زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش ششم

در سرآغاز سلطه استعمار بود که پوپ (صهیونیست) در جستجوی یافتن هم پیمانان وفادار از میان ایرانیانوارد ایران شد؛ و در شرایطی که به برکت سیاست سلطه گران جهانی، فقر و بیماری و مرگ و میر در کشور بیداد می کرد، بهمان انگیزه های یاد شده، و نیز جهت تاریخ سازی برای ملتی که نیازمند باور به یک "گذشته پرشکوه" بود تا درد و رنج ناشی از "وابستگی و عقب ماندگی کنونی" خود را فراموش کند، دوره هخامنشی را آغاز شکوفایی فرهنگ و هنر نامید: "اول دوره بزرگ صنعتی ایران، در تاریخ هخامنشی است... پس از دو هزار سال با وجود ترقیاتی که در تمدن عالم حاصل شده هنوز از مهارت و صنعتی که در آنجا (تخت جمشید) بکار برده اند ما مدهوش هستیم"!؟ ولی چیزی که امروز براستی از آن مدهوش هستیم تردستی پوپ و دوستانش در باشکوه نشان دادن یک بنای معمولی نیمه کاره است! پوپ ادامه می دهد: "سرستون های تخت جمشید که به ستونهای معابد مصر شباهت دارند، به درجات از آنها قشنگ تر و ظریف تر و مناسب ترند"!؟ واقعیت آنست که در معماری تخت جمشید نه تنها ابتکار و خلاقیتی دیده نشده و تقلیدی بودن آن از معماریهای مصری و یونانی و بین النهرینی کاملا آشکار است، بلکه ظرافت و زیبایی معماری آنها را هم ندارد. اهرام مصر که قدمتی دو برابر تخت جمشید دارند در عظمت و زیبایی و ظرافت معماری بسیار برتر از تخت جمشید است. بگفته ویل دورانت مصریان بی هیچ تردیدی بزرگترین معماران تاریخ بوده اند (تاریخ تمدن،ص ۱۶۱ ).
دیوار چین مجموعه معماریهای هخامنشی را به حقارت کشانده است! هخامنشیان بنا بر قواعد تکاملی تاریخ می توانستند با بهره برداری از دستاوردهای هزاران ساله تمدنهای پیشرفته سومری و عیلامی و مصری و آسوری و بابلی مجموعه ای بسازند که اگر نشانی از پیشرفت معماری در شرق نداشت، کمتر از آنها هم نباشد؛ ولی تخت جمشید سنگی در مقام مقایسه با معماریهای کهنتر شرقی براستی خوار و پست می نماید! 
پسرفت تمدن و فرهنگ شرق باستان در دوره هخامنشی ریشه در سرکوب و کشتار گسترده مردمان ایران و بین النهرین دارد که به نابودی بسیاری از دستاوردها و کاهش توان سازندگی آنها انجامید.
باری، پوپ در حالیکه هنوز حفاریهای باستان شناسی در تخت جمشید آغاز نشده بود، و پس از آن نیز چیزی از تزئینات در آن دیده نشد، چنین پندار می بافت: "سقفها و سرتیرها را از فلزات درخشان پوشانده بودند، ستونها و دیوارها را با کاشیهای طلایی و مینایی تزئین کرده بودند، کف تالارها را از کاشی های خوشرنگ عالی فرش کرده بودند"!؟ (از جزوه سخنرانی پوپ در باره صنایع ایران).
اما در قرن هفدهم ( ۱۶۲۵)میلادی، زمانی که هنوز سلطه گران جهانی "شکوه تخت جمشید" را به انگیزه های سیاسی و نژادی و مذهبی کشف نکرده و دستمایه ستیز با اسلام و اقوام غیر فارس نساخته بودند، و ناگزیر بیان تبلیغی جایگزین نگاه تحقیقی نشده بود، جهانگردی از آپادانای تخت جمشید دیدار کرده و آنرا جز "ایوانی پر از ستون" ندیده بود: "فاصله بین دو ستون بیست و شش پا است و همه ستونها با هم مساوی نیستند، بعضی بلندتر و بعضی کوتاهترند، به همین جهت حدس زدم که این ستونها نه سقفی را نگه می داشته اند و نه ساختمانی را، چون علاوه بر آن نشانه هایی هم از بقایای آن وجود ندارد... منطقا نمی توان آنرا کاخ پادشاهی دانست" (پیترو دلاواله، سفر نامه، ص 1097) .گزارش همانندی در همان سده ( ۱۶۳۳ ) می گوید: "از بقایای نقش هایی که در بالای آنها دیده می شود ظاهرا چنین معلوم می شود که ستونها برای نگهداری بت هایی بکار می رفته و بهیچ وجه ساختمانی بر فراز آنها قرار نداشته است" (آندره دولیه دلند، زیباییهای ایران، ص 54)
پوپ، باستان شناس شیاد صهیونیست، در باره ساسانیان نیز گفت: "کارهای روی برنج و نقره و منسوجات دوره ساسانیان در دنیا یکی از مأخذ های مقایسه است... تنها ظروف برنجی چینی ها توانسته است که با ابهت و قدرت عمل صنعتگران ساسانی برابری کند". امروز جعلی بودن بسیاری از آثار هنری ساسانی روشن شده است! وی از "تخت طاقدیس" خسرو پرویز، که هیچ اثری از آن دیده نمی شود، چنان شکوهی، چنان شکوهی افسانه ای می سازد که جز در خردهای کودکانه به باور نمی آید. بگفته او تخت طاقدیس راخسرو پرویز در سال ۶۱۸ میلادی ساخت و ده سال پس از آن هراکلیوس امپراتور بیزانس آنرا ویران کرد! با اینهمه گویی نمای پیش از ویرانی آن به خواب این "باستان شناس" شیاد و افسانه نویس آمده بود که به تفسیر خیال

