ابوالفرج اصفهانی در «الاَغانی» آن جا که سخن از موسیقی دان معروف «ابن
مسجع» سخن می گوید آورده است که ایرانیان مشغول ساختن کعبه بوده اند.[1]
ایرانیان و زیارت کعبه:
فرید وجدیدر دائره المعارف ذیل «کعبه» می گوید: فارسیان کعبه را محترم می
داشتند. زیرا معتقد بودند که روح هرمز (روح خدا- هرمز، هرمزد، اهورمزدا)
به کعبه دمیده شده (حلول کرده).
مسعودی از مورخین قدیم در «التنبیه و الاِشراف» در این باره شعری از شعرای دیرین آورده که شاعر عرب جاهلی و پیش از اسلام می گوید:
زمزمت الفُرس علی زمزم وذاک فی سالفها الاقدم[2]
شاعری که در پیش از اسلام می زیسته می گوید: فارس ها
در زمان های پیشین در کنار چاه زمزم، زمزمه می کردند. بنابر این ریشۀ این
موضوع خیلی دیرین است.
اساساً واژه «زمزم» عربی نیست. زیرا در زبان عرب هیچ واژه رباعی (چهار حرفی) وجود ندارد مگر از زبان دیگر وارد شده باشد.
ایرانیان به دعا زمزمه می گفتند از آن جمله دعای
مخصوص سفره. معنی این واژه و کاربرد آن امروز نیز در زبان فارسی رواج
بسزائی دارد. نام چاه زمزم در کنار کعبه یک نام صد درصد ایرانی است.
خاندان های ایرانی از آن جمله دربار شاهی اعم از زنان و مردان، هدایائی را
به کعبه نذر کرده گاهی آن را در حین زیارت با دست خودشان و به طور مستقیم
تحویل می دادند و گاهی آن را می فرستادند از آن جمله دو تندیس زرّین آهو
که ساسان نیای ساسانیان به کعبه هدیه کرده بود[3] .
چشمه زمزم همزمان با زندگی هاجر و اسماعیل (همسر و
فرزند ابراهیم) در مکه وجود داشته و ما غیر از زمزم نام دیگری برای آن در
تاریخ سراغ نداریم، آیا نام ایرانی آن چه قدر قدمت دارد؟ از همان پیدایشش
در زیر پای اسماعیل کودک، یا در زمان های بعدی بدین نام موسوم شده است؟- ؟
لیکن مسلّم است که رابطه ایرانیان با آن چشمه که بعد ها به صورت چاه در
آمده، خیلی دیرین و کهن بوده است. و نیز نمی دانیم آیا واژه زمزم که امروز
نیز در فارسی رواج دارد، یک واژه آریائی است؟ یا مانند واژه هائی از
قبیل: شاه، درخت، آب، اسب[4] و... یک واژۀ کادوسی است که هنگام ورود آریائیان به ایران، همزمان با پذیرش دین جاماسبی کادوسی، وارد زبان آریائی ایران شده است- ؟
در صورت اول، باید گفت نام گذاری چاه زمزم حداکثر به
بیش تر از 3700 سال نمی رسد. و در صورت دوم احتمال قدمت آن به نزدیکی های
زندگی هاجر و اسماعیل نبی، می رسد.
از جانب دیگر می دانیم که زبان اصلی هاجر، قبطی
(مصری) و زبان ابراهیم سومری بود، فرزند شان نیز در کنار آن دو زبان با
عربی آشنا شده است. بعید است که آنان از همان آغاز نام چشمه را با واژه
فارسی زمزم موسوم کنند، لیکن همان طور که گفته شد در متون تاریخی و حتی
حدیثی نام دیگری برای آن چشمه نمی یابیم بنابر این دیرینگی این نام دستکم
باید به پیش از 3500 سال برسد.
ویل دورانت می گوید: بروسوس بابلی تاریخ زندگی زردشت را حدود 2000 سال پیش می داند[5] .
این سخن بروسوس درست است یعنی آغاز پیدایش دین ایرانی
به حدود 4000 سال پیش و عصر ابراهیم خلیل می رسد. لیکن بروسوس نیز دچار
همان مشکل است که همه پژوهشگران دربارۀ دین ایران دچار آن هستند و گمان می
کنند که زردشت بنیان گذار دین است و با نام جاماسب آشنا نیستند ...
