سمتگیری همه آثار میترایی و
زردشتی به سوی کعبه، از قبیل قبر کوروش و دیگر بناهای مقدس، محراب آثار
مربوط به دوره اقتدار مادها (میدیا) حاکی از یک رابطه میان کعبه و میترائیزم،
است. رعایت این قانون موجب شده در بخشهایی از ایران در ساختن بناها، از
چهار جهت اصلی، صرف نظر شود. و نیز ایرانیان دوست داشتند که بناهایی شبیه
کعبه بسازند. کلمه «زمزم» یک واژهی دقیقاً ایرانی است (و دعای سر سفره ایرانیان زمزمه نامیده میشد) که بر چاه کنار کعبه نامگذاری شده.[1] وقتی که عبدالمطلب چاه زمزم را از نو تعمیر و لایروبی کرد، دو
مجسمه زرین یافت که اردشیر بابکان نیای ساسانیان، به کعبه هدیه کرده بود.
خاندانهای بزرگ ایرانی معمولاً نذر و نیازهایی با کعبه داشتهاند.
این رابطه
هم پیش از اصلاحات زردشت بوده و هم پس از آن. ما تاریخ دقیقی برای ظهور
زردشت نداریم. اما میبینیم که اردشیر اول هخامنشی در حوالی 2450 سال پیش،
بر خورشید سجده میکرد، بنابراین در آن وقت هنوز اصلاحات زردشت از خراسان
به دربار مرکزی نرسیده است. با این حساب، ظهور زردشت نمیتواند به سه
هزار سال پیش برسد. سقوط هخامنشیان و حمله اسکندر اوضاع اجتماعی را طوری
به هم ریخته است که معلوم نیست در چه زمانی پارسیان جنوبی و مادهای غرب،
دست از پرستش خورشید برداشته و اصلاحات زردشت را پذیرفتهاند.
از شواهد و قراین بر میآید که جاماسب بنیانگذار میترائیزم به عصر ابراهیم که تعمیر کننده کعبه است، نزدیک بوده همان طور که در حدیث دیدیم و نیز تقویم خود زردشتیان 3743 را نشان میدهد، بنابراین او حدود هزار سال پیش از زردشت میزیسته است.
این که برخی از
نویسندگان زردشت را در چهار هزار سال پیش و برخی دیگر در حوالی سه هزار
سال پیش، میدانند، و نیز آن عدّه که به دو شخصیت به نام زردشت معتقد
هستند، این گونه اختلافها از این ذهنیت ناشی میشود که آنان زردشت را
بنیانگذار آیین ایرانی میدانند، نه اصلاحگر، او را هم در آغاز این دین
به جای جاماسب میبینند و هم در نهضت اصلاحات.
جاماسب و زردشت هر دو، کارشان را از آذربایجان شروع میکنند،
جاماسب در میان کادوسیان موفق میشود، گرچه جان خود را در این راه از دست
داده باشد. اما پیامهای اصلاحی زردشت که حدود هزار سال پس از او بوده،
در آذربایجان بیمشتری، میشود. او به خراسان رفته و در دربار گشتاسب (کیا
= مرزبان = شاه محلی بوده نه شاهنشاه) موفق میشود. اما در جنوب یعنی
سیستان ـ سکهئستان ـ در میان سکاها با مقاومت روبرو میشود. اسطوره
رستم و اسفندیار برای نشان دادن این مقاومت ساخته شده که رستم مرد کهن و
کهندین و اسفندیار جوان جواندین، سمبل طرفین هستند. فردوسی فرزانه از
فرزانگان میآورد که: همیشه سنن پیشین سعی میکند تا چشم و بینش آئین
انقلابی نو را، دچار اشکال کند گرچه نماینده انقلاب، روئین تن باشد.
خراسانیان
پارتی از زردشت استقبال کردند اما پیامهای او در میان مادهای غرب و
پارسیان جنوب با درنگ پیش میرفت، پس از حمله اسکندر، خاندان اشکانی از
میان پارتیان خراسان برخاسته امپراطوری ایران را احیا کردند، تیسفون را که
در جانب غربی زاگرس و ملتقای ماد و پارس بود، مرکز قدرت و پایتخت خود قرار
دادند. وضعیت ویژهای پیش آمده بود. اشکانیان از نظر جغرافی و سرزمین از
عقبه خود یعنی خراسان، جدا افتاده بودند. زیرا میان تیسفون و خراسان
سرزمینهای ماد و پارس قرار داشت. در این شرایط میبینیم که نام چهار نفر
از شاهان اشکانی «مهرداد» است. اصلاحات زردشت که مقام سمبلیک را در آن
بالاها از مهر (خورشید) سلب کرده در درون کورههای معابد و اجاق خانههای
خراسانیان قرار داده، هنوز در میان پارسیان و مادها، کاملاً جای نیفتاده
است. نامگذاری «مهرداد» توسط اشکانیان به مثابهی «شعار وحدت ملی» و در
واقع رشوهای صمیمانه بود که به مادها و پارسها، داده میشد. در عین حال
روز به روز از احترام خورشید کاسته میشد. میتوان گفت از هم پاشیدن اوضاع
اجتماعی و سقوط خاندان هخامنش، نیز زمینه را برای سقوط مهر پرستی آمادهتر
کرده است.
کوشش برای ایجاد وحدت ملی موجب
شد یک لهجهی ویژهای در غرب زاگرس پدید آید که عناصری از لهجه ماد،
لهجهی پارسی و پارتی، را با هم داشت که تفاوتهای بارزی با هر کدام از سه
لهجه محلی داشت. حتی با لهجه پنجوی (پلهوی) که در دورههای بعدی پدید
آمد، متفاوت بود.
این سیره در جهت وحدت ملی
ادامه داشت، میبینیم که ساسانیان پارسی در عصر یزدگرد در درون دربار با
لهجهای سخن میگفتند که با لهجه پارسیان محلی (جنوب ایران) متفاوت بود،
لهجهای که تا دوران خلافت عباسیان در بخش جنوبی و مرکزی عراق، رواج داشت.
[1]. مسعودی
در مروج الذهب شعری از عربهای پیشین آورده است: «زمزمت الفرس علی زمزم
و ذاک فی سالفها الاقدم»: فارسیان در کنار زمزم، زمزمه میکردند و این
سنت دیرینشان بود.