زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش ششم

در سرآغاز سلطه استعمار بود که پوپ (صهیونیست) در جستجوی یافتن هم پیمانان وفادار از میان ایرانیانوارد ایران شد؛ و در شرایطی که به برکت سیاست سلطه گران جهانی، فقر و بیماری و مرگ و میر در کشور بیداد می کرد، بهمان انگیزه های یاد شده، و نیز جهت تاریخ سازی برای ملتی که نیازمند باور به یک "گذشته پرشکوه" بود تا درد و رنج ناشی از "وابستگی و عقب ماندگی کنونی" خود را فراموش کند، دوره هخامنشی را آغاز شکوفایی فرهنگ و هنر نامید: "اول دوره بزرگ صنعتی ایران، در تاریخ هخامنشی است... پس از دو هزار سال با وجود ترقیاتی که در تمدن عالم حاصل شده هنوز از مهارت و صنعتی که در آنجا (تخت جمشید) بکار برده اند ما مدهوش هستیم"!؟ ولی چیزی که امروز براستی از آن مدهوش هستیم تردستی پوپ و دوستانش در باشکوه نشان دادن یک بنای معمولی نیمه کاره است! پوپ ادامه می دهد: "سرستون های تخت جمشید که به ستونهای معابد مصر شباهت دارند، به درجات از آنها قشنگ تر و ظریف تر و مناسب ترند"!؟ واقعیت آنست که در معماری تخت جمشید نه تنها ابتکار و خلاقیتی دیده نشده و تقلیدی بودن آن از معماریهای مصری و یونانی و بین النهرینی کاملا آشکار است، بلکه ظرافت و زیبایی معماری آنها را هم ندارد. اهرام مصر که قدمتی دو برابر تخت جمشید دارند در عظمت و زیبایی و ظرافت معماری بسیار برتر از تخت جمشید است. بگفته ویل دورانت مصریان بی هیچ تردیدی بزرگترین معماران تاریخ بوده اند (تاریخ تمدن،ص ۱۶۱ ).
دیوار چین مجموعه معماریهای هخامنشی را به حقارت کشانده است! هخامنشیان بنا بر قواعد تکاملی تاریخ می توانستند با بهره برداری از دستاوردهای هزاران ساله تمدنهای پیشرفته سومری و عیلامی و مصری و آسوری و بابلی مجموعه ای بسازند که اگر نشانی از پیشرفت معماری در شرق نداشت، کمتر از آنها هم نباشد؛ ولی تخت جمشید سنگی در مقام مقایسه با معماریهای کهنتر شرقی براستی خوار و پست می نماید! 
پسرفت تمدن و فرهنگ شرق باستان در دوره هخامنشی ریشه در سرکوب و کشتار گسترده مردمان ایران و بین النهرین دارد که به نابودی بسیاری از دستاوردها و کاهش توان سازندگی آنها انجامید.
باری، پوپ در حالیکه هنوز حفاریهای باستان شناسی در تخت جمشید آغاز نشده بود، و پس از آن نیز چیزی از تزئینات در آن دیده نشد، چنین پندار می بافت: "سقفها و سرتیرها را از فلزات درخشان پوشانده بودند، ستونها و دیوارها را با کاشیهای طلایی و مینایی تزئین کرده بودند، کف تالارها را از کاشی های خوشرنگ عالی فرش کرده بودند"!؟ (از جزوه سخنرانی پوپ در باره صنایع ایران).
اما در قرن هفدهم ( ۱۶۲۵)میلادی، زمانی که هنوز سلطه گران جهانی "شکوه تخت جمشید" را به انگیزه های سیاسی و نژادی و مذهبی کشف نکرده و دستمایه ستیز با اسلام و اقوام غیر فارس نساخته بودند، و ناگزیر بیان تبلیغی جایگزین نگاه تحقیقی نشده بود، جهانگردی از آپادانای تخت جمشید دیدار کرده و آنرا جز "ایوانی پر از ستون" ندیده بود: "فاصله بین دو ستون بیست و شش پا است و همه ستونها با هم مساوی نیستند، بعضی بلندتر و بعضی کوتاهترند، به همین جهت حدس زدم که این ستونها نه سقفی را نگه می داشته اند و نه ساختمانی را، چون علاوه بر آن نشانه هایی هم از بقایای آن وجود ندارد... منطقا نمی توان آنرا کاخ پادشاهی دانست" (پیترو دلاواله، سفر نامه، ص 1097) .گزارش همانندی در همان سده ( ۱۶۳۳ ) می گوید: "از بقایای نقش هایی که در بالای آنها دیده می شود ظاهرا چنین معلوم می شود که ستونها برای نگهداری بت هایی بکار می رفته و بهیچ وجه ساختمانی بر فراز آنها قرار نداشته است" (آندره دولیه دلند، زیباییهای ایران، ص 54)
پوپ، باستان شناس شیاد صهیونیست، در باره ساسانیان نیز گفت: "کارهای روی برنج و نقره و منسوجات دوره ساسانیان در دنیا یکی از مأخذ های مقایسه است... تنها ظروف برنجی چینی ها توانسته است که با ابهت و قدرت عمل صنعتگران ساسانی برابری کند". امروز جعلی بودن بسیاری از آثار هنری ساسانی روشن شده است! وی از "تخت طاقدیس" خسرو پرویز، که هیچ اثری از آن دیده نمی شود، چنان شکوهی، چنان شکوهی افسانه ای می سازد که جز در خردهای کودکانه به باور نمی آید. بگفته او تخت طاقدیس راخسرو پرویز در سال ۶۱۸ میلادی ساخت و ده سال پس از آن هراکلیوس امپراتور بیزانس آنرا ویران کرد! با اینهمه گویی نمای پیش از ویرانی آن به خواب این "باستان شناس" شیاد و افسانه نویس آمده بود که به تفسیر خیال

انگیز روایت ثغالبی از آن می پردازد: "شکوه آن باور نکردنی بود. آنرا از چوبهای گرانبها، سرو و ساج، ساخته و با طلای فراوان پوشانده بودند. نرده ها و پلکانهایش هم طلا پوش بود و در همه جا تنها میخ های سیمین و زرین بکار رفته بود. گنبدی که آسمان را نمایش می داد، لاجورد و فیروزه بر آن نشانده بودند و پوشیده از ستارگانی از جواهرات بود، با یاقوتهایی که در جدولهای نجومی طلایی قرار داده بودند نشان داده می شد، و ماه و خورشید را از نقره و طلا ساخته بودند. معابد داخلی را پرده ای زردوزی با نقش ستارگان می آراست... تمام بنا بر روی چرخهایی قرار گرفته بود طوری که می شد آنرا درست در جهت آسمان چرخان حرکت داد و بدین ترتیب تأثیر دعا را بیشتر کرد (!؟). حتی جالب تر از آن تعبیه دستگاههایی برای ایجاد توفان کاذب و رعد و برق و باران بود تا آسمانها را به بارندگی واقعی برای رویاندن زمین و رونق بخشیدن به زندگی تشویق کنند (!؟). این نقطه مقدسی بود که در آن تحت رهبری شاه زمین و آسمان می توانستند همکاری کنند (!؟) ... تخت طاقدیس ادامه برنامه عبادتی بود که قرنها پیش در تخت جمشید ارائه می شد... در اطراف گنبد چوبی آن که گفته شده ۵۰ متر ارتفاع و ۵۰ متر پیرامونش بود ۳۶۰ اتاق تو در تو وجود داشت مطابق با روزهای سال"؛ و طبق معمول پس از آنکه با افسانه های فریبنده دل و اندیشه کودکانه باستان گرایان پارس مدار ربوده می شود، نوبت نیش زدن به اسلام و مسلمین فرا می رسد: "ساختمان بایستی بسیار محکم و همچنین بلند بوده باشد چون ابو بن قیس (فردی ناشناخته!) برای خراب کردنش کوشید ولی به علت حجم عظیمش ناتوان ماند و از منظور خود چشم پوشید"!(معماری ایران، ص74) ؛ با اینکه نخست ویرانی بنا را به هراکلیوس نسبت داده بود! 