و چون از جانب دیگر دلیل های محکم هست که زردشت شخصیت حوالی 2600 سال پیش است با سر در گمی مواجه می شوند. در مبحث «کعبه در دو دین آسیای شرقی»
خواهیم دید که بنیان گذار هندوئیسم نیز معاصر ابراهیم خلیل بوده و بودا
در حوالی 2600 سال پیش برای اصلاح آن آمده است. یعنی با شگفتی تمام می
بینیم که بنیان گذاران هر دو دین هندی و ایرانی معاصر ابراهیم(ع) بوده اند و دو پیامبر اصلاح گر یعنی زردشت و بودا نیز معاصر همدیگر بوده اند.
دو تندیس زرین آهو:
ساسان نیای ساسانیان دو تندیس زرّین آهو به کعبه هدیه کرده بود، و همیشه
پرده کعبه که تقریباً کل آن را پوشش می داد از طرف دربارهای ایران هدیه می
شد. نذورات و هدایای ملکه ها و بانوان دربارهای شاهی و نیز دربار شاهنشاهی
ایران به سوی کعبه روان بود. شرح این امور را می توانید در «کامل ابن
اثیر»، «مروج الذّهب»، «اخبار مکّه ارزقی»، «اعلاق النفیسه ابن رسته»،
«التنبیه والاشراف مسعودی»، «تاریخ الکعبه خربوطلی» مطالعه کنید.
[1] مسعودی نیز («مروج الذهب» ترجمه پاینده ج1 ص256) آورده است: ایرانیان کعبه را تجدید بنا و تعمیر کرده اند.
[2] مسعودی «التنبیه و الاشراف» ص 90.
[3]«تاریخ ابن خلدون»، ج 2 ص 338- «اضواء البیان» شنقیطی، ج 3 ص 33: اهداها الفرس.
[4] رجوع کنید «انسان و چیستی زیبائی» بخش میترائیزم و زردشتی، در سایت بینش نو.
[5] ویل دورانت «تاریخ تمدن» ج 1 ص 422.
سمتگیری همه آثار میترایی و
زردشتی به سوی کعبه، از قبیل قبر کوروش و دیگر بناهای مقدس، محراب آثار
مربوط به دوره اقتدار مادها (میدیا) حاکی از یک رابطه میان کعبه و میترائیزم،
است. رعایت این قانون موجب شده در بخشهایی از ایران در ساختن بناها، از
چهار جهت اصلی، صرف نظر شود. و نیز ایرانیان دوست داشتند که بناهایی شبیه
کعبه بسازند. کلمه «زمزم» یک واژهی دقیقاً ایرانی است (و دعای سر سفره ایرانیان زمزمه نامیده میشد) که بر چاه کنار کعبه نامگذاری شده.[1] وقتی که عبدالمطلب چاه زمزم را از نو تعمیر و لایروبی کرد، دو
مجسمه زرین یافت که اردشیر بابکان نیای ساسانیان، به کعبه هدیه کرده بود.
خاندانهای بزرگ ایرانی معمولاً نذر و نیازهایی با کعبه داشتهاند.
این رابطه
هم پیش از اصلاحات زردشت بوده و هم پس از آن. ما تاریخ دقیقی برای ظهور
زردشت نداریم. اما میبینیم که اردشیر اول هخامنشی در حوالی 2450 سال پیش،
بر خورشید سجده میکرد، بنابراین در آن وقت هنوز اصلاحات زردشت از خراسان
به دربار مرکزی نرسیده است. با این حساب، ظهور زردشت نمیتواند به سه
هزار سال پیش برسد. سقوط هخامنشیان و حمله اسکندر اوضاع اجتماعی را طوری
به هم ریخته است که معلوم نیست در چه زمانی پارسیان جنوبی و مادهای غرب،
دست از پرستش خورشید برداشته و اصلاحات زردشت را پذیرفتهاند.
از شواهد و قراین بر میآید که جاماسب بنیانگذار میترائیزم به عصر ابراهیم که تعمیر کننده کعبه است، نزدیک بوده همان طور که در حدیث دیدیم و نیز تقویم خود زردشتیان 3743 را نشان میدهد، بنابراین او حدود هزار سال پیش از زردشت میزیسته است.
این که برخی از
نویسندگان زردشت را در چهار هزار سال پیش و برخی دیگر در حوالی سه هزار
سال پیش، میدانند، و نیز آن عدّه که به دو شخصیت به نام زردشت معتقد
هستند، این گونه اختلافها از این ذهنیت ناشی میشود که آنان زردشت را
بنیانگذار آیین ایرانی میدانند، نه اصلاحگر، او را هم در آغاز این دین
به جای جاماسب میبینند و هم در نهضت اصلاحات.