انگیز روایت ثغالبی از آن می پردازد: "شکوه آن باور نکردنی بود. آنرا از چوبهای گرانبها، سرو و ساج، ساخته و با طلای فراوان پوشانده بودند. نرده ها و پلکانهایش هم طلا پوش بود و در همه جا تنها میخ های سیمین و زرین بکار رفته بود. گنبدی که آسمان را نمایش می داد، لاجورد و فیروزه بر آن نشانده بودند و پوشیده از ستارگانی از جواهرات بود، با یاقوتهایی که در جدولهای نجومی طلایی قرار داده بودند نشان داده می شد، و ماه و خورشید را از نقره و طلا ساخته بودند. معابد داخلی را پرده ای زردوزی با نقش ستارگان می آراست... تمام بنا بر روی چرخهایی قرار گرفته بود طوری که می شد آنرا درست در جهت آسمان چرخان حرکت داد و بدین ترتیب تأثیر دعا را بیشتر کرد (!؟). حتی جالب تر از آن تعبیه دستگاههایی برای ایجاد توفان کاذب و رعد و برق و باران بود تا آسمانها را به بارندگی واقعی برای رویاندن زمین و رونق بخشیدن به زندگی تشویق کنند (!؟). این نقطه مقدسی بود که در آن تحت رهبری شاه زمین و آسمان می توانستند همکاری کنند (!؟) ... تخت طاقدیس ادامه برنامه عبادتی بود که قرنها پیش در تخت جمشید ارائه می شد... در اطراف گنبد چوبی آن که گفته شده ۵۰ متر ارتفاع و ۵۰ متر پیرامونش بود ۳۶۰ اتاق تو در تو وجود داشت مطابق با روزهای سال"؛ و طبق معمول پس از آنکه با افسانه های فریبنده دل و اندیشه کودکانه باستان گرایان پارس مدار ربوده می شود، نوبت نیش زدن به اسلام و مسلمین فرا می رسد: "ساختمان بایستی بسیار محکم و همچنین بلند بوده باشد چون ابو بن قیس (فردی ناشناخته!) برای خراب کردنش کوشید ولی به علت حجم عظیمش ناتوان ماند و از منظور خود چشم پوشید"!(معماری ایران، ص74) ؛ با اینکه نخست ویرانی بنا را به هراکلیوس نسبت داده بود! 

