اقوام نامبرده در
فلات ایران از دورترین ازمنه ها آغاز گشته است؛ و سخن از خلوص نژادی آنها هیچگاه معنا و مفهوم نداشته است؛ بگفته ویل دورانت "در آن زمان دور هم نژاد پاک و خالصی بر روی زمین وجود نداشته است" (تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص ۱۲۳ ). بنابر این، نه تنها مادها و پارسها و پارتیهای باستانهرگز خلوص نژادی نداشته اند، بلکه امروز نیز خراسانیها نوادگان پارتیها نیستند؛ کردها یا آذریها از نسل مادها یا ساگارتی ها نمی باشند؛ اهالی فارس نیز هرگز از تبار پارسیهای باستان نمی توانند بود؛ زیرا اگر هم اقوام باستانی نامبرده مهاجرانی به فلات ایران بوده اند، با یکدیگر و اقوام بومی یکجانشین در آمیخته اند و از آن تاریخ نیز آمیزشهای چند جانبه قومی پیوسته جریان داشته است. پس لازم به یادآوری است که هر جا در این نوشتار از واژه های ایران و ایرانی نام برده ام، معنای مصطلح امروزی آن در جغرافیای سیاسی – تاریخی و نه قومی – نژادی آن مورد نظر است؛ مردمانی را ایرانی خوانده ام که از هزاران سال پیش در سرزمینی که علم جغرافیا آنرا بهر دلیل "فلات ایران" نامیده است، زندگی کرده اند.هدف "شرق شناسی" جهت دار استعمار ایجاد کینه ها و شکافهای قومی – نژادی در میان مردمانی بود که از هندوستان قدیم تا افریقا گسترده بودند و پیش از این زیر پرچم عقیدتی – فرهنگی اسلام ملتی یگانه و نیرومند در برابر سلطه گران نو پای بیگانه به شمار می رفتند. آنها هندیها و ایرانیها و اروپاییها را در یک گروهبندی یکسان قومی – نژادی بنام "آریایی" جای دادند که پیامد این خویشاوند سازی را تا امروز در تداوم وفاداری نژادپرستان اشراف مآب هندی و ایرانی به غرب سلطه گر می بینیم! از انگیزه های پردازش این تئوری نژادی نیز پیدایش ارتشی بومی از کشورهای شرقی بود که پیوند نژادی را بهانه وابستگی سیاسی و فرهنگی به غرب ساخته و پیاده نظام جنگهای استعماری غرب باشد؛ و آنها را در تداوم سلطه بر شرق یاری دهد. در سده هیجدهم میلادی، فردریش شلگل، آدولف پیکته و ویلیام جونز از زبانشناسی برای اثبات این خویشاوندی یاری گرفتند. نکته شگفت انگیز نقش هماهمنگ همه گرایشهای فاشیستی و ارتجاعی غرب در این افسانه سازی های قومی – نژادی است. آرم انجمن آریایی گرای تئوسوفی، انجمنی که در قرن نوزدهم در آمریکا بنیان گرفت و سپس به هندوستان منتقل گشت، بستر یگانه استعمار، نازیسم و صهیونیسم را نشان می دهد. آرم انجمن نامبرده ترکیبی است از صلیب شکسته و ستاره داوود! اولی چندی بعد به آرم حزب نازی آلمان تبدیل شد، و دومی نیز بر پرچم اسرائیل نقش بست! 
باری، ایران شناسی و تاریخ نگاری سنتی ما هنوز ملهم از افسانه مهاجرت قوم موهومی بنام "آریایی" است که در روزگاری ناشناخته و از سرزمینی ناشناخته تر به هند و ایران و اروپا سرازیر شده و سرچشمه پیدایش تمدن و فرهنگ بشری گشته است!؟ این ادعای بی پایه که کوچکترین تائید علمی در انسان شناسی، باستانشناسی، تاریخ، جغرافیا، مردم شناسی و علم ژنتیک ندارد، هنوز از سوی نژادپرستان در ایران و غرب با یکدندگی و بلاهت تمام تکرار می شود؛ نژادپرستان ایرانی گمان می کنند ایرانیان امروز فرزندان این قوم ناشناخته هستند؟! پژوهشگران غربی نخست "آریاییها" ی کوچ نشین را در جستجوی چراگاه از "اقالیم شمالی" ناشناخته به جلگه های "خالی از سکنه"!؟ هند و فلات ایران هدایت کردند و آنرا "طلوع تاریخ"دانستند (مایرز، نویسنده یهودی)؛ فرضیه ای که جدای از ناسازگاری با داده های باستان شناسی و جغرافیا، با "رسالت تاریخی"! و "توان ویژه فرهنگ سازی"! این قوم نیز در چالش می باشد. برخی از آنها افسانههای زرتشتی را نیز بیاری گرفته و گفته اند که سرزمین نخستین "آریاییها"، ایران ویج(نخستین شهری که "اهورامزدا" آفرید) بوده است؛ ولی افسانه های زرتشتی نیز هیچ نشانی از ساکنان آن سرزمین بدست نمی دهند؛ جز آنکه سرزمینی خوش آب و هوا و دلپذیر بود تا آنکه "اهریمن" آنرا چندان سرد کرد که ده ماه ازسال زمستان شد و آنها ناگزیر از آنجا کوچ کردند؟! سپس ادعا می شود که بر سر آنکه "دیوها" خوب هستند یا بد، میان "آریانهای ایرانی" و "آریانهای هندی" شکاف مذهبی افتاد و راه خود را از یکدیگر جدا کردند؟! (پیرنیا، تاریخ ایران باستان). باری، نه شبه قاره هند و فلات ایران سرزمینهایی "خالی از سکنه بوده اند 2، و نه تغییر و تحولات جغرافیایی، طبیعی و جمعیتی مربوط به این "مهاجرت بزرگ تاریخ ساز"در حوزه های ادعا شده کوچکترین پشتوانه و تأییدیه علمی دارد. بی تردید اگر قومی چادر نشین به سرزمینی با تمدنهای پیشرفته کشاورزی کوچ کند تدریجا در میان آنها حل می شود و "خلوص نژادی وفرهنگی" برایش نخواهد ماند. دامنه زمانی این "مهاجرت" در میان نظریه پردازانش از ۳۰۰۰تا ۱۰۰۰سال پیش از میلاد؛ و خاستگاه آن گستره پهناوری از شرق آسیا و رشته کوههای هندوکش تا دشتهای شمالی آسیای میانه و قفقاز و سیبری روسیه تا حوزه دریای بالتیک و کشورهای اسکاندیناوی و حتی قطب شمال را در بر می گیرد (!؟)؛ بی آنکه هیچکدام از این دعاوی شواهد جغرافیایی، مردم شناختی، تاریخی و باستان شناختی داشته باشند! پیدایی و گسترش اجتماعات شهر نشین در فلات ایران و هند و بین النهرین نتیجه افزایش جمعیت انسانی در دوره سنگ، پیشرفت فنون کشاورزی و گسترش جغرافیایی تاریخ،و نه در پی مهاجرت بیابانگردان از "شمال"، رخ دادهاست. موقعیت جغرافیایی فلات ایران از جمله شکافهای کوهستانی، دشتها و جنگلها و آبها ... ، می توانست این سرزمین را برای مهاجرت جذاب سازد؛ بگونه ایکه برخی از اقوام کهن شناخته شده در فلات ایران را احتمال می دهند که مهاجر بوده اند؛ ولی باید دانست که مهاجرت اقوام بیابانگرد "شمالی" به "جنوب" بدلایل گوناگون تاریخی – اجتماعی نه هرگز تمدن ساز که ویرانگر بوده است؛ اگر اقوام موهوم "آریایی" از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده اند، بی تردید جز ویرانی و تباهی نیافریده اند زیرا در طبیعت سخت و نامهربان "شمال" تنها فرهنگ ستیزه و خشونت می توانست رشد کند. افزون بر آن، جز افسانه ها و سفسطه های زبان شناختی هیچ پژوهش علمی باستان شناختی، تاریخی، جغرافیایی، مردم شناختی و ژنتیک بر ریشه نژادی مشترک مردم ایران با اقوام اروپایی گواهی نداده است. باری، "شرق شناسان" نامبرده از افسانه "مهاجرت آریاییها" به فلات ایران یک سرفصل کیفی عظیم در تاریخ این سرزمین ساختند؛ در حالیکه مهاجرت به فلات ایران پیش و پس از آن مهاجرت ادعایی نیز از جهات گوناگون جغرافیایی (نه الزاما از "شمال") جریان داشته و این سرزمین نیز نه تنها هیچگاه "خالی از سکنه" نبوده است، بلکه از هنگامه پیدایی کشاورزی در ۱۰۰۰۰سال پیش نشانههای زندگی اجتماعی متمدنانه در فلات ایران دیده شده است؛ این سرزمین پیش از زمانهای ادعا شده درباره "مهاجرت آریاییها به ایران"! تمدنهای بس درخشانی را پرورده است.

