زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

رویداد پوریم

مورد بعدی که در این پست که می تواند پرسش برانگیز باشد، اشاره به رویداد پوریم است که در یکی از کتب یهود به نام کتاب استر مورد اشاره قرار گرفته است.
در کتاب مذکور آمده که استر و مردخای یهودی با نفوذ به درباره خشایارشا شاه، موجبات قتل 77 یا 75 هزار نفر از دشمنان یهود (مردم ایران) را فراهم کردند.
شنیدن نام پوریم اکثر علاقمندان به تاریخ را یاد ناصر پورپیرار می اندازد! زیرا وی اولین کسی بود که این رویداد را به طور گسترده در سطح جامعه مطرح ساخت و نتیجه گیری های شگفت و عجیب و غریبی از این رویداد به عمل آورد! وی ادعا کرد پس از این  قتل عام همگانی، حیات انسانی در فلات ایران تا دوره صفویه یا قاجار نابود گردید و همه آثار علمی فرهنگی ادبی و ...جعلی و یهود ساخته است(!).
طرح این ادعاهای سخیف و بی مایه موجب گردید که بحث از رویداد پوریم نزد علاقمندان به تاریخ لوث گردد و این مسئله دستاویز جدل های سیاسی واقع شود و در یک جبهه گیری منفی علیه پوریم(و در اصل علیه پورپیرار؛ بدلیل نتیجه گیری های تخیلی اش از ان، و به خیال اینکه با نفی پوریم، نتیجه گیری های سخیف پورپیرار نیز منتفی شود.)، کل این رویداد، بدون احتمال نمادین بودن اش، نفی شود. شاید نتیجه گیری های پورپیرار از پوریم، این نفیِ کلیت را اجتناب ناپذیر کرده است.

اما نویسنده کتاب"تاریخ سیاسی ایران باستان"، بدلیل تناقضات شخصیت های کتاب استر با دوره زمانی حکومت خشایارشا، و نداشتن منطق استوار در توجیه تناقضات  نتیجه گیری های پورپیرار در ارتباط با آثار و داده های تاریخی، روایت وی از پوریم را رد نموده، و از تحلیل داده های تاریخیِ کتیبه بیستون و نقش اشرافیت یهود در حکومت هخامنشی، نتیجه گرفته است که پوریم، "روایت یهودی کتیبه بیستون" از سرکوب ها و کشتارهای یاد شده از داریوش هخامنشی است( ص131-136) . شاید این نتیجه گیری از پوریم و بیستون منطقی بنظر  برسد زیرا نتایج محیرالعقول فرضیات پورپیرار را دربرندارد!. به هر حال این نیز نظری است ...

نظریه ای دیگر درباره پوریم:

ابن ندیم و کتاب الفهرست

پست های این جستار که برگرفته از کتاب "تاریخ سیاسی ایران باستان" بقلم محمود رضاقلی ست، به اتمام رسید و اینک توضیحی درباره برخی موارد:

ابن ندیم؛
در این پست نویسنده، کتابِ "الفهرستِ" ابن ندیم را به کل جعلی معرفی و با بولد کردن نام کوچک وی؛ "اسحاق" او را یهودی می داند. دلیل این امر مواردی است از قبیل :
  • حجم بسیار بالای افسانه بافی ها(نظیر ادعاها درباره سوزاندن اوستا و انتقال علوم اوستا به یونان و شگفتی های خط پهلوی!)
  • مبالغه ها درباره انتساب کتب بیشمار به برخی نویسندگان مانند جابربن حیان که 5000کتاب به وی نسبت داده شده( ٣٠٠ کتاب در فلسفه و ١٣٠٠ کتاب در مثال و ١٣٠٠ رساله در ادوات حرب و ٥٠٠ کتاب در طب و ٥٠٠ کتاب در نقض فلسفه و صدها کتاب و مقاله و رساله در موضوعهای گوناگون)
  • انتساب و مبالغه های بسیار درباره موارد بیشماری از ترجمه های کتب بدست مترجمین یهودی .
  • سرچشمه تمام علوم یونان باستان و دوره اسلامی را از میان فارسیان و به همت یهودیان می‌شناساند
  • بزرگنمایی در معرفی و انتساب کتب بسیار به شخصیت های دارای نسب یهودی همچون الکندی(فیلسوف) در مقابل فلاسفه بسیار مشهورتر یونانی
و ...

این افسانه بافی ها و بزرگنمایی های موجود در الفهرست باعث گردیده که نویسنده به تأسی از پورپیرار(که به احتمال زیاد اولین کسی ست که دراین باره پژوهشی عمیق و مفید انجام داده) ، ان کتاب را جعلی و ساخته شده در قرون بعد از زندگی ابن ندیم، معرفی کند.
این دیدگاه توسط یکی از پژوهشگران نقد شده و با بررسی ادعاهای الفهرست تا حدودی سره از ناسره مشخص شده است. البته نویسنده مقاله مورد ذکر ادعاها و نقدهای موجود در این جستار را تایید کرده اما جعلی بودن الفهرست را رد نموده است.
لینک مقاله بررسی الفهرست ابن ندیم :
بخش اول
بخش دوم

قسمتهایی از این مقاله پژوهشی اینجا نقل می شود:

نسخه اصلی الفهرست کتاب نسبتا واقع‌بینانه‌ و معتبری در زمینه معرفی کتابهای مولفین عرب و غیر عرب اعم از معاصر یا متقدم بوده است، و همین وجهه و اعتبار آن باعث شده است که کتاب او بعد از وفاتش به دست جریانهای مغرض با گرایشهای یهودی مورد تحریف گسترده قرار بگیرد، تا نهضت فرهنگی مسلمین در وجه غالب آن برخاسته از ریشه‌های یهودی شناسانده شود.
بیشتر مندرجات الفهرست مارا به قبول این نظریه رهنمون میشود که کتاب الفهرست در بدو امر یک منبع موثق و کتابنامه‌ای نسبتا معتبر از آثار مکتوب به زبان عربی و یا ترجمه به عربی از زبان یونانی و سریانی در سه یا چهار سده نخستین هجری بوده است که با مرور زمان در دست نسخه‌برداران خود فروخته و مغرض چرخیده و محتوای آن به طرز فاجعه‌آمیزی دچار تحریف و گزافه‌گوئی و دروغ‌بافی شده است.