جاماسب و زردشت هر دو، کارشان را از آذربایجان شروع میکنند،
جاماسب در میان کادوسیان موفق میشود، گرچه جان خود را در این راه از دست
داده باشد. اما پیامهای اصلاحی زردشت که حدود هزار سال پس از او بوده،
در آذربایجان بیمشتری، میشود. او به خراسان رفته و در دربار گشتاسب (کیا
= مرزبان = شاه محلی بوده نه شاهنشاه) موفق میشود. اما در جنوب یعنی
سیستان ـ سکهئستان ـ در میان سکاها با مقاومت روبرو میشود. اسطوره
رستم و اسفندیار برای نشان دادن این مقاومت ساخته شده که رستم مرد کهن و
کهندین و اسفندیار جوان جواندین، سمبل طرفین هستند. فردوسی فرزانه از
فرزانگان میآورد که: همیشه سنن پیشین سعی میکند تا چشم و بینش آئین
انقلابی نو را، دچار اشکال کند گرچه نماینده انقلاب، روئین تن باشد.
خراسانیان
پارتی از زردشت استقبال کردند اما پیامهای او در میان مادهای غرب و
پارسیان جنوب با درنگ پیش میرفت، پس از حمله اسکندر، خاندان اشکانی از
میان پارتیان خراسان برخاسته امپراطوری ایران را احیا کردند، تیسفون را که
در جانب غربی زاگرس و ملتقای ماد و پارس بود، مرکز قدرت و پایتخت خود قرار
دادند. وضعیت ویژهای پیش آمده بود. اشکانیان از نظر جغرافی و سرزمین از
عقبه خود یعنی خراسان، جدا افتاده بودند. زیرا میان تیسفون و خراسان
سرزمینهای ماد و پارس قرار داشت. در این شرایط میبینیم که نام چهار نفر
از شاهان اشکانی «مهرداد» است. اصلاحات زردشت که مقام سمبلیک را در آن
بالاها از مهر (خورشید) سلب کرده در درون کورههای معابد و اجاق خانههای
خراسانیان قرار داده، هنوز در میان پارسیان و مادها، کاملاً جای نیفتاده
است. نامگذاری «مهرداد» توسط اشکانیان به مثابهی «شعار وحدت ملی» و در
واقع رشوهای صمیمانه بود که به مادها و پارسها، داده میشد. در عین حال
روز به روز از احترام خورشید کاسته میشد. میتوان گفت از هم پاشیدن اوضاع
اجتماعی و سقوط خاندان هخامنش، نیز زمینه را برای سقوط مهر پرستی آمادهتر
کرده است.
کوشش برای ایجاد وحدت ملی موجب
شد یک لهجهی ویژهای در غرب زاگرس پدید آید که عناصری از لهجه ماد،
لهجهی پارسی و پارتی، را با هم داشت که تفاوتهای بارزی با هر کدام از سه
لهجه محلی داشت. حتی با لهجه پنجوی (پلهوی) که در دورههای بعدی پدید
آمد، متفاوت بود.
این سیره در جهت وحدت ملی
ادامه داشت، میبینیم که ساسانیان پارسی در عصر یزدگرد در درون دربار با
لهجهای سخن میگفتند که با لهجه پارسیان محلی (جنوب ایران) متفاوت بود،
لهجهای که تا دوران خلافت عباسیان در بخش جنوبی و مرکزی عراق، رواج داشت.
[1]. مسعودی
در مروج الذهب شعری از عربهای پیشین آورده است: «زمزمت الفرس علی زمزم
و ذاک فی سالفها الاقدم»: فارسیان در کنار زمزم، زمزمه میکردند و این
سنت دیرینشان بود.