پژوهش های شرق شناسی اروپاییان و پیوندشان با ناسیونالیسم ایدئولوژیک ایرانی


«...نگاهی گذرا به تألیفات اروپا ییان دربارۀ ایران در قرن نوزدهم آشکار می کند که شرق شناسان تا چه اندازه شیفتۀ دوران پیش از اسلام بوده اند. می توان گفت که این شیفتگی محصول دو عامل بود: نخست اینکه این دوره از تاریخ ایران دقیقاً به پیش از اسلام مربوط می شد؛ تألیفات اروپا ییان دربارۀ شرق مملو از نفرت عمیق و ریشه دار از اسلام و هر چیزی بود که رنگ و بوی اسلامی داشت. بنابراین تعجبی ندارد که شرق شناسان برای ادوار قبل از اسلام ارزش و اعتبار بالاتری قائل شوند.
ثانیاً، بسیاری از خاورشناسان با اتکا به منابع یونانی و لاتین به موضوعات مورد بررسی شان از منظری کلاسیک می نگریستند. از این رو، آنها نیز همچون اسلاف کلاسیک شان از اسلام متنفر بودند و آن را پدیده ای می دیدند که بر دوران طلایی شرق باستان نقطۀ پایان گذاشته است. آنان به صورتی مشابه از مسیحیت هم در مقام پایان دهندۀ دوران طلایی غرب باستان بیزار بودند. 

در مجموع و چه بسا به صورتی ناخودآگاه، شرق شناسان تاریخ شرق را از منظر قرائت خودشان از تاریخ اروپا بازخوانی می کردند. از آنجا که علم و دانش اروپاییان نزد ایرانیان از جایگاه والا و مقدسی برخوردار بود و هنوز هم هست نظرات مستشرقان اروپایی دربارۀ ایران پیش از اسلام برای نسل اول ملی گرایان ایران اهمیت بسیار داشت. چنان که پیش از این هم اشاره شد، هنگامی که مورخان ایرانی نظیر پیرنیا و فروغی به نگارش تاریخ ایران بر اساس روش های جدید روی آوردند، آثار آنها غالباً به طور کامل بر نتایج مطالعات شرق شناسان تکیه داشت.

از نظر روش پژوهش، استناد به کارهای اروپاییان تقریباً در حکم ارجاع به منابع دست اول محسوب می شد. کلیت پیکرۀ نوشته های تجدد طلبان و ملی گرایان مدیحه سرایی بلندبالایی از اروپا، علم اروپا، دانشمندان اروپا و کشفیات اروپا و آرزوی تبدیل یک شبۀ ایران به اروپا است. رگه هایی از نوعی عقدۀ حقارت وجود داشت که در ادامه بدان اشاره خواهد شد. بدین سان، آن دسته از محققان اروپایی نظیر سر جان مالکوم، جورج راولینسون و دیگران که تصویر ستایش آمیزی از تمدن گذشته ایران ارائه کرده بودند، به حتم و البته شاید ناآگاهانه موجب تشویق منورالفکرهای مذکور به تأکید بر دستاوردهای این تمدن شدند. آنها کوشیدند برای کاستن از آلام کشور این تمدن ستایش آمیز را مظهر اصلی ایرانیت معرفی کنند. این شیدایی نسبت به دوران پیش از اسلام که در سراسر دوران پهلوی تا به امروز با شور و حرارت به حیات خود ادامه داده است از ستون های بنیادین ناسیونالیسم ایدئولوژکی ایرانی به شمار می رود. ایرانِ پیش از اسلام همچنین به گونه ای مناسب همۀ آن چیزهایی را داشت که ایرانِ دوران قاجار فاقد آن بود (قدرت و ترقی) و در همان حال دوری طولانی اش آن را به نقطۀ شروع مناسبی برای عرضۀ روایتی تبارشناسانه از جامعۀ ایران درآورد. زیرا به واقع همۀ ملت ها علاقه دارند پیشینۀ آبا و اجدادی شان را تا گذشته های دور و دراز تاریخ امتداد دهند. »

«... ناسیونالیسم ایرانی، در مقایسه با سرزمین هایی که رسماً مستعمره شده بودند، چندان کوششی برای رهایی ایرانیان از سیطرۀ حکومت های استعماری به عمل نیاورد، بلکه تلاش می کرد کشور به سطح پیشرفت های نظامی، اقتصادی و سیاسی کشورهای اروپایی برسد. بنابراین، اشتیاق چندانی برای رهایی یا استقلال از سیطرۀ اروپا به چشم نمی خورد، بلکه ملی گرایان ایرانی بیشتر تمایل داشتند از طریق تکرار مداوم و بی امان دستاوردهای پیش از اسلام ثابت کنند که ایرانیان مردمان بی اهمیتی نیستند یا با تقلید از سبک زندگی اروپایی نشان دهند که ایرانیان نیز می توانند مانند اروپاییان عمل کنند. عدم علاقه به جدایی از اروپا به همراه عقدۀ حقارتی که ذکر آن رفت موجب درونی سازی پیشداوری ها و قضاوتهای متعصبانۀ جریان شرق شناسی نسبت به اسلام و “شرق ” شد.

نظریه پردازان ملی گرایی از ابراز بیزاری جریان شرق شناسی نسبت به اسلام با تمام وجود استقبال کردند و انتقادات تند آنها علیه اسلام و روحانیون مسلمان و نیز علیه “شرقیها” و خصوصا اعراب حتی از نوع اروپایی آن افراطی تر و متعصبانه تر بود. برخی از آنها، همچون کرمانی، حتی پیشداوریها و قضاوتهای متعصبانۀ شرق شناسان علیه ایرانیان را تکرار می کردند. 

خود شرقی گرایی در حقیقت به معنای حمایت بی قید و شرط از قضاوتهای متعصبانه و پیشداوریهای شرق شناسان و خودداری از ورود به مباحثه با شرق شناسان به منظور تدارک پاسخی علیه دعاوی بنیادی آنهاست و نیز به معنای امتناع از ورود به استدلال و گفت و گو بر ضد دیدگاه های نژادپرستانه ای که حتی خود آنها را هم از جهات متعدد هدف قرار می داد. در مقابل، آنان پیش داوریها و قضاوتهای متعصبانۀ شرق شناسان را به زبان خود درآورده و تلاش می کردند چنین استدلال کنند که این پیش داوریها و قضاوتها به واسطۀ دستاوردهای دوران پیش از اسلام ایران به واقع دربارۀ ایرانیان صدق نمیکند.
آریایی گرایی با وارد کردن عنصر “نژاد برتر” به پارادایم ناسیونالیسم ایرانی این باور و ذهنیت را تشدید کرد. با این همه، در فضای مملو از غرور ملی و وطن پرستی تعریف شده در ایدئولوژی ناسیونالیسم ایرانی، نفس خود شرقی گرایی چیزی فراتر از ابراز نفرت از خود در لباسی مبدل، اشتیاقی تقریبا بیهوده به چیزی غیر از “شرقی” بودن صرف و عضوی از یک ملت مفلوک “آسیایی ،” لکین از مردمان آریان ره گم کردۀ آن در خاورمیانه بودن، نیست.
به این ترتیب، استراتژی خودشرقی گرایی بر حمایت از ایرانیان در مقابل تصورات پیش ساختۀ اروپاییان از شرق مبتنی بود، آن هم نه از طریق مواجهه با آنها، بلکه از طریق پذیرش قاطعانۀ نظرات آنان و معرفی خود به منزلۀ استثنایی از حیث برابری با اروپاییان....»
دکتر رضا ضیا ابراهیمی، مقاله: خود شرقیگرایی و بی جاسازی: استفاده و سوء استفاده از گفتمان “آریاییگرایی” در ایران