در شرایطی که کتاب الفهرست در معرفی نمونه خط و الفبای ملل مختلف به هذیان گویی کامل نزدیک میشود، این دقت بی‌نظیر در معرفی حروف عبری ما را تنها و تنها به این نتیجه قطعی و تردید ناپذیر رهنمون می شود که یا ابن ندیم شخصی یهودی است و یا جاعلین کتاب او که بیش از ٩٠ درصد محتوای آن را دستکاری کرده‌اند، یهودیان مغرضی بوده‌اند.

نخست این که نسخه‌های موجود کتاب الفهرست در وجه عمده آن آشی یهودی پخته است

الفهرست در یک کلام، سرچشمه تمام علوم یونان باستان و دوره اسلامی را از میان فارسیان و به همت یهودیان می‌شناسد. الفهرست این دیدگاه را به این صراحت اعلام نمیکند، بلکه با ظرافتهای خاص خودش، آن را چنان استادانه در لابه‌لای گزارشهای عریض و طویل خود تحویل خواننده خواب آلود خود میدهد که خماری او را صد چندان میکند به طوری که در طول بیش از هزار سال از عرب و عجم همگی کتاب او را، علیرغم تضادهای بیمارگونه بسیارش، تنها مرجع رسمی و تنها شناسنامه معتبر گذشته ملتهای شرق بشناسند. 

الفهرست تقریبا خاستگاه علم جهان باستان را منحصرا از میان فارسیان میداند و حتی علم یونان را علمی انتقالی از بین فارسیان در جریان حمله اسکندر معرفی میکند. 

بزرگنمائی در خصوص قدرت سیاسی و علمی فارسیان در جهان باستان از خطوط ثابت الفهرست است و چنانکه دیدیم، حرص و ولع بی‌پایان خود در معرفی مجد و عظمت دوره ساسانی و دست‌آوردهای علمی مفروض آن را به وضوح نشان میدهد. اما حافظه این کتاب، در یک کلام، با مفهوم «اشکانیان» ناآشناست. دائره المعارف بزرگ اسلامی نیز ضمن استناد به عبارت «ملوک الطوائف» به نقل از الفهرست، آن را درون پرانتز معادل «اشکانیان» معرفی میکند. 

دیدگاه و روش بازسازی واقع بینانه تاریخ ایران باستان

اکنون پس از بررسی دیدگاهها و روشهای شناخت تاریخی، می توان پرسید که آیا پایه و شالوده استواری برای بازشناسی درست تاریخ سیاسی ایران باستان در دست هست تا پژوهشگر را از پندار گرایی و شکاکی گری برهاند؟ خرد آزاد انسانی بر مبنای داده های تاریخی و دانش و تجربه اجتماعی می تواند به جمع بندی، تحلیل و ساخت نظریه برای بازسازی رویدادها، نهادها و جنبشهای سیاسی در ایران باستان بپردازد.در سایه بهبود روشها، گسترش پژوهشها و افزایش یافته ها دانش ما از تاریخ ایران باستان نیز پیوسته رو به بهبود و پیشرفت است تا آنجا که بسیاری از باورهای پیشین ما در باره ایران باستان اکنون دگرگون گشته است. در راستای شناخت و سنجش سامانه ها، کنشها و بینشهای سیاسی در ایران باستان باید از همه اسناد تاریخی شناخته شده و آخرین دستاوردهای باستان شناسی، زبان شناسی و علوم اجتماعی بهره برد و با خرد آزاد از جزمیات فلسفی – ایدئولوژیک و برتری جوییهای قومی – نژادی، بینش انتقادی و روش تطبیقی در صدد بازسازی تاریخ این دوره برآمد؛ بی آنکه تاریخ و داستان را در هم آمیخت و عصبیتها را در پژوهشهای تاریخی دخالت داد. بنابراین، اسناد تاریخی مربوط به این دوره، از کتب مورخان و پژوهشگران تاریخ گرفته تا سنگ نبشته ها و گل نبشته ها ...، را هر چند نمی توان بر پایه"تئوری توطئه" سراسر دروغ و ساخته دست سلطه گران و مغرضان نامید ولی باید آنها را با روش علمی و مقایسه ای زیر بررسیهای موشکافانه قرار داد تا به یک بازخوانی واقع بینانه از تاریخ سیاسی ایران باستان دست یافت. در این راستا البته باید از پندار بافی و سطحی نگری و جزم اندیشی دوری جست. این پژوهش[ کتاب "تاریخ سیاسی ایران باستان"] نیز بر بنیاد کتب و اسناد معتبر تاریخی، یافته های باستان شناختی و دستاوردهای زبان شناسی و علوم اجتماعی استوار است؛ و نه بر پایه روایتهای فرقه ای و افسانه های ملی و یا تبیینات جزمی و پندار گرایانه تاریخ.

گسترش کاوشها و افزایش یافته های باستان شناختی در خاور میانه به شناسایی تمدنهای باستانی سومر و بابل و آسور کمک شایانی نمود تا آنجا که تمدن عیلام در شرق آن و تمدنهای سیلک و مارلیک و سیستانو جیرفت و جز آنها در فلات ایران نیز شناسایی گردید؛ و بر تاریخ ایران باستان پیش از سلطه هخامنشیان نیز روشنایی بیشتری افکند. در این راستا بویژه دستیابی به نامه ها و پیمان نامه های سیاسی میان پادشاهان سومر و آسور و بابل و عیلام و آرته و... و اسناد داد و ستدهای بازرگانی و فرهنگی میان آنها، راهگشای شناسایی مناسبات و سنتهای سیاسی ایران باستان گشته است؛ هر چند باید گفت که ایران شناسی علمی هنوز در آغاز راه است و از پندار بافیها، جزمیات و سطحی نگریها رهایی نیافته است. 