با دقت در اموری که به طور جسته و گریخته از متون تاریخی بر میآید، روشن میشود که خاستگاه اصلی میترائیزم در نزدیکیهای رود ارس و در میان «کادوسیان»، بوده است. پیش از آمدن آریائیان، سه تمدن شناخته شده، در ایران وجود داشتهاند: کادوسیان در حوالی سبلان، کاسپیان در حوالی البرز مرکزی (قزوین)، و «مانن» یا تمدن مانایا،
در حوالی میاندوآب و بیجار (تخت سلیمان). قرآن از کادوسیان با «اصحاب رس»
تعبیر میکند. متون حدیثی اسامی شهرهای آنان را، فروردین، اردیبهشت تا
اسفند، میشمارند. هر ماه در یکی از آن شهرها یک روز جشن داشتهاند که در
اثر آن، اسامی شهرها به ماههای سال منتقل شده است.[1]
در تقویم
امروزی زردشتیان همان طور که هر ماه از سال برای خود نامی دارد، هر کدام
از روزهای هر ماه نیز برای خود نام ویژه دارد. در هر ماه نام یک روز همان
نام خود ماه است. مثلاً روز ششم فروردین همان فروردین، و روز دوم اردیبهشت
همان اردیبهشت، و روز چهارم خرداد، خرداد است و روز دهم مهر، مهر است و
معروف به «جشن مهرگان» است و همین طور روزهایی در ماههای دیگر.
یعنی همراه با
انتقال نام آن شهرها به ماههای سال، روزهای جشن همچنان با نام خود باقی
ماندهاند. چون روز دوم اولین ماه سال در شهر فروردین جشن داشتهاند، آن
را روز فروردین مینامیدهاند و همچنین در مورد دیگر شهرها، شگفت است: در
یک حدیث مختصر این همه حقایق تاریخی برای ما روشن میشود، حقایقی از
تاریکترین اعماق تاریخ که خود زردشتیان سخت به آنها نیازمندند.
آریاییها پس
از ورود به فلات ایران، کاسپیان را به سمت شمال البرز راندند. اما با
کادوسیان کنار آمده و به دین آنان گرویدهاند. هنوز هم الفاظ و واژههای
کادوسی جایگاه اساسی و بنیانی را در دین زردشتی، دارند. فرشتگان با اسامی
فروردین و... تا اسفند، و نیز لفظ بهشت، مینو، یزدان، فرّ، فروَهر، اَهور،
حتی واژه شاه،[2]
آب، درخت، روشن، و... در بنیانیترین پایههای میترائیزم و زردشتی حضور
دارند که هیچ کدام آریایی نیستند. و همین موضوع باعث شده که ادبیات دینی
ایرانیان قدیم، از زبان و ادبیات روزمرّهشان، جدا شود و زبان دینی حتی
اوستایی، مخصوص مغان و مؤبدان باشد.
واژهها و
اصطلاحات کادوسی، در آیین ایرانی به وفور یافت میشود که اثری از آنها در
میان آریائیان هندی و یونانی یافت نمیشود. الفاظ مقدس آریایی در میان
هندیان آریایی و یونانیان، همچنان مشترک ماندهاند. اما در ایران نه تنها
از بین رفتهاند بل توسط خود آریائیان، به معنی نامقدس، به کار رفتهاند.
از آن جمله کلمه «دِیُو» که حرف اول آن با تلفظی میان دال و ذال،
بوده همان طور که هنوز لفظ «گنبد» گاهی «گنبذ» تلفظ میشود و نیز «کاغد» و
«کاغذ». لفظ «دیو» در یونان «ذیو» با اضافه شدن حرف «س» که خاصیت یونانیان است، «زئوس»
تلفظ میشود که خدای بزرگ آریاها پیش از مهاجرت، بوده و هنوز هم در میان
آریاییهای، هند و یونانیان، همچنان هست. اما در ایران با تلفظ «ذیو» و
«دیو»، همردیف اهریمن گشته است.
مساله خیلی مهم
است به حدی که نمیتوان بهای کمی به آن داد. خدای خدایان که دوران مدیدی
مورد پرستش آریائیان پیش از مهاجرت، در آسیای مرکزی بوده. همراه
مهاجرتشان با آنان همه جا رفته، همچنان خدای خدایان مانده اما در ایران
به معنی پلیدترین موجود در کنار اهریمن جای گرفته است. این نشان میدهد
که آن آیین از بن و بیخ کنار گذاشته شده است. درست مانند اسامی بتهای عرب
در پیش از اسلام که مقدسترین واژهها بودند و پس از اسلام منفورترین
واژهها شدند.
میترائیزم از ایران به یمن رفت، در حوالی سال 1200 قبل از میلاد بلقیس
ملکهی یمن پیش از آن که با سلیمان متّحد شود، مهر پرست بوده است؛ قرآن
از زبان پیک سلیمان نقل میکند: «وجدتها و قومها یسجدون للشّمس».[3] که او و مردمش پس از اتّحاد با سلیمان، خورشید پرستی را کنار میگذارند.