باری، تبلیغات او از میان همه ادوار کهن ایران تنها بر هخامنشیان و ساسانیان متمرکز بود! از همان سالها، سالهای آغازین حکومت وابسته پهلوی، ایران شناسان وابسته به مراکز جهانی قدرت کوشیدند با دروغ و افسانه و گزافه گویی، و جعل و تحریف اسناد تاریخی، پایه نژادپرستی آریایی و باستان گرایی پارسی را استوار ساخته و پیوسته هیزم در تنور آن بریزند؛ و اسلام و عرب را پایمال کننده شکوه دروغین و خیالی "ایران باستان" قلمداد کنند. چنانکه پوپ صهیونیست با کینه ای بیمارگونه نسبت به اعراب می نویسد: "اعراب با شدت و سرعت گردبادی بیابانی از سرزمین های نیاکان خود بیرون ریختند، در سال ۶۳۷ میلادی سپاهیان ایران را در نهاوند شکست دادند و در طی چند سال بازماندگان شاهان ساسانی را بسوی چین گریزاندند که مصیبتی تکان دهنده برای ملتی مغرور بود (!؟)... عناصر بنیادی فرهنگ ساسانی(!؟) در چارچوب تازه کار خود را دنبال کرد... سازمان امپراتوری اسلام بر یک قلمروی از لحاظ فرهنگی گوناگون مستولی شد، راههای ارتباطی تازه ای را گشود، بازرگانی را تشویق کرد و اقتصاد گسترده ای پدید آورد... مسجدها، مدرسه ها، مقبره ها، پلها، قلعه ها، بیمارستانها، کاروانسراها و کتابخانه ها همه جا مورد نیاز بود" (همانجا، ص ۷۶ ). 
بی تردید مسلمانان زیر تأثیر آموزه های قرآنی و اسلامی توانستند همگام با پیشرفتهای اقتصادی، ارتباطی و اجتماعی تحولی بزرگ و کیفی در معماری پدید آورند؛ ولی در قرون نخست اسلامی این تحول اساسا در غرب سرزمینهای اسلامی (شمال افریقا و غرب بین النهرین) دیده می شود که از "عناصر بنیادی فرهنگ ساسانی" تهی بوده است؛ و نه در ایران و عراق! (جرجی زیدان، تاریخ تمدن اسلامی). وانگهی، وابستگی کامل آثار تمدنی و فرهنگی ایران اسلامی به آموزه های قرآنی و سنن اسلامی را پژوهشگرانی چون ماریان موله نیز که علاقه زیادی به پژوهش در فرهنگ و ادیان باستانی ایران دارند، گواهی می کنند: "از سیزده قرن به این طرف ایرانیان با نیرومندی تمام در بنای تمدن اسلامی مشارکت کرده اند و نبوغ خود را در زمینه های گوناگون آن بکار انداخته اند. ولی همه اینها فقط در چهارچوب اسلام و از لابلای آن قابل درک است. غنی ترین و تابناکترین شهر عرفانی فارسی ... بدون قرآن و سنت اسلامی نمی توانست وجود داشته باشد، و در این مورد دینی به دین زرتشت ندارد" (ایران باستان، ص ۲۳ )؛ پژوهشهای علمی و منصفانه گواهی می کنند که فرهنگ و هنر درخشان اسلامی وامدار سنتهای باستانی نبوده و سرچشمه ای جز قرآن و سنتهای نوین اسلامی نداشته است.

باستان شناسی ما از روز نخست در دست بیگانگان بوده است؛ عزت الله نگهبان نخستین کسی بود که یک کاوش کاملا ایرانی را در تپه مارلیک گیلان انجام داد که آنهم بگونه ای تصادفی و در برخورد با قاچاقچیان و سوداگران صورت گرفت؛ و هرگز نتیجه یک برنامه ریزی و مدیریت بومی و برآمده از یک بررسی علمی نبوده است.
باری، بیشتر پژوهشگران مراکز جهانی ایران شناسی شیادانی بوده اند که به انگیزه های روشن سیاسی و نژادی و مذهبی یاد شده هیچ مرزی هم برای جعلیات و تحریفات و دروغهای خود قائل نبوده اند؛ کسانی که در پیوندهای آشکار و نهان با سلطه گران و در چهارچوب انجام مأموریتها و اجرای نمایشهای برنامه ریزی شده استعماری بدون هیچگونه تعهد علمی و در نبود هرگونه نظارت و حسابرسی به مناطق از پیش تعیین شده گسیل شدند؛ هر چه خواستند انجام دادند و نوشتند و در تنور نژاد پرستی باستان گرای آریایی – پارسی دمیدند! 
هنگامی که آثار هنری در تخت جمشید و پاسارگاد و شوش و همدان (مراکز استقرار هخامنشیان) یافت نشد، وقیحانه به مصادره آثار هنری دوران پیش هخامنشی به این بهانه که "بی تردید در دوره هخامنشی نیز این سنتها تداوم یافته است"؟! و نیز یافته های ترکیه و بلغارستان و روسیه و ایتالیا، به این بهانه که "باید زیر تأثیر هنر هخامنشی بوده باشند"؟! دست می زنند؛ کما اینکه آثار دوران یونانی و اسلامی را نیز بسود ساسانیان، که هیچ هنر مستقلی از خود بر جای نگذارده اند، مصادره می کنند که "ساسانیان از سبک هنر معماری یونانی بهره گرفته اند و مسلمانان سنت ساسانیان را تداوم بخشیده اند"؟!

انگیزه و هدف سلطه گران جهانی از دمیدن در تنور قومیت و باستان گرایی اقوام خاورمیانه، پیشگیری از پیوند و همبستگی آنها در راه دستیابی به آزادی و استقلال و پیشرفت بود. ناسیونالیسم باستان گرا با تولید برتری جویی و سروری خواهی قومی، کینه و دشمنی در میان اقوام گوناگون بر انگیخت و با مغرور کردن ملتهای مسلمان به گذشته پیش از اسلامشان آنها را از ارزشهای توحیدی و فراقومی اسلام دور نگه داشت؛ هدف و انگیزه "شرق شناسی" نیز اساسا همین بود زیرا سلطه گران جهانی در سرآغاز تجاوز به شرق، کارکرد انقلابی و رهایی بخش اسلام را در متحد کردن و برانگیختن مردم به مبارزه با قدرتهای سلطه گر شناخته و آزموده بودند!