ارزیابی اسناد موجود تاریخی

افزون بر جعلها و دستکاریهای هدفمند سلطه گران و مغرضان در تاریخ ایران و شرق باستان، می دانیم که بسیاری از تاریخ نگاران و کتیبه نویسان قدیم نیز وابسته به دستگاههای حکومتی و حتی در رأس حکومتها بوده اند (کتیبه های شاهان)؛ و از اینرو کمتر کسی از اینان رویدادهای زمان خود را بیطرفانه و همه جانبه ثبت کرده اند. 
ثبت رویدادهای سیاسی تاریخ یکجانبه و از نگاه کسانی صورت گرفته است که در رأس مثلث زر و زور و تزویر، و یا در پیوند با آن، بوده اند؛ و براستی چگونه می توان به گزارشهای تاریخی این مثلث اعتماد کرد در حالیکه میدانیم رویدادهای سیاسی امروزی را نیز وارونه گزارش می کنند؟ بر این حقیقت باید افزود که نویسندگان کتب تاریخی، از نویسندگان یونانی گرفته تا مورخین دوره اسلامی، بنا بر گفته های خودشان، بیشتر روایاتی را که از دیگران "شنیده اند" جمع کرده اند و درستی آنها را نمی دانند!
روایتها از رویدادهای تاریخی نیز بنا بر انگیزه های قومی و مذهبی با گزافه گویی، افسانه سازی، تخیل پردازی و قهرمان پروری همراه است. همچنین چنانکه اشاره شد، همین نوشتارهای کهن تاریخی یا منابع"دست اول" نیز تا امروز که بدست ما رسیده اند بارها و بارها بازنویسی شده اند و در هر بازنویسی نیز امکان تحریف و دستبرد منتفی نیست! پس در پژوهش بر اسناد تاریخی باید بسیار دقت و موشکافی کرد؛روایتها و اسناد را نه تنها با یکدیگر که با دانش و خرد انسانی نیز باید سنجید!

بررسی دیدگاه های یاد شده درباره تاریخ نگاری تاریخ ایران

هیچیک از دیدگاههای یاد شده نمی توانند به شناسایی و بازخوانی درست تاریخ ایران باستان و ویژگیهای تحول سیاسی، اقتصادی و فرهنگی آن کمک کنند؛ و آنها که بر پایه این دیدگاهها به تاریخ نگاری ایران و جوامع شرقی می نشینند، دچار ناتوانی در تحلیل رویدادها و پدیدارها می شوند که برای جبران آنها ناگزیر از جعل و تحریف و انکار می شوند! دیدگاه نخست (اروپا مداری)، بینشها و کنشها و جنبشهای انقلابی و پیشروانه در ایران و جوامع شرقی را، که چه بسا در تاریخ الهام بخش جوامع غربی بوده است، نادیده میگیرد. مارکسیستها و پیروان تکامل تک خطی و همانند جوامع انسانی، در تطبیق رویدادهای تاریخ ایران باستان با تئوری تاریخی خویش درمانده شده و ناگزیر دست به تحریف می گشایند. تاریخ نگاران مارکسیست، تسلط سامانه برده داری در شرق باستان را امری مسلم گرفته اند. در تمدنهای باستانی خاورزمین چون مصر، بابل، فینیقیه، آسور، ایران، هند و چین درصد کمی از جمعیت برده بودند که آنهم بیشتر به کارهای خانگی می پرداختند؛ و شرکت بردگان در تولید بیشتر در مصر و چین بوده است (بهار، تاریخجهان باستان). ولی در یونان، بردگان نیروی اصلی عامل در تولید بودند: "بردگان که بخش عمده مردمآتیک را تشکیل می دادند و کار اجباری آنها پایه زندگی اقتصادی جامعه آتن بود، بدون آنکه حقوقی بدستآورده باشند، نخستین قربانیان دستگاه دموکراسی برده دار بشمار می رفتند" (همانجا). 

دیدگاه "شیوه تولید آسیایی" نیز قابل تطبیق بر همه سامانه ها و پدیده های سیاسی – اجتماعی شرق نیست و توان تحلیل همه رویدادها، کنشها و تحولات تاریخی این منطقه را ندارد.
در علم تاریخ نیز همچون دیگر دانشها باید از تجربه به تئوری راه یافت؛ نه آنکه دیدگاهی را از یک تجربه مشخص تاریخی بر گرفت و بر کل اندام تاریخ و یا بخشی دیگر از تاریخ پوشاند. آزموده های تاریخی جوامع شرقی نیز گونه گون، پیچده شونده و تغییر یابنده اند؛ و لذا دیدگاهها و تبیینات تاریخی باید در بر گیرنده این ویژگیها باشند و پژوهشگر تاریخ نیز از ساده نگری، جهتگیری و تعمیم های نابجا دوری گزیند؛ زیرا "تجربه ... بت عیاری است که هر لحظه به شکلی در می آید. هنگامی که به باور خود به دامش انداخته ایم، از ما رمیده است؛ و زمانی که گمان می کنیم به سر سویدایش دست یافته ایم، فریب او را خورده ایم؛ و آنگاه که می پنداریم از بندش رهایی یافته ایم قربانیش گشته ایم؛ و همه اینها هم در یک لحظه رخ داده اند" (ژرژ گورویچ، دیالکتیک و جامعه شناسی، پیشگفتار). 

پیوند دیالکتیک (سیر جدالی) و آمپیریسم (تجربه گرایی) می تواند به شناسایی علمی تاریخ یاری رساند. تجربه اجتماعی – تاریخی، چه در شرق و چه در غرب، پیوسته با پویش و چالش و جهش همراه است.پیوند دیالکتیک و آمپیریسم پیش فرض های فلسفی جزمی چون نژاد گرایی و قوم مداری و کیش شخصیت را بر نمی تابد.

دیدگاههای نامبرده یک تبیین یکجهته، تک بعدی و ایدئولوژیک از رویدادها و روندهای ایران باستان ارائه می دهند؛ و بدینگونه تجربه تاریخی ایران باستان را در پیش دریافتی معین به بند می کشند و در "قالب" می ریزند.