نظرات برخی علما، نویسندگان و پژوهشگران درباره شرق شناسی-بخش دوم

«نهضت اسلام در آغاز گرفتار یهود شد؛ … بعد از آنها نوبت به طوایفی رسید که به یک معنا شیطان‌تر از یهودند. اینها به صورت استعمارگر از سیصد سال پیش یا بیشتر به کشورهای اسلامی راه پیدا کردند و … مبلغینی که در حوزه‌های روحانیت درست کردند و عمالی که در دانشگاه‌ها و مؤسسات تبلیغات دولتی یا بنگاههای انتشاراتی داشتند و مستشرقینی که در خدمت دولت‌های استعمارگر هستند همه دست به دست هم داده و در تحریف حقایق اسلام کار کردند. به طوری که بسیاری از مردم و افراد تحصیل کرده نسبت به اسلام گمراه و دچار اشتباه شده‌اند»

امام خمینی/ولایت فقیه. صص ۳و ۴

«دشمنی با اسلام: ضدیت و دشمنی با اسلام که در بسیاری از روشنفکران و نویسندگان عصر رنسانس و حتی دوره روشنگری وجود دارد و درباره آن در صفحات پیش به تفصیل سخن گفتیم، به شرق شناسان نیز کم و بیش منتقل گردید و این روحیه در تمام پژوهش های آنان در باب مسائل اقتصادی، تاریخی، اجتماعی، و حتی زبان شناسی مدخلیت یافت. گویی میسیونرهای اسلام ستیز اروپا جای خود را به شرق شناسان داده اند، ولی در واقع اسلام ستیزی با نام اسلام شناسی ادامه یافت و تنها کسوت عوض شدبه جای بحث های کلامی بین اسلام و مسیحیت اینک مسائل به صورت تحقیقات علمی مطرح می شد و انگیزه های سیاسی و اقتصادی با دیدگاه مذهبی آمیخته گردید. دیدگاه خصومت آمیز اروپا نسبت به اسلام این بار در لباس شرق شناسی خود را نمایان ساخت و از وقتی دول اروپایی «تمایل خود را به جانب سیاست آشکار نمودند، مرام مذهبی خود را به مرام سیاسی و موجبات تجاری و استعماری تبدیل نموده و کشورهای اروپا در جهت تأسیس و تشکیل مدارس السنه شرقی برآمدند» . 
دیدگاه بسیاری از شرق شناسانی که درباره اسلام و کشورهای مسلمان و مسائل مربوط به آن پژوهش می کردند چنین بود به طوری که «ویستون» (جانشین نیوتون در کمبریج) به خاطر علاقه و اشتیاقی که نسبت به اسلام داشت در سال 1709م . از کمبریج اخراج گردید. با این نگرش، آنها حضرت محمد(ص)لقب شیادی می داددند که سعی می کند خود را مثل حضرت عیسی بشناساند و در پیامبری و آوردن دین جدید از وی تقلید نماید و به همین دلیل اسلام را «دین محمدی» یا «محمدگرایی» نامیدند و این واژه ای است که اروپاییان به قصد توهین و کوچک شماری اسلام آن را به کار می برند. 
برای نمونه نظری گذرا به دیدگاه توماس کارلایل (1298-1209 ه.ق/1881-1795م.) فیلسوف و مورخ بزرگ اسکاتلندی می افکنیم. تصویری که کارلایل از حضرت محمد(ص) به دست داده است، اجباراً در خدمت تز و نظریه ای قرار گرفته که کاملا با اوضاع و احوال تاریخی و فرهنگی زمان و مکان آن حضرت بیگانه است. در نظر وی «محمد نه یک وجود خیالی و افسانه ای، نه احساس گرای خجالتی و نه جادوگری قابل تمسخر که کبوتران را تعلیم می داد[چیزهایی که سایر شرق شناسان به آن حضرت نسبت می دادند] بل که او مردی با دیدگاهی واقعی و اعتقادی محکم است و مؤلف کتابی به نام قرآن که عبارت است از مجموعه ای درهم و برهم از یک سلسله مطالب خسته کننده و سرگیجه آور، خام، نتراشیده و ناهنجار با تکرارهایی بی پایان، فاصله هایی طولانی و پر از آشفتگی، به هرحال بسیار خام و نتراشیده و یا به طور خلاصه حماقت غیر قابل دفاع.».
همچنین موئیه (از دیگر شرق شناسان مشهور)، در کتاب های خود به نام های زندگانی محمد(ص) و خلافت و ظهور و سقوط آن که هنوز هم جزء شاهکارهای تحقیقی محسوب می شود، میگوید: «شمشیر محمد و قرآن سرسخت ترین دشمنان تمدن، آزادی و حقیقت هستند که تاکنون بشر شناخته است.» در مقایسه اظهارنظرهایی که شرق شناسی نظیر کارلایل درباره قرآن و اسلام کرده با آن چه میرزا آقاخان کرمانی درباره آن گفته است به قرابت و نزدیکی عجیب این دو اظهارنظر پی می بریم. اگر آقاخان کرمانی با توجه به دسترسی وی به اثار متفکران عصر روشنگری و استفاده اش از پژوهش های شرق شناسان، مستقیماً از دیدگاه چنین کسانی متأثر نشده باشد، حداقل این مسلم است که از دیدگاه حاکم بر شرق شناسی و تفکر غربی متأثر شده است. وی در هنگام سخن گفتن از قرآن کریم آن را «موهومات» می خواند و ایرانیان را به باد سرزنش می گیرد که «به جای نوشته های بزرگمهر حکیم و جاماسب بیداردل و مزدک فرزانه اوراقی به هم ریخته و بی سر و ته به دست مردم دادند که یک جمله آن را هیچ عجمی نمی فهمد»

(رضا بیگدلو، باستان گرایی در تاریخ معاصر ایران، صفحه118)

نظرات برخی علما، نویسندگان و پژوهشگران درباره شرق شناسی-بخش اول

تبلیغات و مدارس مسیحیت(تبشیر) همان برنامه های استعمار و زمینه سازی برای استعمار است که به نام تبلیغ دینی،و به دست کشیشان و مبلغان مسیحی انجام می پذیرد و در همه جا یکی است. و بهترین سخن در شناساندن این واقعیت، گفتۀ جاسوسۀ معروف انگلیسی،میس بل، است. او اگر چه این سخن را دربارۀ عراق گفته است،لیکن در همه جا صادق است. می گوید: 
« بزرگترین رهبران آن انقلاب که در زمان جنگ جهانی اول و پس از آن،در عراق واقع شد،روحانیون بودند. و همین امر باعث گشت تا حکمرانان در عراق به تاسیس مدارس جدید بپردازند،تا روحیه مذهبی را در نسل جدید ضعیف کنند، و بدین گونه ریشه های انقلاب را از اصل بخشکانند»

"شرف الدین"ص 222 به نقل از مقدمۀ"النص و الاجتهاد"