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش پنجم

پژوهشهای روشنگرانه پورپیرار دستکاریهای تخت جمشید و نقش رستم و بویژه پاسارگاد را بخوبی نشان داده است: شهرک پاسارگاد و کاخهای کوروش اساسا ساخته دیوید آستروناخ و علی سامی (رئیس بنیاد تخت جمشید در زمان محمد رضا پهلوی) در کشتزار چغندر دشت مرغاب با کمک مصالح دو محوطه سنگی بیرون تخت جمشید و آثار دوره اسلامی در پاسارگاد (مسجد و کاروانسرای اتابکی) بوده است؛ پیش از آن عکس هوایی پاسارگاد در ۱۳۶۰ تنها زمین بکری مناسب کشت و زرع را نشان می دهد! (پورپیرار، ساسانیان، قسمت سوم، صفحات364-321) سفالهای یافته شده در این میدان باستانی سلوکی اند؛ سکه های یافته – شده در پاسارگاد تماما یونانی هستند؛ و حتی یک سکه هخامنشی که بتوان بموجب آن معماریهای پاسارگاد را به هخامنشیان منتسب کرد یافت نشده است. انسان بالدار پاسارگاد، که لباس عیلامی به تن و تاجمصری بر سر دارد، و روشن نیست کی و از کجا به این مکان منتقل شده است 5 ، هیچ ربطی به کوروشندارد؛ مشابه این سنگ نگاره در معماریهای کهن عیلامی و بین النهرینی و فینیقی هم دیده شده است و بویژه با یک سنگ نگاره آسوری بسیار شبیه است. جمیز ریچ در سده ۱۳ میلادی نخستین کسی بود که معبد هلنی دشت مرغاب را که مورخان و جغرافیدانان دوره اسلامی "مشهد مادر سلیمان" نامیده بودند، "آرامگاه کوروش" خواند. جیمز موریه، که سفرنامه اش همچون دیگر سفرنامه های انگلیسیها در ایران در راستای اهداف استعماری انگلیس بوده است که به تفرقه افکنی های قومی و فرقه ای در ایران توجه کافی مبذول داشته اند، آنرا نخست پذیرفت و سپس پشیمان شد؛ ولی هرتسفلد و دیگران پشیمانی او را نپذیرفتند!(مرادی غیاث آبادی، "آرامگاه کوروش بزرگ در پاسارگاد" هرتسفلد نیز سرانجام با یونانی خواندن معماری بنای نامبرده و عدم امکان آوردن مصالح و معمار یونانی در زمان کوروش، پشیمانی خود را بروز داد( ایران در شرق باستان، ص ۲۳۳ )؟!. 
نتیجه این شد که امروز "پژوهشگران در اینکه اینجا آرامگاه کوروش است اتفاق نظر ندارند. بنا از نظر تزئینات داخلی شبیه گورهای لیکیه و پامفیلیاست. در مشخصات بیرونی آن اثر معماری مصری و یونانی دیده می شود" (بارتولد، جغرافیای تاریخی ایران، ص130) .

راهکار تبلیغاتی جاعلان تاریخ ایران تکرار پیوسته و منظم 'دروغ' است که بر بستر روانشناسی اجتماعی ناکامیها و ناتوانیهای ملی کارایی چشمگیری می یابد؛ به گونه ای که پژوهشگران سطحی نگر و ناپیگیر را فریفته ساخته و با نگارش دروغها بدست این گروه و راهیابی آنها به تاریخ رسمی، هویت جعلی شکل می گیرد؛ با پیدایش هویت جعلی نیز شکافها و ستیزه های قومی بسیار و سلطه قدرتهای جهانی پایدار می ماند!
در ۱۶ شهریور 1390 ، مرادی غیاث آبادی در مقاله ای زیر عنوان "پوزش بخاطر کتاب آتشکده های ایران" از بابت اطلاعات نادرستی که در کتاب ۱۵ سال پیش خود به خوانندگان داده است پوزش خواست!وی در آن کتاب ۲۵ بنا را آتشکده زرتشتی دانسته بود که اکنون یکی از آن بناها را هم آتشکده نمی داند! وی علت این اشتباه را "باور کورکورانه از نظریه ها و ادعاهای موهوم، و بررسی نکرد دلایل و شواهد" از سوی خود دانسته است. مرادی پس از "پیگیریها و کنجکاویها" پی می برد که اردشیر جی ریپورتر، نماینده انجمن زرتشتیان هند 6 و رئیس سرویس مخفی جاسوسی بریتانیا در ایران، مروج اصلی این دروغ بوده است! اردشیر ریپورتر همچنین "ترتیبی داده بود تا با مشارکت پارسیان هند تعدادی آتشکده در تهران، یزد و کرمان ساخته شود و قدمت آنها با تبلیغات مستمر به عصرهای کهن منسوب گردد" (همانجا).
امید است که روش شجاعانه اعتراف به اشتباه و کوشش در تصحیح "نوشتارهای پیشین" به دیگر "ایران شناسان" نیز سرایت کند و تاریخ سازیهای هدفمند سیاسی پایان گیرد! ممکن است کسانیکه به جعلها و دروغها پی می برند، گمان کنند که انگیزه جاعلان شهرت و پولسازی است، ولی باید دانست که جعلها و دستکاریها در آثار و اسناد تاریخی – فرهنگی ملتها نه تنها به انگیزه های مادی و سودجویانه که اساسا به انگیزه های سیاسی صورت می گیرند. در دهه سی میلادی باستان شناسان وابسته به بخش خاورشناسی دانشگاه شیکاگو با همکاری رضا شاه پهلوی بیش از سی هزار لوح به خط و زبان عیلامی را از تخت جمشید بدست آورده و با خود به امریکا بردند و همچنان از بازگرداندن آنها به ایران و حتی در دسترس پژوهشگران مستقل گذاشتن آنها خودداری می کنند؛ الواحی که مرتبط با تمدن عیلامی است زیرا هخامنشیان ساخت تخت جمشید را بر منطقه ای عیلامی و بر متن بناها و زیگوراتهای عیلامی آغاز کرده بودند. بسیاری از آنها در این غارت بزرگ فرهنگی "از میان رفت" که شرح مستند آن در کتاب تکان دهنده و با ارزش "امریکا و ایلغار آثار باستانی ایران" از پژوهشگر ایرانی در آمریکا محمد قلی مجد آمده است.بسیار ساده اندیشی است اگر گمان کنیم که سودجویی مادی تنها انگیزه این غارت بزرگ بوده است. با دستبرد و دستکاری هدفمند و جعل و تحریف و دروغ کوشیده و خواهند کوشید تاریخ شرق باستان را به دلخواه خویش بازسازی کنند؛ و اهداف سلطه جویانه سیاسی و فرهنگی خود را پیش ببرند. کما اینکه سالها پس از غارت بزرگ دهه ۳۰ میلادی در سال 1948کتابی از جورج کامرون بیرون آمد که بر پایه همان الواح دزدیده شده عیلامی از "سامانه های پیشرفته و عادلانه کار و امور اجتماعی" در حکومت هخامنشی خبر می داد!؟ روش نیست که اگر آنها از نتایج کار خود مطمئن هستند چرا این الواح را پس از ۸۰ سال به ایران پس نمی فرستند؛ و یا در اختیار پژوهشگران مستقل قرار نمی دهند؟ باری، پس از گذشت سالها چند لوح را "ترجمه"! کردند:
"بفرمان داریوش مبلغ ۳۰۴ کارشا نقره بدست یک مدیر بین شبانان پارمیزا که مسئول کار ایشان سادومیش است و در محل مارساشکا وظایف خود را بخوبی انجام داده اند، داده شد، به هر نفر ۸ کارشا"؛ "بردکاما به شاکا خزانه دار اطلاع می دهد که بایستی مبلغ سه کارشا و دو شکل و نیم نقره به یک درودگر مصری موسوم به هردکاما سرکارگر صد کارگر، از کارکنان روزمزد پارسه بوده و ضامنش وهوکا است پرداخته شود". ولی از هخامنشیان تاکنون سکه ای بنام کارشا بدست نیامده است و پژوهشگران زبانهای باستانی نامهای بکار رفته را عیلامی می دانند. 
سارقان الواح نام داریوش و پارسه را بر آن افزوده اند تا ساختارها و مناسبات اجتماعی – اقتصادی عیلامی را بسود هخامنشیان، که آنها را "آریایی" خوانده اند، مصادره کنند 7 ؛
در هیچیک از کتیبه های داریوش نام وی اینگونه ساده و بی تشریفات شاهانه بکار نرفته است. باری، به اعتراف اشمیت، ویرانگر بناهای عیلامی تخت جمشید: "قسمت عمده الواح در وسط اتاق انبوه شده بود. بقیه در میان خاک و آوار از کف اتاق تا ارتفاع دو متر بالای آن پراکنده بود" (تخت جمشید، ص ۱۷۰ ). اسناد اداری یک امپراتوری اینگونه تل انبار نمی شوند؛ و قویا گمان می رود این الواح مربوط به روابط اداری زیگورات عیلامی و سامانه های سیاسی – اجتماعی عیلامیها باشد که با کمی دستکاری و تحریف آنرا هخامنشی جا زدند؛ وجود دو دیوار بجا مانده خشتی از معماری عیلامیها در "اتاق شماره ۳۳ این گمان را تقویت می کند. اشمیت برای نفی این حقیقت به یک فرضیه احمقانه متوسل شده: "این دیوارها قسمتی از اتاق و انبار طبقه دوم بوده که به کف این اتاق سقوط کرده است"! (همانجا، ص ۱۷۰ ).