نقش ویژه اشرافیت یهود در تاریخ سازی- بخش دوم

اگر وجود تباهی ها و ستمگریها در بابل مردمان آنرا سزاوار دشنام و نفرین گردانده است، پس یهودیان و "پارسیان باستان" بیشتر سزاوار دشنام و نفرین هستند؛ زیرا اشرافیت یهودی و پارسی بیشتر از بابلیها تباهی و ستمگری داشته اند در حالیکه دستاورد آنها در تمدن و فرهنگ در مقایسه با بابلیها بسی ناچیز است! ستم اشرافیت یهود در اورشلیم بسا سنگینتر از تهاجم بخت النصر به این شهر بوده است؛ بطوریکه حمله بخت النصر بنا بر شواهد تاریخی برای فقیران بنی اسرائیل

اقدامی نجاتبخش بشمار می رفته استآرمیا رهبر دینی یهودی از همگانی شدن ستم و دروغ در اورشلیم بهنگام محاصره شهر بدست بخت النصر می گوید: "در کوچه های اورشلیم گردش کرده ... تفتیش کنید که آیا کسی را توانید یافت که به انصاف عمل کند و طالب راستی باشد؟".
کاهنان و اشرافیت یهود حتی به خدای خود نیز نیرنگ می باختند چنانچه هنگام محاصره، ثروتمندان یهود برای خرسند کردن یهوه بندگان عبرانی را آزاد کردند؛ چون مدت کوتاهی محاصره برداشته شد، دوباره آنها را به بردگی گرفتند! (تاریخ تمدن، ص ۲۶۸ ).
اسناد دینی یهود از "اسارت و بردگی" یهودیان در بابل و "آزادی" آنها بدست کوروش سخن می گویند؛ ولی پژوهشهای تاریخی چیز دیگری را نشان می دهند. یهودیان در سرزمین پرنعمت و حاصلخیز بین النهرین پیشرفت کردند؛ از آداب و رسوم خشک و سرسخت دینی خود رهایی یافتند؛ شمار آنها فزونی گرفت و ثروت بسیاری اندوختند: "در سایه آرامش و وفاقی که از برکت اسارت برای آنان پیدا شده بود، و پیشتر از آن محروم بودند، به راه پیشرفت افتادند... چون یک نسل از میانه گذشت و نسل دوم یهودیان تبعید شده روی کار آمد، اورشلیم تقریبا از خاطره ها محو شده بود" (همانجا، ص ۲۶۳ ). آنها چگونه اسرا و بندگانی بودند که بنا بر کتاب دانیال (باب دوم) به مقامات بالای حکومتی دست یافتند و بگفته مورخان از بانکداران بزرگ بابل بشمار می رفتند؟ پس چون بندگی در کار نبود، آزاد شدن از بندگی بدست کوروش نیز بی معنا می شود؛ کما اینکه در گل نبشته بابلی موسوم به "استوانه کوروش" نیز هیچ اشاره ای به "بردگی" و "آزادی" یهودیان نیست. ثروت سرشاری که سرکردگان سیاسی – دینی یهود اندوختند در پیمان سیاسی با کوروش هخامنشی برای تسلط بر بابل و ارضای کینه توزی آنها بکار رفت.

رجز خوانیهای آرمیا و اشعیاء از "فرستادن شمشیر بر خزائن بابل"، "غلبه پارس بر بابل" و "شکست ناپذیری" کوروش در این میان بسیار پرمعنا و قابل تأمل است. بگفته ویل دورانت، بنی اسرائیل قوم بیابانگردی بودند که به تسخیر کنعان پرداختند و هر اندازه خواستند از مردم کنعان کشتند و چنانکه از"کتاب مقدس" آنها بر می آید این کشتار و خونریزی بزرگ "برضای خدا و بفرمان او" رخ داده است!؟ جدعون که دو شهر فلسطین را تسخیر کرد، ۱۲۰۰۰۰ تن از مردان آنجا را کشت (تاریخ تمدن، ص 253-252)

کشتار بیش از ۷۵۰۰۰ تن از مردم ایران با همکاری حکومت هخامنشی در رخداد پوریم (کتاب استر) نیز نمونه دیگری از تشنه بودن اشرافیت یهود به خونریزی است. یوشع از قانون جنگل پیروی می کرد که "هر کس بیشتر بکشد، بیشتر زنده خواهد ماند"؛ و با این روش بود که "ارض موعود" را تسخیر کردند (همانجا صهیونیستهای امروز نیز از همین قانون پیروی می کنندتورات می گوید که داوود همه اسیرانی را که بدستش می افتادند می کشت و به فرزندش سلیمان نیز چنین سفارش کرد!؟ (همانجا، ص255) . در اینجا باید یادآور شد که ابراهیم و داوود و سلیمان و... در قرآن چهره ای بکلی متفاوت از آنچه تورات ترسیم کرده است، دارند؛ آنچه تورات تحریف شده به آنها نسبت داده است تنها نشانگر میل مفرط اشرافیت و روحانیت یهود به خونریزی و تباهی است؛ همانها که هرگز از پرستش گاو و گوسفند و مار هم دست برنداشتند و موسی پیامبر نیز نتوانست آنها را از شرک و ستم باز دارد!
"پیامبران" کاهن یهود به جنگ و خونریزی حریص بودند؛ بگفته ویل دورانت: "عادت بر آن جاری بود که شهرهایی که تسخیر میکردند ویران کنند و همه مردان آنجا را از دم شمشیر بگذرانند؛ و چنان زمین را تباه سازند که جز پس از گذشتن زمان درازی شایسته کشت و زرع نباشد" (همانجا، ص ۲۷۶ )؛ این همان سیاست "زمین سوختهاست که در عصر جدید نیز توسط استعمارگران و امپریالیستها بکار گرفته شده است.
باری، یهودیان صد هزار تن از آرامیان را تنها در یک روز کشتند (همانجا)... پس کسانی که نینوا پایتخت دولت آسور را از روی کینه جویی "شهر خونریز" می نامند و از ویرانی اش شادمان می شوند، هرگز از پادشاهان آسوری بهتر نبوده اند! و اگر آنها قدرت بخت النصر را داشتند و بر بابل تاخته بودند، بجای "اسارت و تبعیدبزرگان بابل، همه بابلیها از زن و مرد و کودک شیرخوار و نیز دامهایشان را بفرمان "کتاب مقدس" خود (نگاه کنید به کتاب سموئیل، باب پانزدهم) از دم شمشیر گذرانده بودند! از نظر فساد اخلاقی نیز یهودیان بهتر از بابلیها نبودند؛ زیرا زنا و لواط در میان آنها رواج داشت (ویل دورانت، ص ۲۷۶ ) تا آنجا که هیکل اورشلیم در زمان مکابیان بصورت یک روسپی خانه درآمد (همانجا، ص 277).