پیش از آن
میترائیزم در قالب خورشید پرستی از یمن و ایران به مصر نیز رسیده بود و تا
بخشهایی از اروپا نیز پیش رفته بود. مؤرخین یونانی و نیز مؤرخین اخیر
اروپایی آن چه از میترائیزم میشناسند، دوران افراط در خورشید پرستی آن
است و لذا آن را «میترائیزم = خورشید پرستی» نامیدند.
[1]. حدیثی
است شگفت که مطالب جالبی را بیان میکند. آن را مجلسی در بحار (ج14، ص148
به شمارهی 1) از علی(ع) آورده است. ناحیه زندگی آن مردم را کنار رود
ارس، و تاریخ ظهور آن پیامبر را چهار نسل بعد از ابراهیم(ع) تعیین میکند
که به قول ابن خلدون، 160 سال پس از ابراهیم. یعنی حوالی 4000 سال پیش،
میشود. در متن بحار «بعد از سلیمان» آمده اما در پینویس از نسخه دیگر نقل
شده که «قبل از سلیمان» است. روشن است که این نسخه دوم صحیح است.
آنان نوعی درخت صنوبر را میپرستیدهاند که به آن
«شاه درخت» میگفتند. در آن جا چشمهای با نیکوترین آب، نیز جریان داشته
که «روشناب» نامیده میشد. پیامبرشان مبعوث گشت، زمانی طولانی آنان را از
صنوبر پرستی باز میداشت و به دین نو دعوت میکرد، سرانجام کشته شد.
طوفانی از دود، بخار، گوگرد و آتش، بر آنان بارید.
ظاهراً فوران آتشفشان سبلان بوده است که هنوز هم
چشمههای گازدار و گوگردآمیز در اطراف آن میجوشند. در حدیث دیگر آمده:
سبلان در آذربایجان کوهی است بهشتی و در آن قبری از قبور انبیا قرار دارد.
(بحار، ج57، ص122).
در حدیث شمارهی 4 اشاره شده است که بقایای مردم ارس
به دین آن پیامبر گرویدهاند. و در حدیث پیامبر(ص) نیز دیدیم که گرچه آن
پیامبر کشته شده لیکن کتابش در ورقهایی از چرم، مانده و آیین او پیروز
شده است.
[2].
ظاهراً ترکیب «شاهان شاه» نیز یک ترکیب کادوسی است. زیرا در صورت آریایی
بودن میبایست «شاه شاهان» باشد. کادوسیان در زمان اردشیر دوم هخامنشی در
موطن خود میزیستند و دو پادشاه محلی نیز داشتهاند.
[3]. سورهی نمل، آیه 24.
منبع: انسان و چیستی زیبایی ص146-149
هستی شناسی میترائیزم در دو
بخش انجام مییابد: خدا شناسی و جهان شناسی. میترائیان در خدا شناسی موحد
بوده و هستند. در جهان شناسی و تبیین عالم مخلوقات، ثنوی هستند هم به خیر
باور دارند و هم به شرّ. اما نمیتوان این حقیقت را نادیده گرفت که میترائیان مانند پیروان ادیان دیگر دچار انحراف شده بودند که زردشت به اصلاح آن مأمور میشود.
و از نظر تاریخی نیز مشاهده میکنیم با گذشت زمان، خورشید سمبل مهر، در
پیش از اصلاحات زردشت در حد یک الهه بزرگ نه فقط ستایش که پرستیده میشود.
وقتی که «سمبل» به «خدا» تبدیل
میشود و همه خیرها از خورشید ناشی میشود، لازمهی ضروری آن تبدیل شدن
اهریمن نیز به خدای دوم، است. زیرا هیچ شری از مهر ناشی نمیشود پس باید
شرّها از اهریمن ناشی شوند.
زردشتیان امروزی جداً منکر «دو
خدایی» هستند. فرهیختگان آنان یزدان را خدا نمیدانند به نظرشان «اَهور»
فقط یک نام دارد، گاهی «مزدا» به عنوان پسوند میآید که نشان دهنده واحد
بودن اوست. اینان مدعی هستند که جایگاه یزدان در آیینشان همان جایگاه
جبرئیل یا آن فرشتهای که مسلمانان آن را «روح»[1] مینامند، است.