باری، بقایای ابنیه خشت و گلی عیلامی که مورد استفاده هخامنشیان بود، در تهاجم باستان شناسان اعزامی سلطه گران جهانی از میان رفت: "ما موفق نشدیم دیوارها را بهمان بلندی که از دل خاک بیرون آورده می شد و در بعضی نقاط چندین متر بود بوسیله پوشش آجری بر روی آنها نگهداری کنیم. ناچار لازم بود دیوارها را تا ارتفاع نیم متری سطح زمین کوتاه و بالای آنها را با آهک و کاهگل اندود کنیم"(همانجا، ص 155)
دژ بزرگ عیلامیها در نقش رستم را هم به یک زمین هموار تبدیل ساختند و سنگهای معابد یونانی در جنوب تخت جمشید هم بدستور آستروناخ برای نوسازی کاخهای کوروش به پاسارگاد برده شد (پورپیرار، ساسانیان). بقایای زیگورات خشتی و گلی عیلامی را در تخت جمشید، و دژ بزرگ عیلامیان را در نقش رستم، که در عکسهای قدیمی آنها بخوبی نمایان است، از میان بردند تا این دو میدان باستانی را دربست هخامنشی بشناسانند! در حالیکه مکعب نقش رستم و قرینه فرو ریخته آن در پاسارگاد موسوم به بنای "زندان" همانقدر که به معماری عیلامی شباهت دارد از معماری هخامنشی متفاوت است! بی تردید اثبات "شکوه تمدن هخامنشی" دستمایه بهتری برای نژادپرستی "آریایی" بود؛ و مراکز جهانی ایران شناسی هم حکومت هخامنشیان را به انگیزه های روشن سیاسی 8 ، نژادی 9 و مذهبی 10 سر آغاز ایران باستان ساختند و تخت جمشید یکدست شده را نماد ملیت ایرانی! .
پاورقی:

5-جغرفیدانان و مورخان دوره اسلامی حتی ابن بلخی و اصطخری که از دیار فارس بسیار نوشته اند هیچ سخنی در باره این انسان بالدار ندارند؛ نخستین جهانگردان خارجی در قرن هفدهم نیز همچون نویسندگان اسلامی تنها از معبد هلنی پاسارگاد، که "مشهد مادر سلیمان" و سپس "آرامگاه کوروش" خوانده شد، سخن گفته بودند. 

6- بموجب افسانه "سنجان" اینان از تبار اشراف و موبدان ساسانی اند که پس از "حمله اعراب" به هندوستان کوچیده اند!؟ این افسانه به قرن ۱۷ میلادی یعنی دست کم ۳۰۰ سال پس از ورود اسلام به ایران مربوط می شود؛ در حالیکه مورخین و باستان شناسان و جغرافیدانان شهری بنام "سنجان" در سرزمین گچرات را هنوز شناسایی نکرده اند؛ شهری که همچون "گنج شاپیگان" اسرار آمیز است! بهر حال "پارسیان هند" نه تنها از نظر تاریخی بلکه از نظر مردم شناسی نیز هندی بشمار می روند؛ و بسیاری از پژوهشگران آنها نیز افسانه سنجان را نمی پذیرند (نریمان پارسی، بهرامشاه ناسیک والا، بیژن باتنا). 
باری، این افسانه در آغاز تهاجم استعمار پرتغال به هندوستان ساخته و پرداخته گردید. پیش از آن این جماعت شناخته شده نبودند. آنها نخستین گروه از هندیان بودند که به خدمتاستعمارگران پرتغالی در آمدند و ابزار پیشبرد سیاست استعمار در هندوستان گشتند. مزدوری استعمار چنان بر وضع و حال این جماعت سودمند و خوش افتاد که پس از پرتغالیها نیز به خدمات انگلیسیها در آمدند و کارگزاران بومی انگلیس در منطقه شدند! آنها بسان مزدوران وفادار استعمار، جنگهای تجاوزکارانه و جنایتکارانه انگلیس را لازمه صلح جهانی و پیشرفت تمدن و آزادی می خواندند؛ برای پیروزی انگلیسیها در جنگ و گسترش سلطه جهانی بریتانیا دست به دعا بودند؛ و همه جا به جاسوسی برای انگلیسیها مشغول بودند (عبدالله شهبازی – سر اردشیر ریپورتر، سرویس اطلاعاتی بریتانیا و ایران). رسالت استعماری این گروه قومی – مذهبی در عین ستیز با میهن دوستی راستین، پراکندن احساسات ویرانگرانه ناسیونالیستی و نژادپرستانه است. باری، اردشیر ریپورتر و پسرش شاپور از بزرگترین عوامل اطلاعاتی انگلیسیها در ایران نیز از همین جماعت بودند. اردشیر و ارباب جمشید جمشیدیان (تجارتخانه او در راستای اهداف استعمارگران کانون قاچاق اسلحه و مهمات به ایران بود – همانجا) از زمینه سازان کودتای رضا خان میر پنج در ایران بودند؛ آنها به فرقه بهاییت نیز توجه داشته و برای تقویت آن ۲۵۰ زرتشتی را به بهایی گری تشویق کردند که زرتشتیان متعصب گروهی اززرتشتیان بهایی شده را در یزد و کرمان کشتند و گورستانهای آنها را ویران کردند (همانجا)

7- چگونه ممکن است امپراتوری با آنهمه غرور فرمانروایی مطلقه بر "مردمان بسیار" و "زمین پهناور" که "بر شاهان جهان شاه است"، فرمان پرداخت دستمزد چوپانان یک محل را خود صادر کند؟ کسی که به گفته خود مردمان بسیاری را سرکوب و کشتار و شکنجه کرد و از بنده کردن ملتها بخود می بالید (کتیبه بیستون) چگونه چوپان نوازی می کرد؟

8- حکومت هخامنشی نماد باستانی سلطه گری و توسعه طلبی است؛ و ایندو نیز ستون پایه های سیاست استعمارگرانند

9-بر پایه این فرضیه بی بنیاد نو ساخته که هخامنشیان یا "پارسیان باستان" با اروپاییهای استعمارگر از یک نژاد (نژاد "آریایی") هستند.