نقش جاعلانه و تحریف گرانه باستان شناسان و مورخان صهیونیست در تاریخ نگاری ایرانی و انگیزه آنان در پرورش نژادپرستی و باستان گرایی ایرانی بسیار آشکار است! مگر نه آنکه پیامد نژادپرستی و باستان گرایی پارسی، ستیز "ایرانیان" با اسلام و عرب بوده است؟ و مگر نه آنکه این ستیز ابلهانه نیازهای حیاتی و آرزوهای دیرینه اشرافیت یهود را بر آورده ساخته است؟ پس چرا نباید آنها نقشی در این میان بعهده گرفته باشند؟ آیا براستی می توان یهودی بودن باستان شناسانی را که از سرآغاز دوره پهلوی به ایران آمدند و در پی ریزی نژادپرستی باستان گرای ایرانی نقش اساسی بازی کردند، تصادفی دانست؟ البته باید گفت که قدرت جعل و تحریف آنها در تاریخ نیز همچون دیگر تاریخ سازان وابسته به سلطه گران جهانی نامحدود نیست؛ نباید در این باره بزرگ نمایی کرد و مثلا چنین پنداشت که سراسر تاریخ ایران و شرق باستان، و حتی دیگر ملل جهان، "یهود ساخته" است (پورپیرار)؛ هر چند می دانیم که اشرافیت یهود در جعل و تحریف دین و تاریخ پیشینه ای بس طولانی و مهارتی بی نظیر داشته است 3 . اگر عشق اشرافیت یهود به کوروش و هخامنشیان و بیزاری از بابل و آسور و... بروشنی از مطالعه تاریخ یهود و اسناد دینی آنها بدست می آید و از باستان شناسان صهیونیست، که نقش اصلی را در کاوشهای تخت جمشید و شوش و ...و بدنبال آنها تاریخ نگاری ایران و شرق باستان داشته اند، جعل و تحریف جهتدار در تاریخ این دیار نباید شگفت انگیز باشد، پس با اندکی ژرف نگری می توان انگیزه های سیاسی و دینی آنها را در اینکار دریافت و با اندکی موشکافی نیز نمونه های جعل و تحریف تاریخی آنها را شناخت و شناساند!


3-ابن مسکویه دانشمند قرن پنجم هجری از یک جاعل یهودی در بغداد نام برده است که نوشته هایی را بنام نسخه های دست نویس "دانیال نبی" عرضه می کرد. وی سند دست ساز خود را چند روز در مارچوبه و چند روز نیز در کفش خود جا می داد تا زرد رنگ و کهنه شود و کسی در قدیمی بودن آن شک نکندبفرموده قرآن، یهودیان تحریف کنندگان دین و تاریخ اند (بقره، ۷۵ ؛ نساء، ۴۶ ؛ مائده، ۱۳ و ۴۱ )؛ انگیزه اشرافیت یهود از جعل و تحریف در عقاید و تاریخ ملتهای همسایه، محروم کردن آنها از اندیشه راهنما و تجربه تاریخی در بازسازی و پیشرفتهای اجتماعی است تابتوانند با گزافه گویی و پنهان کردن نقش تاریخی خود در خاور میانه بر این مردمان نفوذ و سلطه یابند.

نقش ویژه اشرافیت یهود در تاریخ سازی- بخش نخست

بخش نخست

درباره خاور شناسی صهیونیستها و جعل و تحریف آنها در تاریخ سخنهای بسیاری گفته شده است. نقش ویژه اشرافیت یهود در تاریخ سازی منطقه بی ارتباط با نقش تاریخی آنها در ایران و شرق باستان نیست.آنها که گویا مدتها پیش از هخامنشیان، در پی حمله شلمانصر سوم پادشاه آسور و سپس نبوکدنصر (بخت النصر) پادشاه بابل به اورشلیم، به ایران و بین النهرین مهاجرت کرده بودند، ظاهرا در میان اقوام شرقی یگانه قوم "یکتاپرست" زمان بودند؛ در اندیشه مذهبی بر آنها که آشکارا مشرک و بت پرست بودند، برتری داشتند و بگفته ویل دورانت، دین آنها از همه ادیان باستانی جز آتون پرستی اخناتون در مصر به توحید نزدیکتر بود (تاریخ تمدن، ص ۲۶۰ ). ولی "توحید" اشرافیت یهود به نژاد پرستی و شرک آلوده بود زیرا یهوه تنها یک "خدای ملی" بوده است و "بنی اسرائیل" هم قوم برگزیده او. نویسندگان "اسفار پنجگانه"یهوه را چون خدایان بین النهرین و یونان و ایران و هند و روم ... خدای قومی دانستند و از آن ابزار قدرت جویی ساختند. بگفته ویل دورانت، چون قبایل بیابانگرد بنی اسرائیل (گریخته از مصر) کنعان را تسخیر کردند، یکی از خدایان کنعانی بنام یهو را "چون خدایی در میان خدایان" پذیرفتند و در سلطنت داوود و سلیمان بود که یهوه به "تنها خدای ملی" بنی اسرائیل تبدیل شد (همانجا، ص 260-258رفتار اجتماعی سران سیاسی – دینی یهود نیز هیچ سنخیت و سازگاری با اصول بنیادین توحیدی نداشت و از دیرباز بر آزمندی و بهره کشی، فتنه گری و دسیسه چینی، و زورمداری و کینه توزی استوار گشته بودیکتاپرستی یهودی در حقیقت پوچ و بی محتوا بود؛ بجای آنکه راهنمای حق جویی و عدالتخواهی و برابری انسانها باشد، ابزار فخر فروشی و ستمگری و سروری خواهی گشته بود. 
اینکه "یهوه" در تورات خدایی است اساسا شرور، آزمند، خونخوار و هوسباز، بخوبی از حاکمیت این ویژگیها نزد سران سیاسی – دینی یهود خبر می دهد. از زر و زور پرستی آنها همین بس که تنها هنگامی به روز رستاخیز و کیفر و پاداش اخروی آن اندیشیدند که امید آقایی و سلطنت در این زمین را از دست دادند! (همانجا، ص ۲۶۱ ). این رفتار، مردمان میزبان را از آنها ناخشنود و حتی بیزار می ساخته است. سرکردگان یهودی از هنگام خروج از مصر و صحرای سینا و استقرار در میان کنعانیان و آرامیان و بابلیان و آسوریان و مردمان ایران و... پیوسته با همسایگان و پذیرفتگان خویش در ستیز و کشمکش بوده اند؛ بی تردید نمی توان همه مردمان یاد شده را که یهودیان را با نیکخواهی در میان خود پذیرفته بودند به "یهود ستیزی" متهم کرد؛ بلکه ریشه این ستیزه ها و دشمنی ها را باید در رفتار اجتماعی آنها و "دشمن" تلقی کردن "غیر یهودیانجستجو کرد... اشرافیت یهود خود را مدیون کوروش و هخامنشیان می داند در حالیکه همچنان کینه بابل و تمدنهای بین النهرین را در دل دارد و از ناسزا و نفرین به شهری که پژوهشگران تاریخ تمدن "مادر شهر جهان" و "زادگاه دانش" می دانند دست بردار نیست. "ایران شناسان" صهیونیست در سرآغاز رژیم وابسته پهلوی، زیرکانه اسطوره تاریخی اشرافیت یهود (کوروش) را به اسطوره ملی ایرانیان تبدیل کردند و کوشیدند با تبلیغات دروغین بر روی تخت جمشید و هخامنشیان یک پان فارسیسم نیرومندی از میان فرهیختگان ایرانی پدید آورند که متحد طبیعی صهیونیسم در ستیز با اسلام و توده عرب باشد؛ و تا امروز نیز متکی به همین گرایش هستند!