«محقق عراقی، استاد اسد حیدر النجفی، مؤلف کتاب علمی و عمیق و بس ارجمند الامام الصادق والمذاهب الاربعه (در 6 جزء) درباره مستشرقین و نشان - دادن حقیقت آنان، به تفصیل سخن گفته است. او از این گروه از محققان مسلمان - که ذکر می شوند - سخنانی تحقیقی و روشنگر درباره ماهیت تحقیقات مستشرقین نقل کرده است:
مالک بن نبی از کتاب الظاهره القرآنیه
دکتر مصطفی السباعی از کتاب السنه
لئوپولد وایس(242) از کتاب الاسلام علی مفترق الطرق
احمد الشرباصی از کتاب التصوف عند المستشرقین
دکتر محمد البهی از کتاب الفکر الاسلامی الحدیث
امیر شکیب ارسلان از کتاب حاضر العالم الاسلامی
احمد شاکر از کتاب الشرع و اللغه
محمد زاهد الکوثری از کتاب مقالات الکوثری
عبد الباقی سرور از کتاب رابعه العدویه
احمد فارس الشدیاق از کتاب المستشرقون
قدری حافظ طوقان از کتاب الخالدون العرب
ابراهیم هاشم از کتاب این نحن الیوم؟
آنگاه پس از نقل اقوال این محققان می گوید:
«ما از روی این اقوال و آرا که از این عده از استادان، درباره کارهای مستشرقین آوردیم، به این نتیجه می رسیم که چیز نوشتن مستشرقین درباره اسلام به منظور خدمت به حقیقت و تاریخ نبوده است - مگر منصفین آنان که در آن میان اند کند - بلکه مقصودشان از کتابهایی که درباره اسلام نوشته اند، کین توزی و دشمنی با اسلام و مسلمین بوده است. و با چنین قصدی دست به قلم بردن، باعث تباه شدن حق و نا هموار نشان دادن حقیقت می شود، در صورتی که نویسنده آزاده باید تنها پیرو حقیقت باشد. در اینجا مهم می دانم که به اثر سوء پذیرفتن سخنان مستشرقین اشاره کنم. آری بسیاری از نویسندگان ما گول آراء مستشرقین را خورده اند و سخنان خلاف واقع آنان را پذیرفته اند و این سخنان را چون وحی منزل خالی از ریب قبول کرده اند. شاید بسیاری از این گونه کسان که نظریات مستشرقین را مورد اعتماد قرار داده اند از روی عمد بوده است، چون دیده اند که در سخنان اینان برای حمله به طرف مقابل دستاویزهای بسیار پیدا می شود. و این کار را همواره در مورد اختلافات فرقه ای و مذهبی کرده اند»1
بدین گونه پر روشن است که گفتار و انظار مستشرقین را، جز اندکی، نمی توان پذیرفت. بلکه در همان اندک نیز باید با کمال دقت و احتیاط نگریست و آن را بر مآخذ و اصول عرضه کرد. 

«...سزاوار است که مردم مشرق زمین، بویژه مسلمین، از کتابهایی که اروپا درباره آنان می نویسد اطلاع یابند، کتابهایی که درباره سر نوشت آنان بحث می کند و مقالاتی که احوال و شئون آنان را با خیالپردازی نویسندگانش منعکس می سازد. این کتابها از احزاب و مسلکهایی که نویسندگان دارند مایه می گیرد. باید مردم مشرق و مسلمانان از این انتشارات مطلع شوند تا بدانند که در نهان چه آشی برایشان می پزند و در زیر پرده چه کار می کنند و چه کاسه ای زیر نیم کاسه می گذارند. ما از این امور کمتر مطلع می شویم، با اینکه اینهاست که به ادامه استعمار کمک می کند.
مستشرقین وقتی حکایت نادری بیابند، یا نکته منحصر به فردی در گوشه کتابی به چنگ آورند - نکته ای که چه بسا تحریف شده باشد - مانند مگسان گرد شیرینی بر سر آن می ریزند، و آن را معیار و مقیاس قرار می دهند، و دیگر همه ارزشها را فراموش می کنند»2

1-الامام الصادق والمذاهب الاربعه، ج 3/386
2- امیر شکیب ارسلان - حاضر العالم الاسلامی، به نقل از کتاب الامام الصادق، ج 3/382

به نقل از کتاب حماسۀ غدیر،استاد حکیمی.

دانلود مقاله و کتاب درباره شرق شناسی

درآمدی بر شرق شناسی و مستشرقان
نویسنده:قاسم رزاقی موسوی

سیاست ایران شناسی

دکتر حمید عنایت

علت وجودی استشراق

انجوی شیرازی


نقش شرق شناسی در استعمار غربی


محل نزول اولین وحی و آثار کلامی آن و نقد آراء مستشرقان؛


دانلود کتابی در نقد مطالعات برخی شرق شناسان درباره اسلام::

نقد آرای خاورشناسان 
تالیف مصطفی حسینی طباطبایی

نظر استاد محمدرضا حکیمی و چند تن از محققین

...در واقع، دشمنی یهود و نصاری با اسلام، کار امروز و دیروز نیست،بلکه به روزگار ظهور اسلام می رسد،یعنی روز فریاد کردن شعار توحید(قولو: لا الله الا الله تُفلِحوا)، و نفی «تثلیث» و نسخ و اِبطال«عهدین». اما این دشمنی پس از غروب آفتاب در اندلس و افول ستارة اسلام در اسپانیا و جریان جنگهای صلیبی شکلی خاص گرفت. 
به این معنی که جهان مسیحی، در صدد انتقامجویی برآمد، آن هم از راه رخنه در دیگر سرزمینها و مملکتهای اسلامی، که یکی از ظاهرالصلاح ترین این رخنه ها همان است که به دست گروهی وسیع از مستشرقین عملی شده است. 

در تألیفات آنان-به تناسب اقلیم مختلف اسلام- مسائلی تزریق شده است، یا از مسائل و مفاهیم و احکام و فلسفه اسلام به گونه ای برداشت شده است که بیشتر در جهت تحریف اسلام بوده است-دانسته یا ندانسته- یا بی اهمیت نشان دادن آن،یا تجزیه آفرینی در جامعه های اسلامی،یا تجزیه آفرینی های داخلی در یک جامعه، یا تقطیع ذهنی دادن به نسلهای مسلمان و تشتت آفرینی در ذهنهای توده های قرآنی، یا واداشتن ملتها به توجه افراط آمیز به دوران باستانی گذشته به منظور انصراف یافتن از دین زنده و متعهد اسلام.
چنانکه مقداری از کارهای-به اصطلاح- محققانۀ آقایان برای آن بوده است که استعدادهای ممالک شرق را سرگرم چنین کارها و نسخه بدل پیدا کردنها بگذارند، تا به جای آنکه به نوترین داده های علم و تجریه بیندیشند، به کهنه ترین نسخه بدلهای فلان جنگ یا دیوان مدایح فلان خان و حاکم عشق بورزند.

اگر مجموعۀ کتب و مقالات و دروسی را که به وسیلۀ مستشرقین تألیف و تهیه و القا شده است، و آنچه در مجلات محلی آنان یا مجلات جهانی آمده است، و آنچه در دایرة المعارفها نشر یافته است، و آنچه-به نام تحقیق- دربارة اسلام یا یکی از فِرَق آن تحریر شده است، و آنچه به عنوان درس در کلاسهای مربوط به علوم شرقی و اسلامی و زبان عربی گفته شده است، و آنچه مستشرقان و اسلامشناسان وابسته به وزارتهای امور خارجۀ کشورهای مسیحی، یا غیرمسلمان برای مأمورین خود در کشورهای اسلامی تألیف کرده اند، اگر این مجموعه گردآوری شود و با خوداسلام و منابع و مآخذ اسلام و واقعیات اسلام و تاریخ اسلام و حقایق سره تشیع مطابقت داده شود و نقدی تطبیقی در مورد اینهمه به عمل آید، آنگاه معلوم خواهد شد که «مستشرقین چه کرده اند؟».