10-کوروش اسطوره تاریخی اشرافیت یهود بوده است و ایران شناسان بیگانه هم اساسا صهیونیست بوده اند!

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش چهارم

جعل سکه و کتیبه و سفال و کاسه و بشقاب و ... برای هخامنشیان و ساسانیان، و دستکاری در بناهای تاریخی و سنگ نبشته های این دوره نیز بسیار دیده شده است؛ کما اینکه ریچارد فرای در دفاع از کار رسوایی برانگیز خود نوشت: "تجارت سکه ها، سفالینه ها، بشقابهای نقره ساسانی، منسوجات، مفرغهای لرستان و مجسمه های بودایی قندهار که در راولپندی ساخته اند بسیار پر منفعت تر و پر رونق تر از ساختن کتابهای جعلی است"
درباره این جعل، محمد معین در نامه ای به مجتبی مینوی نوشت: "از این پس باید با نظر تأمل و تردید در نسخ خطی بنگرند. حتی تصور می کنم قدری این موضوع را باید تعمیم داد و به کتیبه ها و سکه ها و ظروف قدیم! که در سالهای اخیر پیاپی عرضه می شوند، با نظر تردید نگریست". وی سپس از دو کتیبه ای که در آمریکا به نمایش گذاشته و گفته اند که در بازار همدان خریداری شده (؟!) و در آنها ارشام وآریارمن، نیاکان داریوش، خود را "شاه بزرگ، شاه شاهان"!؟ نامیده اند، نام می برد و خواهان آزمایش فنی آنها می شود 2 . اما گیرشمن در کتاب خود بسیار شتابزده این دو کتیبه را از "مهمترین اکتشافات"؟! دانست (نامه بهارستان، دفتر پنجم)؛ روشن نیست ارشام و آریارمن، و نیز کوروش در پاسارگاد، چگونه به خطی کتیبه نوشته بودند که بعدها بفرمان داریوش اول اختراع شد؟!
گیرشمن از غارتگران و جاعلان آثار باستانی ایران و تحریف کنندگان تاریخ ایران باستان است که از دهه کار ویرانگر خود را آغاز نمود. دولت مصدق درخواست کاوشگری باستان شناختی او را رد کرده بود ولی دستگاه پهلوی دست او را در این کار باز گذارد و نشان سپاس هم به او اعطاء نمود! 3 

جاعلان آثار باستانی، که در کار جعل پیشینه دو قرنه داشته و بسیار زبردست هستند، همچون یک باند جهانی مافیایی عمل کرده و در پیوند با لایه های پنهان قدرت در نظام جهانی سلطه هستند؛ به انگیزه های سیاسی سلطه جویانه دست به جعل می زنند و با تمام قوا از جعل خود نیز حفاظت می کنند و مبنای تاریخ سازیها و فرهنگ سازیهای ویرانگر قرار می دهند. امروز در موزه های اروپا آثار بسیاری از "دوران هخامنشی و ساسانی" وجود دارد که نه شماره کاوش دارند و نه گزارش کشف؛ میدان کشف و دلیل دوران شناسی آنها هم روشن نیست. 
"سازندگان اینگونه اشیاء تقلبی که دارای ذوق و استعداد هنری هستند، گاه مدت زیادی به تحصیل و بررسی آثار تمدنهای گذشته پرداخته و پس از آشنایی کامل با کیفیت و خصوصیات آثار هنری و صنایع تمدنهای باستانی مبادرت به تقلید و تولید اینگونه اشیاء ساختگی و تقلبی می نمایند... حتی کارشناسان موزه ها که عموما از باستان شناسان با تجربه هستند در مورد تشخیص اصالت اشیاء تقلبی شک و تردید نموده و بر آن صحه می نهند"(عزت الله نگهبان، مروری بر ۵۰ سال باستان شناسی ایران،ص51)4؛ بنظر می رسدتاریخ سازان، ساخت این اشیاء را به هنرمندان سفارش می دهند! 
باری، با اینکه بگفته نگهبان اشیاء جمع آوری شده و خریداری شده و بدست آمده در حفاریهای غیر مجاز "هیچگونه ارزشی از نظر علمی بعنوان مدارک باستان شناسی ندارند" (همانجا، ص ۱۲۸ )، متأسفانه پایه ایران شناسی قرار گرفته اند!؟ پژوهشگران به بسیاری از کتیبه ها نیز به دیده تردید می نگرند؛ و هنگامی که می بینیم مثلا در گنجینه تصاویر کاخ گلستان عکسی از گور منسوب به داریوش از دوره قاجار بنام "مدفن دارا پادشاه ایران" موجود است که برخلاف امروز حاوی هیچ کتیبه ای نیست، و تا این اواخر نوشته ای باستانی بر دیوارهای "کعبه زرتشت"موجود نبود، تردیدها نسبت به کتیبه ها بیشتر هم می شوند.
در باره آثار هنری بدست آمده هم باید گفت که کارشناسان در اصالت آنها تردید دارند. نویسندگان موزه ملی ایران در کتاب " ۷۰۰۰ سال هنر ایران" خود پس از معرفی ظروف هخامنشی اعتراف می کنند که: "اصالت ظروف زرین بدست آمده مورد تردید است(ص ۲۱۳ ). بگفته گانتر و پل جت "جعل آثار فلزی ایران باستان برای کلیه موزه ها امری عادی بشمار می آید" (فلزکاری ایران، ص ۲۷ ). 
برخی از این آثار نه تنها کارشناسان که هر بازدید کننده ای را هم به تردید می اندازد. برای نمونه می توان به "جام زرین خشایارشا" و ریتون طلایی به شکل شیر بالدار، یافته شده در همدان، اشاره کرد که گویی هم اکنون از کارخانه بیرون آمده اند! نه شماره کاوش دارند و نه گزارش کشف! سازندگان آن جام زرین برای ازمیان بردن تردیدها، از جانب خشایارشا، به سه زبان باستانی نوشته اند: "این جام من است"!؟ پژوهشگر تاریخ ایران باستان از خود می پرسد که چگونه پادشاه جهانخواری که به یونان لشکر کشی می کند، از داشتن یک جام طلایی همچون کودکی بر سر ذوق می آید که به سه زبان این دارایی را به رخ تاریخ می کشد؟ این کتیبه نه تنها شک را نمی زداید بلکه خنده را نیز بر آن می افزاید. براستی چرا خشایارشا از تاریخی ترین رویدادهای سیاسی زمان خود یعنی جنگهای سالامین و ترموپیل و پلاته، که هرودوت در کتاب تواریخ خود به تفصیل از آنها سخن گفته است، کمترین چیزی بر روی سنگ ننوشته ولی داشتن جامی را کودکانه به رخ آیندگان کشیده است؟ آیا داشتن یک جام طلایی و یا پافشاری پرسش برانگیز بر مشارکت پدرش در ساخت کاخی در تخت جمشید مهمتر از گزارش رویدادهای جنگ یونان به تاریخ بوده است؟