باری، شیفتگی یهودیان به هخامنشیان و بیزاری آنها از تمدنهای پیش هخامنشی در ایران و بین النهرین چون ماد (بخاطر پیوند آنها با بخت النصر بر ضد یهودا) و بابل و آسور بخاطر جنگ با دولت یهود)، و نیز کوشش آنها در اثبات نقش تاریخی خود در پیدایی تمدن در ایران (؟!)! قابل درک است؛ ولی چرا باستان شناسی و تاریخ نگاری ایرانی باید پیرو ایده ها و حب و بغض های تاریخی اشرافیت یهود باشد؟ 
منابع اصلی بررسیهای تاریخی "ایران باستان"، یا بهتر است بگوییم پایه گذاران باستان گرایی آریایی  پارسی چه کسانی هستند؟ گیرشمن، هرتسفلد، پوپ، اشمیت، کخ، هنینگ، دارمستتر، آستروناخ، اومستد،کریستین سن، فرای ...؛ همگی نامبردگان از هر ملیتی که هستند از اشرافیت یهود بشمارند! باستان شناسان و مورخان صهیونیست، زیرکانه و بسیار ظریف و پیچیده، کینه های تاریخی خود نسبت به اسلام و عرب را به بسیاری از ایرانیان منتقل کردند تا آنها نیز اعراب را دشمنان تاریخی خود پندارند و اسلام را تنها در بیان شعوبی و صفوی آن موسوم به "اسلام ایرانیبپذیرند؟! دلبستگی آنها به باستان شناسی در خاورمیانه کوششی در جهت تأیید داده های توراتی بوده است؛ در این میان کوروش و دولتهای پارسی هخامنشی و ساسانی، که جایگاه ویژه ای در تاریخ و دین یهود داشته اند، در کانون کاوشهای باستان شناختی و تاریخی آنها قرار گرفتند 1پژوهشگرانی که از بینش و روشهای اندیشه ورزان یهود آگاهند، می دانند که آنها در بازسازی دیدگاهها و خواسته های خود از درون آئینها و فرهنگهای دیگران استاد هستند 2 . 


پاورقی:
1-ولی نکته پرسش برانگیز آنستکه باستان شناسان صهیونیست نامبرده و نیز نویسندگان ایرانی دنباله رو آنها در نگارش تاریخ هخامنشیان خود رابی اعتناء به مندرجات تورات نشان داده اند (آنها از تورات تنها به این جمع بندی می رسند که: یهودیان همواره قدرشناس کوروش بوده اند!) و با همه ایمانی که خود به تورات دارند وانمود می کنند که نوشته های تورات بعنوان یک متن تاریخی جدی نیست و رویدادهای تاریخی را با اشارات نمادین دینی بررسی کرده است؛ در حالیکه کتب تاریخی رهبران سیاسی – دینی یهود چون آرمیا و دانیال و... در باره هخامنشیان از کتب نویسندگان یونانیکه دورتر از زمان و مکان ظهور هخامنشیان و اقدامات آنها بوده اند،ارزش پژوهشی بالاتری دارندبی اعتنایی عامدانه این مورخان به کتب عهدعتیق به نگرانی عمیق آنها از افشای حقایق تاریخی بر می گردد.

2-برای نمونه هرتسفلد درباره بابل می نویسد که آیه ۱۰۳ سوره بقره به چاهی در این شهر اشاره می کند که دو فرشته هاروت و ماروت تا روز رستاخیز در آن زندانی شده اند! (دایره المعارف اسلامی در حالیکه این دیدگاه یهودیان است و آیه نامبرده قرآنی کمتر اشاره ای بدان معنا ندارد.اندیشه ورزان یهود نه تنها در تاریخ سازی و هویت سازیهای جعلی برای ملتها نقش داشته اند که در تفاسیر قرآنی، فرقه سازی و انحرافات فکری –عقیدتی در میان مسلمین نیز نقشی "پنهان" و بس ویرانگر بازی کرده اند؛ بگونه ای که زدودن انبوه تحریفات و دیدگاهای افراطی یهودیان "مسلمان شده" در مذاهب گوناگون اسلامی کاری است بسیار دشوار ولی همچنان بسیار ضروری و حیاتی. 
باری، هرتسفلد بر پایه برخی روایات جعلی درباره "باطل بودن نماز در بابل"!؟ نتیجه گیری می کند که امام علی بابل را نفرین کرده است!؟ حال آنکه بابل در زمان امام علی شهر متروکه و ویرانی بیش نبوده است و نفرین یک ویرانه هم موردی ندارد. در تاریخ، کسی جز اشرافیت یهود بابل را نفرین نکرده است؛ هرتسفلد دیدگاه کینه توزانه اشرافیت یهود در باره بابل را زیرکانه از زبان امام علی بیان کرده است تا شاید "شیعیان"را گمراه سازد. این صهیونیست حیله گر از آموزگاران "استادان گرانمایه تاریخ ایران" در عصر پهلوی بوده است: "آقای پروفسور هرتسفلد به اشاره دولت محضر درسی در خانه خود راه انداخت و چند سالی حقیر و امثال حقیر بقدر استعداد خود از آن محضر استفاده کردیم" (محمد تقی بهار، سبک شناسی، جلد اول)؟! باز بیهوده نیست گفته شود که بیش از ۳۰ سال است زنان و مردان ایرانی به حکم تورات سنگسار می شوند؛ مجازاتی بر بنیاد روایتی بی بنیاد که ره آورد یهودیان"مسلمان شده" است! باورهای عمومی مسلمانان در باره خلقت انسان، تاریخ زندگی پیامبران و بسیاری از احکام نیز به همت تاریخی یهودیان"مسلمان شده" اساسا برگرفته از تورات است و نه قرآن. در باره تحریفات "یهودیت پنهان"(آنوسیها)در اسلام به کتابهای "اسرائیلیات و تأثیر آن بر داستانهای انبیاء در تفاسیر قرآن" از حمید محمد قاسمی و "صد و پنجاه صحابه ساختگی" از مرتضی عسگری رجوع نمایید.