در مورد برخی اندک از اینان که احیاناً روح علمی داشته اند خالی از هرگونه غرض دیگر، باز کارپذیرفتن آرائشان، چنانکه اشارتی رفت،مشکل است. و از نظر اصول علمی پذیرفتن نظرات آنان-بدون تایید مآخذ موثق خود اسلام- غیر علمی است،زیرا برسر راه آنان ، در فهم درست و بی شائبۀ کلیت دستگاه اسلامی موانع چندی است که کارشان را از داشتن صورت نهایی و برخورداری از صحت و اطمینان کامل محروم می سازد. برخی از محققانی که در سالهای اخیر به نقد آثار مستشرقین برخاسته اند به این موانع پی برده اند و بدانها اشاره کرده اند.
از جمله محقق عرب،دکتر مصطفی السباعی-پس از ذکر شرحی طولانی درمسئلۀ مورد بحث- می گوید:
بیشتر غربیانی که به مباحث شرق و اسلام می پردازند، تا هم امروز، یا از کشیشان و رجال دین یهود و نصارایند که قصدشان تحریف اسلام و بد معرفی کردن آن است، یا از رجال استعمارند که قصدشان ایجاد آشوب فرهنگی است در سرزمینهای اسلام و ناهموار جلوده دادن چهرۀ تمدن اسلامی در نظر خود مسلمین. بحثهای اینان همواره با پدیده های زیر همراه است:
1-سوء ظن و کج فهمی نسبت به هرچه مربوط به اسلام است و اهداف و مقاصد اسلام.
2-سوء ظن به مسلمین و علما و بزرگان اسلام
3-نشان دادن جامعۀ اسلامی در هر عصر، بویژه عصر اول، به صورت جامعه ای از هم گسسته که خودخواهی بر رجال و بزرگان آن مسلط بوده است.
4-نشان دادن تمدن اسلامی به صورتی که با واقعیت فاصلۀ بسیار دارد، برای سبک جلوده دادن آن و اثار آن.
5- ناشناختن طبیعت جامعۀ اسلامی و جهل به حقیقت آن، حکم کردن دربارة اسلام از روی اخلاق و آدب مردمان و سرزمینها.
6-تأویل نصوص اسلامی بر طبق پیشداوری های خود،سپس حکمروایی کردن خود سرانه در مورد همان نصوص بر پایۀ همان پیشداوریها.
7-تحریف عمدی نصوص اسلامی در موارد بسیار و برداشت نادرست در موارد غیر قابل تحریف.
8-خودسرانه حکم کردن درباره مآخذ، مثلا با استناد به کتب ادبی در تاریخ حدیث قضاوت کردن، و با استناد به مآخذ تاریخ عمومی در تاریخ فقه حکم دادن، یا مطلبی را که دَمیری در«حیاه الحُیوان» نقل کرده است صحیح فرض کردن و روایت مالک را در«اُلمُوطَّأ» تکذیب نمودن...
«اَلسُّنَّه» -تألیف دکتر مصطفی السّباعی/366

باید وجه نهمی را نیز بر وجوه هشتگانۀ بالا افزود:
9- بطور کلی ایجاد احساس حقارت در مردم شرق، از طریق بی ارزش نشان دادن مبانی فرهنگی و اخلاقی و اعتقادی و تاریخی شرقیان و کوشش در راه شیفتگی خلقهای مسلمان نسبت به تمدن مصرفی غرب به خاطر تبدیل مجموعۀ شرق به یک بازار مطیع و سربراه مصرف.
حماسه غدیر –استاد محمدرضا حکیمی ص236-239

خاورشناسان دانش را از شیوخ و اساتید علم فرانگرفته اند، بلکه طفلانه با دانش روبرو شده اند و همچون کودکان جست و خیز کرده اند، و هرچه آموخته اند از کشیشان آموخته اند، زیرا مغز خویش را از پاره ای خیالهای آشفته و خوابهای پریشان آکنده اند و پنداشته اند که چیزی می دانند. هریک از ایشان چون به آموختن یکی از زبانهای شرقی پردازد، یا از آن زبان، چیزی ترجمه کند، سخت دچار اشتباه و خبط می شود. و هرچه را نفهمد از پیش خود و به دلخواه خود جور می کند. و هرگاه در دوجانب مسئله ای مردّد ماند حدس می زند و نتیجه حدسش، ترجیح جانب مرجوح و نامناسب موضوع است.
احمد فارسُ الشّدیاق«الامامُ الصّدق» ج3/384-385

... دولتهای استعمارگر به همان اندازه که به کارشناسان نظامی و اقتصادی نیازمند بوده اند دانشمندانی نیز لازم داشته اند که از فرهنگ و زبان و سرشت و خوی مردم سرزمینهای تابع و مورد نظرشان خوب آگاه باشند، تا کار اداره و بهره برداری از این سرزمین ها را آسان کنند. ...
... در اینکه ایران شناسی همچون رشته های دیگر شرق شناسی در غرب اصلاً به اقتضای نیازهای سیاسی و نظامی و اقتصادی دولتهای استعمارگر پیدا شده و هدف فوری آن خدمت به مصالح آن دولتها بوده است، مشکل بتوان تردید کرد.
... دورۀ رونق شرق شناسی، یعنی قرن نوزدهم، روزگار هجوم استعمار به شرق بود و نمی توان گفت که در آن روزگار و در محیطی که شیوه های فکری مشرب تحصّل(پوزیتیویسم) و اصالت عمل(پراگماتیسم) و جز آن، روح و جهت فعالیتهای علمی را معین می کرد،شرق شناسان اروپایی جز عشق به شرق و دانش پروری انگیزه ای نداشتند. ...حقیقت آن است که شرق شناسی در دامن استعمار اروپایی پرورده شد.

دکتر حمید عنایت،مقاله«سیاست ایران شناسی»-نگین،سال هشتم شماره 89

دکتر سید حسین نصر:
گرچه در طی قرن گذشته، دانشمندان مغرب زمین مطالعات زیادی دربارۀ جوانب مختلف اسلام و تمدن اسلام انجام داده اند، اما اکثر این آثار با نهایت تعصب و غرض انجام گرفته و کوشش در تحریف اسلام در آنها دیده می شود.

مقدمه کتاب«شیعه در اسلام» تألیف علامه طباطبایی-مقدمه

اطلاع بیشتر :کتاب حماسه غدیر؛ تالیف استاد محمدرضا حکیمی، بخش: خطوطی از اهداف ص223تا271