افراد اندیشمند
زردشتی که امروز به جای خورشید به نور آتش، توجه دارند، ثنویت خودشان را
دقیقاً به خیر و شرّ تطبیق میدهند که در ادیان سامی به ویژه در اسلام،
هست. و اساس دو گانه پرستی را که به دو خدا باور داشته باشند، از اصل و
ریشه، رد میکنند با این تلقی که در هیچ زمانی دچار آن نبودهاند نه قبل
از اصلاحات زردشت و نه بعد از آن.
یک زردشتی میگوید:
من انکار نمیکنم؛ پیش از اصلاحات زردشت با گذشت زمان، نقش خورشید از نقش
یک سمبل محض، به نقش افراط آمیزی تبدیل شده بود که زردشت به اصلاح آن
مأمور میشود. و حتی میپذیرم که پس از زردشت نیز دربارهی آتش یک بینش افراطی پیش آمده
بود لیکن ما امروز چنین باوری نداریم و بر اصول اولیه آئینمان هستیم.
اما میبینیم برخی از برادران ایرانی مسلمان ما اهریمن را مظهری از مظاهر
خدا میدانند و این عقیدهشان از تلویزیون هم پخش میشود. ما از چند جانب
دچار هجمههای غیر منصفانه شدهایم؛ از طرفی آن میترائیزم خارج از
ایران که از ایران به مصر و بخشی از اروپا نفوذ کرده بود و در طی این مسیر
با تغییراتی همراه بوده، به حساب ما گذاشته میشود. از جانب دیگر:
متون تاریخی که یونانیان آنها را نوشتهاند: گاهی ندانسته و گاهی نیز به
طور یک جانبهگرایی، داوری منصفانهای دربارهی ما نداشتهاند. از جانب
سوم که مهمتر است ناخرسندی ارسطوئیان و صوفیان، از ما است که آنان جهان را
تک بُعدی و بدون شرّ میدانند، ما را که جهان را مانند ادیان سامی و
اسلام، دو بعدی میبینیم (هم به خیر باور داریم و هم به شرّ، هم به زیبایی
عقیده داریم و هم به نا زیبایی) به ثنویت پرستی متهم میکنند. درست است
ما ثنویت به این معنی را میپذیریم و از اصول مسلّم ما است.
متأسفانه متون تاریخی آن چه از میترائیزم ثبت کردهاند گوشهای از سخنان بالا را تأیید میکند. زیرا بیشتر به توضیح میترائیزم در مصر و مناطق خارج از ایران،
پرداختهاند و از آن دیدگاه به میترائیزم ایرانی نگریستهاند. این روش،
داوری را سخت مشکل کرده است. به نظر میرسد گویاترین متن در این باره،
متون روایی مسلمانان و نیز عمل عینی آنان در مورد زردشتیان، است. هر چه
باشد مسلمانانِ 1380 سال پیش، زردشتیان را بهتر از ما میشناختند. این
شناخت به دلیل تماس دائمی و حتی در مناطقی به دلیل زندگی عربها و ایرانیان
در خلال همدیگر (یعنی هم از نظر زمانی و هم از نظر مکانی) برایشان
ملموستر بوده است.
مسلمانان آئین ایرانیان را نه به نام میترائیزم و نه به نام زردشتی، بل به نام «مجوسی»
به عنوان یک دین رسمی، یعنی دینی که از اصل و اساس از شرک منزّه است، به
رسمیت شناختند و ایرانیان را «اهل کتاب» دانستند. و در نظرشان آئین مجوسی
در ردیف آیین یهودی و مسیحی، قرار گرفت.
این که
عربها از هزارههای پیشین، ایرانیان را «مجوسی» مینامیدند، نه میترایی و
نه زردشتی، مسایل مهم و اساسی تاریخی را برای ما نشان میدهد. مجوسی یک اشتقاق تعریبی (معرّب شده) از «جاماسب» است که نام و نشانی است از بنیانگذار دین ایرانی. و نشان میدهد که اصطلاح میترائیزم و «مهر پرستی» پس از اصطلاح مجوس و در عصر افراط گرایی دربارهی خورشید، به زبانها افتاده است.
همان طور که اصطلاح «آتش پرست» در دورهی افراط گرایی دربارهی آتش، رایج
شده بود. عنوان «مجوسی» قدیمیترین و اصلیترین نام آن آئین، بوده است.
پس از آن که
نظامیان عرب، تیسفون پایتخت امپراطوری ایران را بر گشودند آن را مداین
نامیدند، عمر شورایی تشکیل داد تا موازین و مقررات و «حقوق جنگ» با
ایرانیان، تعیین و تدوین شود. در این قبیل همایشهای مشورتی، تکلیف اعضای
شورا از پیش معین بود و همین طور نقش حضورشان. زیرا معلوم بود که مساله و
برنامه همان است که علی(ع) ابراز خواهد کرد، حضور آنان برای استماع آن است
که به یک سنت دائمی و استراتژی همیشگی تبدیل شود.