آمیزش اثبات گرایی و تئوری توطئه؛ "بنیان اندیشی" پورپیرار

دیدگاههای تلفیقی می توانند بار جزمیت و ناتوانی در شناخت علمی تاریخ ایران باستان را سنگینتر گردانند؛ چنانکه پیوند رگه هایی از پوزیتیویسم و تئوری توطئه در آخرین دیدگاههای "بنیان اندیشانه"پورپیرار به این نتیجه می انجامد که: ایران پس از رخداد پوریم بیش از ۲۰۰۰ سال را در یک خاموشی گورستانی بسر برده است و سراسر تاریخ این دوره "یهود ساخته" است! تنها در سده های اخیر است که تمدن در این سرزمین جوانه می زند؛ و یهودیان برای پیشگیری از رسوایی جهانی کشتار پوریم زبان فارسی را ترویج کرده و ملت فارس را پدید می آورند!؟ نظریه نو پدید بودن زبانهای فارسی و ترکی و غیره با استناد به رخداد های پوریم و توفان نوح، و ملت سازی یهودیان در خاورمیانه به روش آزمایشگاهی، اساسا با دانش و خرد انسانی ناسازگار است. اینگونه نظریات بی بنیان تر از آنند که آنها را بتوان به "بنیان اندیشی" نسبت داد. 
بر پایه آخرین تئوری تاریخی پورپیرار، یهودیان چون ناتوانی متحدان خویش (هخامنشیان) را در سرکوبی خیزشهای گسترده و پیوسته مردمان منطقه دیدند، خود رأسا دست بکار شده و در پروژه پوریم حیات انسانی را در ایران و بین النهرین بالکل ریشه کن کردند؛ بگونه ای که این منطقه تا ظهور اسلام از هر گونه حیات انسانی، و تا پیش از عصر صفوی از هرگونه حیات متمدنانه بومی، تهی بوده است! اما این هنوز تمام داستان نیست: یهودیان برای پنهان کردن این پاکسازی کامل و گسترده انسانی ناگزیر دست به خلق آثار مادی و فرهنگی بسیاری زدند؛ تا جاییکه گنجینه های عظیم فرهنگی و هنری "منسوب به مسلمانان" این دیار از جمله کتابهای پرشمار ادبی، تاریخی، علمی، فلسفی،دینی و... را نیز آفریدند تا وانمود کنند که در ایران و بین النهرین همچنان حیات متمدنانه در جریان بوده است در این راستا یهودیان تاریخ ایران و خاورمیانه و حتی جهان را بگونه ای بازنویسی کرده اند که رخداد پوریم را بپوشانند

پورپیرار پرسشهای بنیانی زیر را بی پاسخ گذارده است: چگونه کشتار "تا آخرین نفر" مردمانی با هزاران سال پیشینه زندگی اجتماعی و سیاسی در این سرزمین پهناور با آنهمه موانع و پناهگاههای طبیعی چون کوه و دشت و جنگل و رود و ... توسط یک گروه قومی – مذهبی مهاجر با ابزارهای ابتدایی ممکن شده است؟اگر بفرض محال چنین کاری هم صورت گرفته باشد، اینهمه امکانات طبیعی زندگی در این سرزمین، که در گذشته زیستگاه اقوام متمدن بسیاری چون عیلامیها، سومریها،سامیها، کادوسی ها، کاشی ها، ساگارتی ها، مادها و غیره بوده است، می توانست اقوام مهاجر را بسوی خود بکشاند و باز هم تجمعات انسانی را پدید آورد؛ کمااینکه به گفته پورپیرار یونانیها را به ایران کشاند و بمدت ۵۰۰ سال از آنها پذیرایی کرد!
پورپیرار درباره این گزاره آخر می گوید: یونانیها در پی تهاجم رومیها به یونان به این سرزمین "پوریم زده" و "خالی از سکنه" آمدند؛ ۵۰۰ سال زندگی کردند؛ و پس از آزادی یونان هم همگی بی دردسر بازگشتند اگر این یونانیها نه در پی تهاجم اسکندر به شرق آمدند (چون کسی در اینجا نبود که اسکندر بر آنها فرمان براند!)، نه در جوامع شرقی مستحیل شدند و نه در پی مقاومت مردم منطقه رانده (چون این سرزمین صاحبی نداشت!)، چگونه پس از ۵۰۰ سال زندگی متمدنانه در آزادی، و در حالیکه این سرزمین کاملا به ایشان تعلق داشت، برای آزاد سازی و بازسازی سرزمین در بند و ویرانه ای باز می گردند که دیگر با آن بکلی بیگانه بودند؟ آنهایی که آمده بودند نمی توانستند ۵۰۰ سال زنده بمانند و دست کم نسل دهم آنها می بایست برای آزادسازی و بازسازی "سرزمین نیاکان" برگشته باشد! و این چگونه ممکن است در حالیکه حتی نسل دوم یک گروه مهاجر قومی هم خود را متعلق به سرزمینی که در آن زاده شده می داند و انگیزه چندانی در بازگشت به سرزمین مادری خود ندارد؟ این بازگشت ادعایی نه تنها با دانش و خرد و تجربه ناسازگار است، بلکه کوچکترین گواهی تاریخی و باستان شناختی نیز ندارد.
اما مردمانی که امروز در سرزمینهای "پوریم زده" زندگی می کنند از کجا آمده اند؟ اگر قصد یهودیان پس از کشتار پوریم پوشاندن این رخداد بود، چرا آنرا در اسناد دینی – تاریخی خویش (کتاب استر) ثبت کردند؟ مگر کتاب استر بتازگی در یک کاوش باستان شناسی کشف شده است؟
پاسخ وی به این پرسشها اینست که هیچ نشانه باستان شناختی از زندگی اجتماعی بومی در این منطقه و طی این ۱۲۰۰ سال دیده نشده است (اثبات گرایی)؛ و اگر هم نشانه هایی آورده شود، می گوید که هر چه به این دوره مربوط می شود بالکل جعلی و "یهود ساخته" است! (تئوری توطئه). 
شتاب در بازسازی تاریخ ایران وی را به فرضیه ای رهنمون گردانده است که جز پرسش بر نمی انگیزد؛ پرسشهایی که توان پاسخگویی منطقی و قانع کننده به آنها را هم ندارد! در دیدگاه پورپیرار، توانی در اندازه های خدایی برای یهودیان فرض شده است؛ نتیجه عملی این فرضیه تاریخی برخلاف برخی انتقادها به وی نه "یهود ستیزی" که "یهود ستایی" است.