نظر دکتر عبدالله شهبازی

تاریخنگاری همواره و در همه جا، از گذشته دور تا به امروز، دارای یک کارکرد اساسی
بوده است و آن پاسخ دادن به نیازهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی مشخص و
ملموس است . تمامی علوم اجتماعی، که تاریخنگاری یکی از شاخه های مهم آن است،
چنین وضعی دارند . در دنیای جدید غرب نیز تاریخنگاری پاسخگوی نیازهای اجتماعی
است. برای مثال، ما در دو قرن اخیر شاهد رشد فوق العاده تحقیقات در زمینه
سرزمین ها و مردم مشرق زمین در غرب هستیم. دانش هایی که "اسلام شناسی" و
"شرق شناسی" و "ایران شناسی" و "هندشناسی" و غیره نام گرفته است . اینها همه
معطوف به اهداف و کارکردهای کاملا مشخص سیاسی و اقتصادی بود . مثلا، ما زمانیکه
رشد "اسلام شناسی" در هلند را می بینیم تعجب می کنیم و ممکن است بگوئیم عجب
مردمی هستند این هلند یها؛ یک کشور کوچک و این همه علاقه به "اسلام شناسی"!
ولی زمانیکه منشاء این شاخه علمی در هلند را پیگیری کنیم مسئله به شکل دیگری جلوه گر
می شود. یکی از بنیانگذاران دانش "اسلام شناسی" در هلند آقای اسنوک هورخرونه
است. او کارگزار و مشاور "کمپانی هند شرقی هلند " بود . کمپانی هند شرقی هلند نیز
قدرتی بود که در قرن هفدهم بزرگترین امپراتوری مستعمراتی جهان را اداره می کرد در
زمانیکه استعمار انگلیس هنوز به قدرت و شوکت بعدی خود نرسیده بود . در واقع، در
قرن هفدهم کانون اصلی و مرکز ثقل استعمار اروپایی در شهرهای هاگ و آمستردام
مستقر بود بخش مهمی از این امپراتوری مستعمراتی هلند سرزمین های اسلامی بودند
بویژه در جزایر جاوه و سوماترا؛ و هلندیها بطور مدام با شورشها و مبارزات این مردم
مواجه بودند . به همین دلیل است که دانشی بنام "اسلام شناسی" در هلند شکل گرفت
زیرا ابزار کار روزمره آنها بود. هلندیها بدون این شناخت نمی توانستند کاری از پیش
ببرند و امپراتوری خود را توسعه بدهند یا آن را حفظ کنند. در تداوم همین سنت است
که در هلند یک مکتب بسیار مهم "اسلام شناسی" ایجاد می شود و شاگردان این مکتب
اثری مهم چون دائره المعارف اسلام (چاپ لیدن) را فراهم می کنند.
در انگلیس و فرانسه و حتی کشورهایی چون سوئد و دانمارک نیز همین وضع
است. اگر تاریخچه پیدایش و رشد دانش "اسلام شناسی" و "شرق شناسی" در
دانشگاه های آکسفورد و کمبریج و لندن و غیره را دنبال کنیم متوجه می شویم که
پیدایش آن ناشی از تعلق ناب و عشق به دانش نبوده است . اینها مراکز تربیت کارگزاران
مستعمراتی بودند . کمپانی هند شر قی انگلیس کالجی داشت بنام "هیلی بوری" که وظیفه
آن تربیت کسانی بود که برای مأموریت عازم شرق می شدند. آنها تا دوره مخصوص را
در این کالج تمام نمی کردند، یا تحصیلات مشابه نداشتند، راهی محل ماموریت خود
نمی شدند. در این کالج ها زبان های شرقی، بویژه فارسی و عربی، تدریس می شد و
اسلام شناسان بسیار برجسته ای سمت تدریس و تحقیق را به دست داشتند . اینها همه
نیازهای اساسی اقتصاد جامعه انگلیس بود نه علاقه خاص به این یا آن ملت و فرهنگ
به عکس، این نظام هیچ علاقه ای به زبان فارسی یا اسلام نداشت . ما می بینیم زمانیکه
استعمار انگلیس سلطه اش را بر هند استوار می کند، از اوایل قرن نوزدهم، طبق طرح لرد
ماکائولی، انگلیسی کردن فرهنگ هند را آغاز می کند. اولین اقدام، اعلام زبان انگلیسی به
عنوان زبان رسمی و دولتی هند است. تا این زمان زبان فارسی این جایگاه را داشت و
زبان رسمی دولت و مردم هند محسوب می شد. از همین زمان است که فعالیتهای
میسیونری نیز در هند به شدت آغاز شود برای مسیحی کردن مردم هند این سیاست به
روشنی نشان می دهد که انگیزه واقعی دانش دوستی نیست، بل که نیازهای عملی سیاسی
و اقتصادی است . همین مسئله درباره پیدایش و رشد دانش مردم شناسی (آنتروپولوژی)
در غرب مصداق دارد . اگر اروپاییان این همه علاقه به شناخت قبایل و طوایف در قاره
آمریکا و آفریقا و آسیا و استرالیا نشان می دادند دقیقاً به دلیل نیازهای توسعه
مستعمراتی شان بود. بنابراین، بر پایه این سنت دانشی شکل گرفت بنام "مردم شناسی"
در همین چارچوب، شناخت تاریخ مردمی که هدف قرار می گرفتند اساسی ترین نیاز
کارگزاران مستعمراتی بود . برای همین است که می بینیم سِر جان ملکم در بمبئی زبان
فارسی یاد می گیرد و تاریخ ایران را می نویسد. او تاریخ هند نیز نوشته است . یا سِر
توماس رافلز انگلیسی، بنیانگذار بندر سنگاپور، در همان او ایل قرن نوزدهم کارش را
با نگارش تاریخ جاوه شروع می کند و سپس مسئولیت میگیرد. همین امر در مورد
کراوفورد همدست رافلز صادق است که کار خود را با تاریخ مجمع الجزایر هند شرقی
شروع می کند. پس، این شاخه های علمی چون کاربرد عملی روزمره و حیاتی داشتند
رشد کردند. ...


... یکی از اتهاماتی که به شرقی ها بطور عام و به ایرانی ها بطور خاص وارد می شود، و
آن را یکی از علل توسعه نیافتگی این کشورها عنوان می کنند، این است که گویا تفکر
شرقی انتزاعی و تجریدی است و تفکر غربی مشخص و تجربی. شرقی بیشتر به دنبال
عرفان و فلسفه و شعر است و غربی بیشتر به دنبال علوم تجربی و کاربردی. این یک دروغ بزرگ است...


منبع:روزنامه ایران/ گفتگوی دکتر عبدالله شهبازی درباره "تاریخ و تاریخ نگاری جدید در ایران"


نظریه دکتر علی اکبر ولایتی -بخش دوم

برخی از منتقدان به صراحت،سخن از عدم صلاحیت شرق شناسان در سخن گفتن از اسلام رانده اند.زیرا به نظر آنان شرق شناسان هیچ کدام از معیارهای بی طرفی، که برای یک بررسی علمی لزوم است،را دارا نیستند. تاریخ آنان شامل جنگهای صلیبی علیه مسلمانان و اتهامات آنان به پیامبر و ردّ طبیعت الاهی وحی و جهل آنان در اطلاع از زبان عربی و نیز پشتیبانی از یهودیان مسلمانان، بی طرفی آنان را خدشه دار کرده است.16

البته انتقاد از شرق شناسی و اعتراف به کاستیها و سوگیریهای خاص آن،به اندیشمندان شرقی محدود نبوده و حتی برخی از اندیشمندان و شرق شناسان غربی نیز به این راه رفته اند.

ایوانز بریچارد بر آن است که شرق شناسی در خدمت حکومتهای استعمارگر قرار داشته است. وی اشاره کرده است که اگر سیاست حکومت استعمارگران آن است که از طریق روسا به حکومت خویش بر مستعمرات ادامه دهند؛بنابراین،بهتر آن بود که این روسا و کارویژه های آنان را در جامعه بشناسیم و از میزان قدرت و نوع امتیازاتی که از آن بهره مند هستند آگاه شویم؛زیرا اگر هدف سیاست ما ادارۀ یک سرزمین بر اساس قوانین و عادات سنتی آن است،بنابراین در آغاز باید از طبیعت این قوانین آگاه شویم.17

ماکسیم رودنسون نیز،که خود یکی از چهره های مطرح در زمینۀ شرق شناسی است،با اشاره به اعمال و نوشته های هارتمن ولئون کاتیانی در مورد خاستگاهها و ریشه های اسلام،دیدگاه آن دو را دیدگاهی اقتصاد محور و تک عاملی می خواند که برای بررسی اسلام و تاریخ آن تنها به عامل اقتصاد نظر کرده اند. رودنسون با انتقاد به نظر آن دو،آن را تحت تاثیر آرای حاکم بر آن روزگار می داند. وی با اشاره به فعالیت ها و پژوهشهای دیگر اندیشمندان نتایج آنان را فاجعه آمیز توصیف می کند.18
رودنسون ،با انتقاد از نگرش اروپا محور شرق شناسان،نتیجه می گیرد شرق شناسی کلاسیک در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم،از آموزه ها و افکار حاکم بر اروپای آن روزگار،مبنی بر اروپا مرکزی و ایدئالیسم،پیروی می کرده است.19

البته رودنسون با وجود برشمردن این کاستیها،معتقد است که نمی توان چشم بر اهمیت بسیاری از اطلاعاتی که به آن دست یافته اند بست،و منکر انباشت اطلاعات مفید بسیاری شد. از دید رودنسون، ما اکنون به وسیلۀ اطلاعات آنها به مطالبی دست یافته ایم که پژوهشگران آن زمان، دست نیافتند.20

در درون جهان اسلام،می توان دونقطۀ عطف اساسی را در نقد شرق شناسی دنبال کرد؛یکی مربوط به مقالۀ«شرق شناسی در بحران» نوشتۀ انور عبدالملک نویسندۀ مصری است که،در فرانسه،در سال 1963به چاپ رسید و دوم،کتاب شرق شناسی ادوارد سعید پاپ1978 بود.21