باری، تبلیغات او از میان همه ادوار کهن ایران تنها بر هخامنشیان و ساسانیان متمرکز بود! از همان سالها، سالهای آغازین حکومت وابسته پهلوی، ایران شناسان وابسته به مراکز جهانی قدرت کوشیدند با دروغ و افسانه و گزافه گویی، و جعل و تحریف اسناد تاریخی، پایه نژادپرستی آریایی و باستان گرایی پارسی را استوار ساخته و پیوسته هیزم در تنور آن بریزند؛ و اسلام و عرب را پایمال کننده شکوه دروغین و خیالی "ایران باستان" قلمداد کنند. چنانکه پوپ صهیونیست با کینه ای بیمارگونه نسبت به اعراب می نویسد: "اعراب با شدت و سرعت گردبادی بیابانی از سرزمین های نیاکان خود بیرون ریختند، در سال ۶۳۷ میلادی سپاهیان ایران را در نهاوند شکست دادند و در طی چند سال بازماندگان شاهان ساسانی را بسوی چین گریزاندند که مصیبتی تکان دهنده برای ملتی مغرور بود (!؟)... عناصر بنیادی فرهنگ ساسانی(!؟) در چارچوب تازه کار خود را دنبال کرد... سازمان امپراتوری اسلام بر یک قلمروی از لحاظ فرهنگی گوناگون مستولی شد، راههای ارتباطی تازه ای را گشود، بازرگانی را تشویق کرد و اقتصاد گسترده ای پدید آورد... مسجدها، مدرسه ها، مقبره ها، پلها، قلعه ها، بیمارستانها، کاروانسراها و کتابخانه ها همه جا مورد نیاز بود" (همانجا، ص ۷۶ ). 
بی تردید مسلمانان زیر تأثیر آموزه های قرآنی و اسلامی توانستند همگام با پیشرفتهای اقتصادی، ارتباطی و اجتماعی تحولی بزرگ و کیفی در معماری پدید آورند؛ ولی در قرون نخست اسلامی این تحول اساسا در غرب سرزمینهای اسلامی (شمال افریقا و غرب بین النهرین) دیده می شود که از "عناصر بنیادی فرهنگ ساسانی" تهی بوده است؛ و نه در ایران و عراق! (جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی). وانگهی، وابستگی کامل آثار تمدنی و فرهنگی ایران اسلامی به آموزه های قرآنی و سنن اسلامی را پژوهشگرانی چون ماریان موله نیز که علاقه زیادی به پژوهش در فرهنگ و ادیان باستانی ایران دارند، گواهی می کنند: "از سیزده قرن به این طرف ایرانیان با نیرومندی تمام در بنای تمدن اسلامی مشارکت کرده اند و نبوغ خود را در زمینه های گوناگون آن بکار انداخته اند. ولی همه اینها فقط در چهارچوب اسلام و از لابلای آن قابل درک است. غنی ترین و تابناکترین شهر عرفانی فارسی ... بدون قرآن و سنت اسلامی نمی توانست وجود داشته باشد، و در این مورد دینی به دین زرتشت ندارد" (ایران باستان، ص ۲۳ )؛ پژوهشهای علمی و منصفانه گواهی می کنند که فرهنگ و هنر درخشان اسلامی وامدار سنتهای باستانی نبوده و سرچشمه ای جز قرآن و سنتهای نوین اسلامی نداشته است.

باستان شناسی ما از روز نخست در دست بیگانگان بوده است؛ عزت الله نگهبان نخستین کسی بود که یک کاوش کاملا ایرانی را در تپه مارلیک گیلان انجام داد که آنهم بگونه ای تصادفی و در برخورد با قاچاقچیان و سوداگران صورت گرفت؛ و هرگز نتیجه یک برنامه ریزی و مدیریت بومی و برآمده از یک بررسی علمی نبوده است.
باری، بیشتر پژوهشگران مراکز جهانی ایران شناسی شیادانی بوده اند که به انگیزه های روشن سیاسی و نژادی و مذهبی یاد شده هیچ مرزی هم برای جعلیات و تحریفات و دروغهای خود قائل نبوده اند؛ کسانی که در پیوندهای آشکار و نهان با سلطه گران و در چهارچوب انجام مأموریتها و اجرای نمایشهای برنامه ریزی شده استعماری بدون هیچگونه تعهد علمی و در نبود هرگونه نظارت و حسابرسی به مناطق از پیش تعیین شده گسیل شدند؛ هر چه خواستند انجام دادند و نوشتند و در تنور نژاد پرستی باستان گرای آریایی – پارسی دمیدند! 
هنگامی که آثار هنری در تخت جمشید و پاسارگاد و شوش و همدان (مراکز استقرار هخامنشیان) یافت نشد، وقیحانه به مصادره آثار هنری دوران پیش هخامنشی به این بهانه که "بی تردید در دوره هخامنشی نیز این سنتها تداوم یافته است"؟! و نیز یافته های ترکیه و بلغارستان و روسیه و ایتالیا، به این بهانه که "باید زیر تأثیر هنر هخامنشی بوده باشند"؟! دست می زنند؛ کما اینکه آثار دوران یونانی و اسلامی را نیز بسود ساسانیان، که هیچ هنر مستقلی از خود بر جای نگذارده اند، مصادره می کنند که "ساسانیان از سبک هنر معماری یونانی بهره گرفته اند و مسلمانان سنت ساسانیان را تداوم بخشیده اند"؟!

انگیزه و هدف سلطه گران جهانی از دمیدن در تنور قومیت و باستان گرایی اقوام خاورمیانه، پیشگیری از پیوند و همبستگی آنها در راه دستیابی به آزادی و استقلال و پیشرفت بود. ناسیونالیسم باستان گرا با تولید برتری جویی و سروری خواهی قومی، کینه و دشمنی در میان اقوام گوناگون بر انگیخت و با مغرور کردن ملتهای مسلمان به گذشته پیش از اسلامشان آنها را از ارزشهای توحیدی و فراقومی اسلام دور نگه داشت؛ هدف و انگیزه "شرق شناسی" نیز اساسا همین بود زیرا سلطه گران جهانی در سرآغاز تجاوز به شرق، کارکرد انقلابی و رهایی بخش اسلام را در متحد کردن و برانگیختن مردم به مبارزه با قدرتهای سلطه گر شناخته و آزموده بودند!

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.