باری، پژوهشگران به حق در اصالت بسیاری از سنگ نبشته های هخامنشی تردید کرده اند؛ بویژه آنها که اصلشان از میان رفته و امکان سنجش و آزمون از میان رفته است. پاک کردن و از میان بردن کتیبه های نقش رجب، نقش رستم و سنگ تراشی شیخ خان در پل ذهاب؛ ویران کردن کتیبه اورارتویی قلعه جوان در نزدیکی عجب شیر با ابزارهای کوبشی، ساخت سنگ نبشته هایی برای داریوش در تخت جمشید و نقش رستم، ویرانی سکوهای نیایش در برج نقش رستم موسوم به "کعبه زرتشت" و جعل کتیبه بر دیوارهای آن،دستکاریهای هدفمند در تخت جمشید، پاسارگاد و نقش رستم جهت محو آثار عیلامی و یونانی از نمونه کارهای سلطه گران بیگانه و همکاران ایرانی آنها در دوره پهلوی در مسیر ساخت یک تاریخ پارس مدارانه و یک هویت دروغین ملی برای تفرقه افکنی در میان مردمان خاورمیانه بوده است.

پاورقی:

2هیچ نشانه باستان شناختی و تاریخی از پادشاهی این دو نفر موجود نیست و باید گفت که اگر هم این دو شاه بوده اند، جز شاهان کوچک محلی در فارس نمی توانستند بود. افزون بر این، از آنجا که آریارمن با کوروش اول و ارشام با کمبوجیه اول و کوروش دوم (بزرگ) همزمان بوده اند، باید پرسید که چگونه اینها در یک سرزمین کوچک همزمان "شاه بزرگ، شاه شاهان" بوده اند؟! برای حل این تناقض گفته اند که چش پش کشور خود را میان دو پسرش (کوروش اول و آریارمن) تقسیم کرد؛ در اینصورت مشکل پادشاهی همزمان ایندو حل می شود، ولی شاهانی کوچکتر از پیش می شوند! ضمن آنکه جدا کردن پارس از انشان نیز محل تردید جدی است. انشان نام عیلامی منطقه ای است که بعدها پارس نامیده شد. سرانجام می توان پرسید که کتیبه این دو "شاه هخامنشی" در همدان (مقر فرمانروایی مادها) چه می کرده است؟

3-عزت الله نگهبان، که به پدر باستان شناسی بومی ایران معروف است، از هنگامی یاد می کند که در پایان سال ۱۳۳۷بهمراه گروهی از دانشجویان باستان شناسی دانشگاه تهران به بازدید کاوشهای گیرشمن در نیایشگاه چغازنبیل رفته بودگیرشمن در پاسخ دانشجویی که از غیبت بازرس اداره باستان شناسی پرسیده بود، می گوید: با او قرار گذاشته ایم که او در تهران بماند و "فوق العاده" بگیرد تا ما هم آزادانه هر کاری خواستیم انجام دهیم! گیرشمن چند سال پس از آن که نگهبان به معاونت اداره باستان شناسی رسیده بود، برای از سر گیری کاوشهای شوش به ایران می آید و با پافشاری بسیار خواهان همان بازرس (هوشنگ بهرامی) می شود!؟ ولی نگهبان بر گزینش بازرس دیگری (اسماعیل نفیسی) مصمم میگردد وبه بازرس سفارش هم می کند که بر کار گیرشمن نظارت دقیق داشته باشد. گیرشمن به بازرس جدید می گوید که نیازی به تهیه فهرست روزانه از اشیاء کشف شده نیست و بازرس قبلی چنین کاری نمی کرد! و زمانی که متوجه می شود بازرس وظیفه شناس کار خود را پیگیری می کند، او را تهدید می کند که اگر ادامه دهد او را دیگر به چغازنبیل نمی برد! و تهدید خود را هم عملی کرد! و چون بازرس شخصا برای انجام وظیفه به آنجا می رود، کارگران بدستور گیرشمن اشیاء پیدا شده را برای فهرست برداری در اختیار او نمی گذارند! شگفت انگیز آنکه ژاندارمری چغازنبیل هم به بازرس کمک نکرده و می گویند دستور دارند تنها از گیرشمن اطاعت کنند!؟ و باز شگفت انگیزتر آنکه پاسگاه ژاندارمری چغازنبیل نیز بنا به خواست گیرشمن تاسیس شده و قرار هم بوده که تنها زیر نظر او انجام وظیفه کند!؟ (عزت الله نگهبان، "مروری بر پنجاه سال باستان شناسی ایران صفحات ۲۶۳تا ۲۷ )

4-اسکار ماسکارلا، مورخ و باستان شناس، در کتاب جنجالی "دروغی که بزرگ شد" و نیز در مصاحبه زیر از وفور آثار جعلی در موزه ها و دست داشتن مقامات غربی در حفاریهای غیر مجاز در ایران و عراق، و نابودی تاریخ تمدن و فرهنگ این دو کشور سخن گفته است:

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش سوم

"شرق شناسی" سلطه گران و پیامد های آن؛ بررسی چند نمونه: تاریخ سازی هدفمند صهیونیستها و سلطه گران جهانی ریشه پیدایش نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی است. تاریخ نگاری داستانی ریشه در سلطه گری و گرایش نهادهای کهن تاریخ ایران داشته است؛ در حالیکه این دیدگاه در کلیت سامانمند خود پس از آغاز تاریخ سازی هدفمند سلطه گران نوپای جهانی در عصر استعمار و امپریالیسم، جوانه زد.وابستگان به قدرتهای سلطه گر جهانی وجود کانونهای پنهان دسیسه چین را یک "توهم" دانسته و کارکرد ویرانگر سلطه گران جهانی در تحولات سیاسی را انکار می کنند؛ ولی کانونهای پنهان قدرتهای سلطه گر جهانی نه تنها در تحولات و رویدادهای سیاسی تاریخ معاصر به استنادهای عینی بسیار نقش برجسته ای داشته اند، بلکه در تاریخ نگاری کشورهای زیر سلطه هم، آنهم با سرمایه گذاریهای کلان و برنامه ریزیهای بلند مدت، دست داشته اند؛ زیرا بدون تاریخ سازی دلخواه، تحول سیاسی دلخواه آسان و پایدار نخواهد بود!تاریخ سازی و شکل دادن به هویتهای ساختگی ملی، بخشی از کارکرد کانونهای پنهان مرتبط با سلطه گران است که به انگیزه تأثیرگذاری و سمت دلخواه بخشیدن به تحولات سیاسی – اجتماعی جوامع زیر سلطه صورت می گیرد.
هدف از تاریخ سازیها تقویت غرور قومی – نژادی و مذهبی، و ایجاد چالشها و شکافهای پایدار در میان اقوام و مذاهب موجود در جهان زیر سلطه بوده است؛ ناگفته پیداست که این چالشها و شکافها از پیوند و همبستگی مردمان زیر سلطه جلوگیری کرده و سلطه جهانخواران را جاودانه می گرداند. تاریخ سازی جهتدار بیگانگان ریشه بسیاری از مشاکل "جنبش روشنفکری" و دشمنی های کور قومی و فرقه ای در ایران و خاورمیانه بوده است. آنها با تولید دروغهای بزرگ تاریخی و تقویت عصبیت های جاهلانه قومی و فرقه ای از پیوند و همبستگی مردمان و نیروی مبارزاتی آنها می کاهند.
کسانی که شیفته "نژاد آریایی"، "شاهنشاهی هخامنشی و ساسانی" و "ادیان آریایی" هستند باید بدانند که اردشیر جی ریپورتر 1 ، رئیس سرویس مخفی اطلاعات بریتانیا در ایران، اولین آموزگار افسانه "مهاجرت آریاییها به ایران" و نژادپرستی و پارسی گری در ایران بود که نخستین بار در مدرسه ای که خود در تهران بنیاد نهاد به آموزش تاریخ ایران باستان پرداخت و نظریات ساختگی او از سوی نویسندگان بعدی کورکورانه پیروی شد (رضا مرادی غیاث آبادی، اردشیر و شاپور ریپورتر: عاملان سلطه بریتانیا در ایران)؛ همچنین سر جان ملکم از وزارت خارجه انگلیس و کمپانی استعماری هند شرقی نخستین کسی بود که در کتاب "تاریخ ایران" مردم ایران را از هستی "امپراتوری مقتدر پارت" آگاه ساخت و براستی او را می توان بنیانگذار این امپراتوری نو بنیاد ولی "پرشکوه و غرور انگیز" در ایران پیش از اسلام دانست!

یکی از اشکالات اساسی ایران شناسی ما بومی نبودن آنست؛ چنانکه هر چه بیشتر به گذشته مربوط می شود ایران شناسی وابستگی بیشتری به بیگانگان نشان می دهد تا جاییکه تاریخ "ایران باستان"را اساسا بیگانگان گذشته و حال برای ما نوشته اند و نقش نویسندگان ایرانی جز تفسیر تخیل گونه بافته های نظری آنها نبوده است! تاکنون یک زبانشناس ایرانی کتیبه های ایران باستان را به فارسی برنگردانده است؛ بیگانگان به زبانهای اروپایی ترجمه کرده اند و "اساتید تاریخ ایران" آنها را همراه با تفاسیر اغراق آمیز و تخیلات فتنه انگیز از زبانهای اروپایی به فارسی برگردانده اند!؟ هدف از گزافه گوییها، دروغگوییها و افسانه بافیها در رابطه با ایران پیش از اسلام ایجاد شکاف میان هویت ملی و هویت اسلامی ایرانیان بود.
تاکنون در جامعه ای دیده نشده است که میان هویت ملی و هویت دینی آن جنگ و کشمکش

باشد مگر آنکه بیگانگان سلطه جو در آن جامعه دست به هویت سازی زده باشند! این بیگانگان پژوهشگرنما، که وابسته به لایه های آشکار و پنهان قدرتهای سلطه گر جهانی بوده اند، مطابق برنامه و مأموریت خود به هویت تاریخی ما شکل دادند و غرورهای ویرانگر آفریدند! 
برای نمونه، یک پژوهش علمی روشن ساخته است که کتاب "سفر نامه ناصر خسرو"، که گستره نفوذ و تأثیر آن در شاخه های گوناگون ادب و فرهنگ فارسی معاصر بسیار چشمگیر بوده و یک "سند تاریخی از پیشرفت و شکوه شهرهای ایران"خوانده شده است، کتابی است ساختگی که در اواخر قرن نوزدهم میلادی در هندوستان بدست دانش آموختگان آموزشگاههای کمپانی استعماری هند شرقی، و نه بدست ناصر خسرو قبادیانی شاعر اسماعیلی قرن پنجم هجری، به نگارش در آمده و در اروپا به چاپ رسیده است (فیروز منصوری، نگاهی نو به سفر نامه ناصر خسرو). 