از دید انور عبدالملک،نگرش جهانگردان اروپایی و مبشران مسیحی به اسلام که از منابع مهم شرق شناسی است، سخت کینه توزانه، دروغ، ساختگی و تحریف شده و علیه باورهای اسلام است.22 انور عبدالملک،در انتقادهای خویش از مطالعات شرق شناسی ،ریزبینانه به این مسئله پرداخته است که شرق شناسان به اندازه کافی به تاریخ معاصر ملتهای«شرقی» نپرداخته اند. از دید عبدالملک علت اینکار،فرار شرق شناسان از پژوهش در زمینۀ تاریخ جدید شرق است. زیرا این دوره به علت همراه شدن با استعمارگری،هموار شاهد وجود واقعیتی به نام دشمنی با غرب و غربیان در میان این ملتها بوده است.23

نکته حائز اهمیت دیگر این است که بیشتر شرق شناسان سدۀ هجدهم و نوزدهم و حتی بیستم کارمندان وزارت امور خارجۀ دولتهای متبوع خویش در سرزمینهای استعمار شده بوده اند؛ از جمله می توان به شرق شناس معروف فرانسوی،ارنست رنان اشاره کرد که برنامه ریز استعمارگران فرانسوی به شمار می رفت.24

در راستای انتقاداتی که به شرق شناسی وارد است می توان به پایه هایی اشاره کرد که شرق شناسی بر آنها قرار گرفته است،از جمله این پایه هاست:

1.نگرش به مسحیت اروپایی به عنوان هنجار و معیاری برای ارزیابی دیگر ادیان،به گونه ای که اگر این ادیان با مقوله های اصلی در آیین مسیحیت هماهنگ نباشند،ردّ می شنود و معیار پذیرش این ادیان،انطباق آنها با مسیحیت رایج در اروپاست.

2.بررسی جوامع «شرقی» و ارزیابی این جوامع بر اساس معیارها و هنجارهای متضادی که از تجارب اروپایی گرد آمده است.

3.نگرش نژادگرایانه،که بشریت را به دو دستۀ«ما» و « دیگران» تقسیم و ملتهای جهان را با اطلاق نژادهای والا و نژادهای پست جدا می کند. بدین ترتیب،شرق شناسان به بیان ویژگی اروپاییان تمدن ساز و صاحبان ابتکار و بررسی ویژگی های سامیان سطحی اندیش و آنان می پردازند.

4.تجربۀ اروپا را الگوی هنجاری و معیار تحول بشری انگاشتن و نگرش به تاریخ کل جهان بر اساس تاریخ اروپا و از دریچۀ آن.

5.ساده نگری مبالغه آمیز و متناقض در نگرش به شرق؛ به گونه ای که هر آنچه جز اروپا بود،در زمرۀ شرق انگاشته شده و هویت همانندی به آنان داده شد و بر همهۀ آن مجموعه های گوناگون «شرق» اطلاق گردید.25

در یک جمع بندی می توان پیوند شرق شناسان و استعمار و خدمت آنان به دولتهای استعمارگر را همچون آلن روسیون به شکل زیر نشان داد:

بدین ترتیب، شرق شناسان با مطالعۀ جوامع شرقی،تصویری از آن ارائه می دهند و سپس بر اساس این تصویر به دست آمده،به حوزۀ رهبری دولتهای استعمارگر،راهنماییها و نصایحی می کنند تا حوزۀ رهبری،سلطه و حکومت خود را بر جوامع شرقی ادامه دهند.

شرق شناسی نوین نیز حتی اگر بکوشد،تصویری واقع گرایانه از ملتها و جوامع شرقی ارائه دهد،باز در پس ارائه چنین تصویری،خدمت به کشورهای استعمارگر است.

از این رو،شرق شناسی اکنون در جایگاهی قرار گفته است که اگر پژوهشگری بخواهد از شرق دربارۀ آن بنویسد یا بیندیشد، نمی تواند از دیوارها و موانعی بگذرد که بر سر راه فهم شرق قرار داده شده است. به بیان دیگر،شرق اکنون،به دلیل وجود شرق شناسی،نمی تواند موضوعی آزاد برای پژوهشی عینیت گرا و بی طرف باشد. این نکته بدان معنا نیست که تنها شرق شناسی و دست اندرکاران آن یعنی شرق شناسان هستند که به پژوهش در باب شرق مشغول اند،بلکه به آن معناستکه شرق شناسی شبکه ای از منافع کلی و عام را به وجود می آورد که در هر جایگاهی که این هستی عجیب و خارق العاده،یعنی شرق،مورد بررسی قرار می گیرد،حاضر است و تاثیرگذار خواهد بود.26

منبع: فرهنگ و تمدن اسلامی؛دکتر علی اکبر ولایتی ص201-207


پاورقی:

1.ادوارد سعید،الاستشراق،ترجمۀ کمال ابوادیب،بیروت،1981،ص37
2.همن ص 38 3.همان ص39
4.احمد سمایلو فتش،فلسفة الاستشراق و اثرها فی الدب العربی المعاصر،قاهره،1981،ص70-71
5.ادوارد سعید،پیشین،ص80
6.نصر محمدعارف،التنمیة السیاسیه المعاصره،هیرندن فیرجینیا،الولایات المتحده الامریکیه،1412/1992ص115
7. نصر محمدعارف،پیشین ص117
8.همان،ص131،
9. نصر محمدعارف،پیشین،ص131، محمودشاکر،المتنبی رسالة فی الطریق الی ثقافتنا،قاهره،کتاب الهلال،اکنوبر،1987،ص 92
10. نصر محمدعارف،پیشین،ص119
11.همان ص132
12.احمد ابوزید،«الاستشراق و المستشرقون»در مجله عالم الفکر،کویت،ص85-86
13.محمدمحمد امزیان،منهج البحث الاجتماعی،بین الوضعیه و المعیاریه،فیرجینیا الولیات المتحده الامیرکیه1991،ص150
14.محمد آرکون و آخرون،الاستشراق بین دعاته و معارضه،ترجمه هاشم صالح،دارالساقی،بیروت2000،ص7
15آرکون و آخرون،پیشین،ص189
16.همان ص 190
17.ایفانز بریچارد،الانثرو پولوجیا الاجتماعیه،ترجمه احمد ابوزید،قاهره 1980ص162
18.ماکسیم رودسنون،الدراسات العربیه و الاسلامیه فی اروپا،در ارکون و دیگران ص48
19.همان،ص49-50 20-همان،ص51
21.همان،ص17 22.انورعبدالملک،پیشین ص 76-77
23.همان،جاهای مختلف،نیز نک:محمدآرکون و دیگران ،پیشین ص36
24.احمد سمایلوفتش،پیشین،ص124
25.نصرمحمد عارف،پیشین،ص121-125
26.ادوارد سعید،پیشین،ص39

نظریه دکتر علی اکبر ولایتی - بخش نخست

بخش اول:
شرق شناسی یکی از مهمترین رشته های مطالعاتی است که در دوران جدید شکل گرفته و اندیشمندان غربی فعال در این زمینه مدعی هستند که با پژوهشهای عینیت گرا در مورد شرق توانسته اند نکات و زوایای پنهانی را به شرقیان بشناسانند که شرقیان خود توانایی رسیدن به آن را نداشته اند. مارکس بر آن بود که شرقیان نمی توانند خویشتن را آشکار سازند و استعدادهای خود را نمایان کنند؛بنابراین،باید در این راه به آنها کمک کرد. ولی آیا این گفتمان آن گونه که بسیاری از شرق شناسان مدعی آن هستند،گفتمانی علمی یا عینی است یا،چنان که منتقدان غربی و غیرغربی شرق شناسی می گویند گفتمانی است مبتنی بر قدرت و تحکیم قدرت و جهت مشروعیت بخشیدن به آن. و ابزاری برای تحکیم و توجیه قدرت غربیان استعمارگر. 