پیشتر خود
قرآن مجوسیان را در ردیف «اهل کتاب» شمرده بود و بلافاصله تذکر داده بود
که خود خورشید نیز مخلوق خدا است و در حالت سجده (اطاعت بیچون و چرا) بر
خداست.[2] و همچنین از
پیامبرشان شنیده بودند که «با مجوسان به قاعده اهل کتاب، رفتار کنید.
زیرا آنان پیامبری داشتند. به نام داماسب که کشته شد و کتابی داشتند به
نام جاماسب که بر هزار ورق از چرم نوشته شده بود.»[3] ظاهراً در این ضبط نام پیامبر با نام کتاب، جا به جا شده است.
اصل این موضوع و کتاب آن پیامبر، (بدون ذکر نام) بعدها توسط امام صادق(ع) نیز تأیید و تأکید شده است.[4] و در جای دیگر به نام آن تصریح کرده که جاماسب بوده است.[5]
با این وجود، تشکیل شورا برای توضیح و سامان دادن به امور در حین عمل،
ضرورت داشت تا مساله دچار برداشتها و به اصطلاح قرائتهای مختلف نگردد. پس
از آن فرماندهان نظامی میدانستند که وظیفه و برنامه مأموریتشان چیست؟
در نظر
مسلمانان فاتح، زردشت به مثابه انبیای بنیاسرائیل در فاصله موسی(ع) و
عیسی(ع)، تلقی میشده نه یک پیامبر مؤسس که اصطلاحاً اولوالعزم، نامیده
شود. بر خلاف آن چه که در میان اروپائیان و هندیان و در دو قرن اخیر میان
ایرانیان، رایج است.
در متون تاریخی
عنوان «جاماسبیه» و جاماسبیان، و معادل یونانی آن، در عصر هخامنشیان، در
زبانها بوده است. پیرنیا در «تاریخ ایران باستان» ـ بخش اردشیر اول ـ هم
از آن عنوان، نام برده و هم از سجده اردشیر اول به خورشید، سخن
گفته است. ظاهراً هنوز اصلاحات زردشت از خراسان به دربار مرکزی، نرسیده
بود. آیین کهن جاماسبیه نامیده میشد در مقابل آیین جدید که زردشتیه، بود.
در این جا به دو نکته مهم باید توجه کرد: اول: اصطلاحهایی از قبیل میترائیزم، آیین مهر پرستی، اصطلاح ایرانی نیستند. دین ایرانی پس از آن که به مصر رسیده، چنین نامیده شده است به ویژه در بیان محققین اخیر با این عنوانها موسوم شده است. نام آن «جاماسبی» و به قول عربها «مجوسی»
بوده که امروز زردشتیان چندان استقبالی از این نام نمیکنند. به قول
مؤبدیار، افلاطون یزدانی، مسئول آتشکده محلّهی «بیوک» یزد، که تصریح
میکنند زردشتی غیر از میترائیزم است. گفتم: حق با شماست آن
میترائیزم که محققین آن را در مصر دنبال کرده و از آن طریق به ایران نسبت
میدهند. هرگز در ایران نبوده و شما حق دارید از آن تبری بجویید.
آقای یزدانی
نسخهای از سالنامه زردشتیان، به من داده که هم در روی جلد آن و هم در
صفحه اولش آمده است: 1384 خورشیدی ـ 3743 دینی زرتشتیان.
از جانب دیگر، امروز بیش از هر
وقت دیگر مشخص شده است که زردشت و ظهور او حوالی 2600 سال پیش، بوده است
اما تاریخ این دین در باور خود زرتشتیان تا 3743، پیش میرود. و این خود
به خوبی نشان میدهد که بنیانگذار اصلی آن، شخصیتی پیش از زردشت بوده است.
دوم: دربارهی اصطلاح «جاماسبیه» یا «جاماسبیان» در دورهی هخامنشی، گاهی اشتباه میشود و آن را به جاماسب حکیم که در دربار گشتاسب بوده نسبت میدهند. این
جاماسب، یار و معاون زردشت بود، نه کسی که در مقابل زردشت یا در کنار او
آیین دیگری، ایجاد کرده باشد. زردشت، جاماسب حکیم و گشتاسب (شاه محلّی
خراسان)، هر سه معاصر هم و در کنار هم بودهاند.