این پژوهشگر شورشی تاریخ ایران که بنیان تاریخ نگاری سنتی را در هم ریخت،در افشای جعلیات بیگانگان و دروغهای نژادپرستان باستان گرای ایرانی آغازی توفنده و ستودنی داشت، و دستاورد های ارزنده ای برای تاریخ نگاری علمی ایران بر جای گذارد که این نگارنده نیز از آنها بهره برده است، زیر تأثیر دیدگاه اثبات گرایی و تئوری توطئه، و نیز در واکنش خودبخودی به نژادپرستی و باستان گرایی ایرانی، دست به تعمیم ها و نظریه سازیهای شتابزده زد و برداشتهایش به مبالغه و افراط گرایید؛ تا جاییکه تاریخ ایران و خاور میانه و حتی جهان را بر پایه رخداد پوریم و کلا یهود محورانه بازسازی می کند.

پوزیتیویسم یا اثبات گرایی و شکاکیت

این مکتب شناخت شناسی، منابع اندیشه و پژوهش در هر دانشی از جمله علم تاریخ را به مشاهدات عینی و ملموس محدود می کند؛ تنها رویدادها و پدیده هایی را در تاریخ انسان می پذیرد که بر این بنیان استوار باشد.
تاریخ نگار اثبات گرا (پوزیتیویست) هرگز به معماها، ابهامات و تاریکی های تاریخ نمی اندیشد و پاسخی برای آنها ندارد و بدنبال آنهم نیست! زیرا نقشی برای تجربه تاریخی در بازسازی جامعه نمی بیندپس اگر رویداد یا پدیده ای برایش قابل اثبات نباشد، آنرا به آسانی انکار می کند؛ و آنچه در حواس مادی او نگنجد را فاقد ارزش پژوهشی می داند. اثبات گرا نیز همچون پندارگرا نه در پی شناخت تاریخ است و نه توان دریافت حقیقتی در تاریخ را دارد! 
اثبات گرا از ساخت فرضیه و تئوری تاریخی بر پایه داده های عینی خودداری می کند؛ زیرا هر تبیین تاریخی تنها تصویری است از تاریخ حقیقی که جز آفریده اندیشه انسانی نیست. 
اگر تبیینات تاریخی پندارگرایان فاقد پایه های علمی است، اثبات گرایان از توضیح نشانه مادی و عینی تاریخی فراتر نمی روند و از خرد انسانی در ساخت نظریه تاریخی بهره نمی گیرند و به شکاکیت می افتند.
از دید یک مورخ اثبات گرا تبیین نژادی و قوم مدارانه تاریخ از همان ارزشی برخوردار است که نظریه مارکسیستی تاریخ. اثبات گرا فاصله زمانی و مکانی پژوهشگر با رویداد تاریخی را بهانه ناتوانی در دستیابی به حقیقت تاریخ قرار می دهد. ولی سیر پیشرفت در بازسازی تاریخ گذشته نشان از نادرستی دیدگاه اثبات گرایان دارد.

تئوری توطئه

کاربست سامانمند روش تاریخ سازی از سوی لایه های پنهان قدرتهای سلطه گر جهانی، زمینه ساز پیدایی"تئوری توطئه" در بررسیهای تاریخ ایران گشت. کاربرد این دیدگاه انحرافی نیز، که واکنشی در برابر تاریخ سازیهای هدفمند سلطه گران جهانی، و نیز پیامد روانشناختی و فرهنگی روابط سلطه گر – زیر سلطه است، در تبیین تحولات تاریخ ایران دیده شده است. 
در "تئوری توطئه"، هر تحول و رویداد و اثر و یافته ای به کانونهای پنهان سلطه گران جهانی نسبت داده می شود؛ بدینگونه نقش آنها در تاریخ انسان هم ارز نقش "خداوند" در جهان ارزیابی می شود. از این دیدگاه، هیچکدام از اسناد و مدارک تاریخی نیز قابل اعتماد نیستند و به "ظن قوی" ساخته کانونهای توطئه گر قدرتهای جهانی اند. ولی باید دانست که در میان پژوهشهای بیگانگان، آثار ارزنده که حقایق تاریخی بسیاری را آشکار می سازند نیز یافت می شود؛ حقایقی که حتی از لابلای نوشتجات همان تاریخ سازان هدفدار نیز می توان بیرون کشید زیرا بدلیل وجود گرایشهای چندگانه در میان آنها و نیز عدم امکان انحصاری کردن پژوهشهای تاریخی، نه تنها دست آنها در جعل و تحریف خیلی باز نیست، بلکه بیشتر آنها معمولا احتیاط را نیز از دست نمی دهند! چنانکه هرتسفلد که معبد یونانی پاسارگاد را "آرامگاه کوروش" می نامد، با یونانی دانستن معماری آن، و در عین حال عدم امکان وارد کردن مصالح و معمار از یونان در زمان کوروش، زیرکانه راهی برای پشیمانی باز می گذارد و این احتمال را می دهد که بنا اساسا ساخته دست یونانیها در دوره ای است که به ایران آمده اند.