شرق نه تنها همسایۀ چسبیده به اروپا است،بلکه در زمرۀ بزرگترین و ثروتمندترین مستعمرات اروپا و سرچشمۀ تمدن آن و نیز رقیب فرهنگی آن به شمار می رود. شرق شناسی نیز به بیان و تعریف فرهنگی و عقیدتی این موضوع می پردازد. شرق شناسی،بدین ترتیب،گفتمانی است که نهادها و ادبیات و مطالعات و باورها و بوروکراسی استعماری خاص خود را دارد.1 تعریف مقبول تر شرق شناسی تعریف علمی آن است، که بر اساس آن هرکس به تدریس و نوشتن و پژوهش پیرامون شرق بپردازد،چه انسان شناس باشد و چه جامعه شناس یا مورخ یا زبان شناس، شرق شناس خواهد بود و آنچه انجام می دهد شرق شناسی است. ولی این میراث دانشگاهی در پیوند با معنایی عام تر از شرق شناسی است و آن اینکه شرق شناسی شیوه و روشی در اندیشه است که بر پایۀ تمایز هستی شناختی و معرفت شناختی میان شرق و غرب قرار دارد. 2

شرق شناسی می تواند، به اختصار به مثابۀ شیوه و روشی پرداختۀ غرب برای سلطه و استعمار شرق و حاکمیت بر آن بررسی شود. اگر شرق شناسی به منزلۀ یک گفتمان بررسی نشود،هیچ گاه نخواهیم توانست شاخه های بسیار منظمی را درک کنیم که از طریق آن،غرب و فرهنگ غربی توانست در حوزه های سیاسی و جامعه شناسی و عقیدتی و علمی،شرق را بازشناسی و حتی بازآفریی کند و آن را از نو به صورت پدیده ای مورد باز اندیشی قرار دهد.3

در میان پژوهشگران دربارۀ نقطه آغاز مطالعات شرق شناسی اجماع نظر وجود ندارد. برخی اندیشمندان تاریخچۀ مطالعات شرق شناختی را بسیار قدیمی دانسته و آغازگر آن را هرودوت و مطالعات وی در مورد ملتهای شرقی قلمداد می کنند.4

برخی دیگر،از جمله ادوارد سعید،نیز با بررسی نهادهای مربوط به شرق شناسی آغاز شرق شناسی را پیدایش کرسیهای دانشگاهی در زمینۀ مطالعات عربی،یونانی،عبری و سریانی در دانشگاههایی ،همچون پاریس،آکسفورد، اوینیون و سالامانکا ،بر اساس تصمیم شورای کلیسایی وین در سال 1312م می دانند.5

برخی دیگر از اندیشمندان نیز ظهور کلمۀ «شرق شناسی» و مشتقات آن را در مجامع علمی،آغاز این گونه پژوهشها قلمداد می کنند.چه،کلمۀ «مستشرق» در انگلیس در سال 1779 و در فرانسه در سال 1799،رواج یافت و مفهوم شرق شناسی نیز در سال1838 برای نخستین بار وارد فرهنگ دانشگاهی فرانسه شد.6 اما در واقع،نقطۀ اوج مطالعات شرق شناختی در اروپا را می توان در قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم مشاهده کرد. اگر چه تاریخ شرق شناسی بسیار فراتر از این است.

در یک جمع بندی کلی،می توان مطالعات شرق شناسی را در دو مرحله بررسی کرد،که در هر کدام از آنها شرق شناسی جلوه ای خاص به خود می گیرد:

1.خاستگاه و نقطۀ آغاز شرق شناسی در پیوند با کلیسای اروپایی است و هدف آن نیز محافظت از عقاید مسیحی در برابر تهدیدات ناشی از اندیشۀ اسلامی و برتری آن بوده است. بدین ترتیب،شرق شناسی در طی این دوران جلوه ای تدافعی و معطوف به درون به خود گرفت که هدف از آن،تحریف چهرۀ اسلام و اندیشه اسلامی و ارائه تصویری نامناسب و نامقبول از آن بود تا بدین ترتیب،انسان اروپایی را از عقاید اسلامی دور کند و از باورها و آموزه های مسیحیت حاکم بر آن روزگار دفاع کند.7

برخی اندیشمندان،از جمله فؤاد زکریا،این هدف را به تمام تاریخ شرق شناسی تعمیم داده و هدف از کل شرق شناسی را دفاع از هویت خویشتن می دانند.8

به هر صورت،دست کم در این مورد می توان به قطع گفت که هدف شرق شناسی در دورۀ نخست،که می توان آن را شرق شناسی پیوسته به مسیحیت نامید،چیزی نبود جز دفاع از فرهنگ و باورهای مسیحی حاکم آن روز و پاسداری از قدرت کلیسا،به عبارتی مخاطب این بررسیها،روشنفکران اروپایی بوده اند؛ آن هم در زمانی مشخص،با هدفی مشخص و شیوه ای معین که غایت خفته در آن،نه دست یابی به حقیقت صرف و پژوهشی علمی و عینیت گرا،بلکه دست یابی به سپری برای پاسداری از عقل و خرد و آرای اندیشمند اروپایی بوده است در برابر آرای دگراندیشان، و به ویژه آرای اسلامی، و بازداشتن وی از بازیافتن به راهی مخالف مسیحیت است.9

2.پس از این مرحله که مطالعات شرق شناسی رنگ و بویی معطوف به درون داشت،دوره ای آغاز شد که می توان آن را شرق شناسی پیوسته به استعمار نامید؛ که طی آن، شرق شناسی چهره ای معطوف به بیرون به خود گرفت و در کنار گرایش مسیحی گرایانۀ خود،رنگ و بویی سلطه مدارانه نیز پیدا کرد. از همان آغاز،پژوهشگران این عرصه سعی در ارائه تصویری دقیق از واقعیت سرزمینهای مورد مطالعه خویش به حکومتهای متبوع خود کردند تا بدین ترتیب،بتوانند بر اساس آن تحلیلها با این جوامع برخورد کنند و بر آنان سلطه یابند و به غارت منابع آنان بپردازند.10

بررسی تاریخ اندیشۀ فرانسوی و آلمانی و انگلیسی در قرن نوزدهم،نزدیکی و پیوند آشکار میان ورود غرب به حوزۀ توسعه طلبی اقتصادی و جغرافیایی و ظهور نظریه های جامعه شناختی جدید را نمایان می سازد. بدین ترتیب،شاخه های جدید جامعه شناسی چیزی نخواهد بود جز دانشی از دانشهای استعماری که بدون هیچ توجهی به منافع ملتهای تحت حکومت در خدمت اهداف استعمارگرانۀ دولتهای استعماری است.11

در قرن بیستم نیز شرق شناسی از طریق دو ابزار و راهکار، در سلطۀ غرب بر جهان نقش داشته است:

الف. استفاده از امکانات نوین معرفت و دانش و ابزارهای گسترش آن،از جمله مدارس و دانشگاهها و مطبوعات،برای بازسازی عقلانیت شرقیها و درآمیختن آن با فرهنگ غرب به گونه ای که عقلانیت شرقی،خود را همسان و شبیه عقلانیت(گفتمان) غربی حس کند و در را به روی ارزشها و پایه های آن بگشاید.

ب. خروج برخی از شرق شناسان از چارچوب نظری علم و ورود آنها به حوزه های عملی که اهداف دولتهای اروپایی را در سلطه و نفوذ در کشورهای دیگر فراهم سازد.12 بدین ترتیب،این مطالعات در خدمت اهداف سیاسی قرار داشته و از چارچوبهای غیرعلمی نیز سود برده است و اگر چه به برخی نتایج مفید دست یافته،توانسته است قسمت مهمی از حقایق اجتماعی سرزمینهای شرقی را بشناساند. ولی این واقعیتها ابدا رو به سوی اهداف علمی خاصی نداشته اند.13

بنابراین شرق شناسی را می توان در چارچوب عام برخورد غرب و شرق،بازکاوی کرد که در این برخورد، پدیدۀ شرق شناسی،گفتمانی است که غربیها پیرامون شرقیها و از جمله مسلمانان طرح کرده اند.14

از این رو طبیعی می نماید که این گفتمان را برخی اندیشمندان شرقی مورد انتقاد قرار دهند.البته لبۀ تیز این انتقادات تنها متوجه غربیان شرق شناس نیست و حتی رو به سوی غرب گرایانی که در عمل به دیدگاههای غربی و تطبیق آنها در مطالعات خویش هستند نیز دارد. 15