خورشید و
آتش و هر منبع نور، از آغاز در میترائیزم، سمبل بودهاند، خورشید در درجه
اول و آتش در درجهی دوم، طبیعی است که پیش از زردشت دربارهی خورشید
افراط میشده است که در اصلاحات زردشت به شدت مورد هجمه قرار گرفته و کنار
رفته است. اما آتش توانسته مقام سمبلیک خود را حفظ کند و در زمانهای بعدی
نوبت به افراط در آن، میرسد.
[1]. تنزل الملائکة و الروح...، سورهی قدر، آیهی 4. که مراد فرشتهای از فرشتگان است.
[2]. سورهی حج، آیههای 17 و 18.
[3]. من لا یحضره الفقیه، باب الخراج و الجزیه، ح11.
[4]. کافی، فروع، کتاب الزکاة باب صدقة اهل الجزیة.
[5]. تهذیب، ج6، ص175 ـ شماره مسلسل حدیث 350 «و کان یقال له جاماسب».
...جریانی
که محمد علی فروغی به راه انداخت نه به خاطر ایران دوستی بود و نه به خاطر
احترام به نیاکان باستانی. زیرا جریان مذکور یک سکه بود و هنوز هم هست که
یک روی آن ظاهراً ایران گرائی و نیاکان دوستی بود و روی دیگر این سکه «احمق
دانستن نیاکان بعدی در طول 1300 سال بود» و هست، نیاکانی که به هر دلیل
اسلام را پذیرفته اند. آیا احترام به نیاکان باستان لازم گرفته نیاکان
دوره های بعدی را احمقان بیخرد بدانیم!؟! و یا بها دادن به باستان لازم
گرفته افتخارات دروغین به نیاکان باستان بدهیم و به موهومات افتخار کنیم!؟!
کدام فلسفه خسروانی کدام فلسفه مغان در میان خسروانان یا مغان مانده
بوده!؟! بر کدام متن متینی تکیه میکنیم و این گونه کاه را کوه میکنیم؟!.
اما بیائید واقع گرایانه به نیاکان ببالیم و بگوئیم:
آن وقت که اروپا در توحش محض به سر می برد ـ حتی نه خبری از جمهوری رم بود
و نه اثری از فلسفه های یونانی مبتنی بر الهه های افسانه ای ـ نیاکان
ما دین منظم، با سازمان حقوقی فردی و اجتماعی جان دار، با اصول انسانی
کریمانه، داشتند. «دین جاماسب» ـ به قول اروپائیان: میترائیزم ـ دین و آئین
حکیمانه که در سرتاسر فلات ایران زندگی کریمانه ای را برای مردمش
گسترانیده بود.
بیتردید وقتی که سروران عزیز «دین جاماسب» را در این برگ ببینند خواهند گفت: این دیگر چیست؟ آئین جاماسب چیست؟!
درست است وقتی که حتی در میترائیزم شناسی مقلد اروپائیان باشیم چشمه ای
باشیم که آبمان را با سطل به درونمان میریزند و هیچ جوشش خودی نداریم از
عبارت «آئین جاماسب» شگفت زده میشویم، زیرا غربیان روی چنین پدیدهای کار
نکرده اند و وقتی به سراغ ایران باستان رفته اند که مهر پرستی (خورشید پرستی) در آئین جاماسب نفوذ کرده بود که زردشت به اصلاح آن آئین مامور شد و پس از گذشت زمان مدید از زردشت باز نورگرائی عنصر قوی شده این بار سمبل آن نه در آسمان بل در اجاق خانه ها، مقدس گشت.
تحویل و تحول در هر جامعه ای بود و هست و فراز و نشیب ماهیت تاریخ است.
آیا محققین ما توجه
کردهاند که «اشکانیان پارتی که عقاید و باورهایشان در آن زمان هیچ ارتباطی
با مهر نداشت چرا نام چندین شاهشان «مهرداد» است، در مقابل، مادها و
پارسها (هخامنشیان) با این که زردشتی بودند لیکن عناصر ضعیف از میترائیزم
در میانشان بود، هیچ کدامشان با مهر، یا با پسوند و پیشوندی از مهر، نام
گذاری نشده اند ـ؟
منبع:محی الدین در آئینه فصوص. جلد دوم فصل اول : مقالات مقدماتی ص27-28