همچنین باید به ماهیت جعلی "الفهرستاسحاق بن ندیم اشاره کرد که منبع اصلی پریشان گویی های نژادپرستان و باستان گرایان پارس مدار و اشرافیت یهود است. در این کتاب، که "سند افتخارات فرهنگی ایرانیان" خوانده شده است، نویسنده هزاران اثر مکتوب از فرهیختگان ایرانی، پیش و پس از اسلام، را نام می برد؛ بی آنکه حتی برگه کوچکی از نام و نوشته آنها امروز در دست باشد و دستاوردهای آنها در آثار فرهنگی و اسناد معتبر تاریخی آمده باشد! باور دعاوی این کتاب، بویژه در باره آثار فرهنگی پیش از اسلام منتسب به اردشیر ساسانی، انوشیروان و غیره در دوره ای که اساسا فرهنگ نوشتاری رایج نبوده است، تنها نیازمند یک خوش بینی بسیار کودکانه است.
الفهرست بررسی آثار مسلمین را با اشاراتی پرسش برانگیز به نویسندگان یهودی، و آنها که کنیه یهودی دارند، همراه کرده استبخشی از داده های الفهرست چنان مبالغه آمیز، متناقض و نامعقول است که نژادپرستان ایرانی و اروپایی هم که نیاز بسیاری به اطلاعات موجود در این کتاب دارند، از ترجمه کامل آن خودداری کرده و به ترجمه بخشی از آن که ظاهرا ساختاری منطقی دارد بسنده کرده اند! 
نسخه های خطی موجود این کتاب هم تفاوتهای بسیاری با یکدیگر دارند؛ این تفاوتها نه تنها اصالت کتاب را زیر سئوال می برد، بلکه نشان می دهد که نسخه برداران مطابق نیازها و خواسته های خود در آن دست برده و پیوسته بازنگری کرده اند.
انتساب کتب "پر شمار" در زمینه های گوناگون به "دانشمندان پرشمار ایرانی" دغدغه اصلی نویسنده یا نویسندگان الفهرست است؛ کتابهای پرشماری که برای نگارش آنها گاه عمر هزار ساله هم کفایت نمی کند.برای نمونه وی جابر بن حیان را نویسنده نزدیک به ۵۰۰۰ کتاب در زمینه های فلسفه و علوم و فنون انگاشته است که اگر به محدودیتهای اقتصادی و فنی نگارش در قرن نخست هجری و البته عمر طبیعی جابر هم توجه کنیم اساسا ناممکن است.
تاریخ زندگی ابن ندیم را به قرن چهارم هجری مربوط دانسته اند. پی بردن به اینکه الفهرست تا کجا نوشته دروغپردازی بنام ابن ندیم در سده چهارم یا سده های بعدی است و تا کجا نتیجه دستکاریهای نسخه برداران متقلب است، بسیار دشوار است. سده چهارم هجری همزمان با نهضت ترجمه در جهان اسلام و گسترش آثار فرهنگی مسلمین بوده است؛ و انگیزه منتسب کردن نگارش الفهرست دراین سده برجسته کردن نقش "پارسیان" و یهودیان در شکوفایی علمی و فرهنگی جهان اسلام بوده است.
باری، این کتاب به اعتراف محمد تقی بهار نیز در اواخر سده نوزدهم میلادی بدست "خاور شناسان" رسید(سبک شناسی، جلد اول) و آنها را که در جستجوی ملاط برای ساخت "کاخ پرشکوه ایران باستان" و پی ریزی ناسیونالیسم اسلام ستیز باستانگرا بودند، از آشفتگی و دلتنگی رهانید!
الفهرست تنها به مصادره دستاوردهای فرهنگی مسلمین بسنده نکرده است، بلکه سرچشمه دانش و فرهنگ یونان باستان را هم بگونه ای ظریف و پیچیده به "ملت پارس" و "کوشش یهودیان" منتسب کرده است؛ ادعای بیمار گونه ای که همچنان تکرار و تلقین می شود و با افسانه سازیهای زرتشتی در باره ربوده شدن "بخشهای طب و نجوم اوستا" توسط اسکندر نیز تقویت می گردد. ابن ندیم از زبان ابوسهل بن نوبخت، خاندانی پر ماجرا و بحث انگیز که فاقد نشان مطمئن تاریخی هستند، تاریخ داستان پایه و افسانه آمیز ایران باستان را از حمله اسکندر به بعد چنین می نویسد: اسکندر دارا را کشت و شهرها و کاخها را ویران ساخت، هر چه از دانش به فارسی مکتوب بود، سوزاند و آنچه از نجوم و طب و غیره نیاز داشت نسخه برداری کرد و به زبان رومی و قبطی (؟!) برگرداند. ولی بخشی از دانش پارسیان در هند و چین نگهداری می شد (؟!) که اردشیر ساسانی پس از متحد کردن پارسیان آنها را برگرداند و با آنچه به روم رفته بود جمع کرد، شاپور آنها را به فارسی ترجمه کرد تا اینکه در زمان انوشیروان ۵۴۱۲۰ کتاب فراهم گردید؛ با اینکه هنوز در سند و هند و فارس و جرجان و بابل و موصل و روم آثار بسیاری باقی مانده بود (!؟).
امروز پژوهشهای تاریخی و زبانشناختی نشان داده اند که نه تنها زبان و خط موسوم به "پهلوی" برای فرهنگ نوشتاری مناسب نبوده و جز توان خلق نوشته های کوتاه حاوی پیامهای ساده را نداشته است، بلکه اساسا انگیزه و علاقه ای برای آفرینش آثار فرهنگی در دوره ساسانی یافت نمی شده است؛ و به این حقیقتایران شناسان سنتی نیز ناگزیر معترف گشتند و از "حاکمیت ادبیات روایی و شفایی" در این دوره سخن گفتند (احمد تفضلی، پرویز رجبی).
بخشی از کتاب "الفهرست" به بررسی خط و زبان ملتها می پردازد که در آن تمامی نمونه خطهای ارائه شده چینی، هندی، روسی، حبشی و... جعلی و غیر واقعی اند جز نمونه خط عبری که دقیقا منطبق بر واقعیت است! این تطابق کامل در میان آنهمه دروغ و پریشان نویسی، این نظریه را تقویت می کند که نویسنده یا نویسندگان و نسخه برداران الفهرست یهودی بوده اند!
از خیال پردازیهای الفهرست آنکه می گوید مردم شمال افریقا خط ندارند و بدلیل همسایگی با هندوستان!؟ به خط هندیان می نویسند؟! این تخیل جغرافیایی شاید ریشه پیدایش افسانه "ورود ارقام از هند به میان اعراب"بوده باشد.
الفهرست بر پایه افسانه های ایرانی (داستان طهمورث و دیوان) از کاربرد خطوط نگارشی بی شماری در ایران پیش از اسلام نام می برد؛ بی آنکه برگه کوچک دانشی که بیاری این خطوط نگاشته شده و بر گنجینه دانش بشری به اندازه بال مگسی افزوده باشد، یا فقط نبشته ساده ای مرکب از چند واژه به یکی از این خطوط را به نمایش بگذارد.
نسخه های ساختگی دست نویس در میان آثار فرهنگی ایرانی بسیارند که باز می توان از شاهنامه بایسنغری نام برد که بگفته منصوری "اعتبار و اصالت شاهنامه بایسنغری را محققان و صاحب نظران تراز اول نپذیرفته اند"؛ زیرا این کتاب "پس از پانصد و هفتاد سال گویی هم اکنون از چاپخانه بیرون آمده"! (نگاهی نو به سفرنامه ناصر خسرو). 
"کهن ترین نسخه شاهنامه در کتابخانه فلورانس"! و نیز "قابوس نامهریچارد فرای، از دیگر نسخه های جعلی بیگانه ساخته است. فرای که خود را اساسا "هخامنشی شناس" می داند، و تبلیغات دروغین او در باره تخت جمشید مشهور است، با آنکه بزرگترین معماران کشور در "سازمان نظام مهندسی ایران" این بنا را بدلیل ایرادهای بسیار معماری اش بنایی نیمه کاره دانستند، همچنان خود را به نادانی زده و افسانه های کهن خود و همکیشان صهیونیستش در باره "برگزاری جشنهای سالانه نوروزی در تخت جمشید"! را بازخوانی می کند!؟
کاری که بیش از پیش انگیزه های سیاسی بیمارگونه او را می نمایاند. باری، نسخه فرای بنام "کهن ترین نسخه قابوس نامه عنصرالمعالی" در اروپا جعل گردید؛ کتابی که پس از رسوایی به حق "کابوس نامه فرای" خوانده شد.
پاورقی:

1-وی از یک خانواده زرتشتی مقیم هند بود که چهل سال در مقام ریاست سرویس مخفی جاسوسی بریتانیا در ایران نقش برجسته ای در سیاست ایران بازی کرد: در انحراف انقلاب مشروطه از آرمانهای مردمی اش و جلوگیری از برقراری حکومت جمهوری نقش برجسته ای بازی کرد.

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش دوم

تاریخ ایران باستان دو دوره متمایز دارد؛ نخستین دوره که دوره تکوین و تکامل تمدن و فرهنگ و نهادهای سیاسی و اقتصادی – اجتماعی در این سرزمین است، دست کم از ۷۰۰۰ سال پیش آغاز شد و با فرمانروایی کوروش پایان گرفت؛ دومین دوره که حدود ۱۲۰۰ سال به درازا کشید، با فرمانروایی کوروش آغاز گشت و با ورود اسلام به ایران خاتمه یافت؛ اگر چند سده میانی دوره دوم را مستثنی کنیم، ویژگیهای بارز این دوره را می توان استبداد مطلقه پادشاهی، توسعه طلبی، غارتگری و سلطه گری سیاسی – نظامی دانست. در تاریخ نگاری وابسته گرای ایرانی، دوره نخست جایگاهی ندارد؛ زیرا بنا بر صلاحدید سلطه گران جهانی، بجای فرهنگ همزیستی و رشد و توسعه، آئین زور مداری و سروری خواهی باید ستایش شود و پادشاهان خونریز و متجاوز دوره دوم "سمبل افتخارات ملی" گردند تا اندیشه همبستگی و استقلال و پیشرفت در میان مردم ایران و منطقه فراگیر نشود و خوابهای طلایی سلطه گران جهانی به کابوس مبدل نگردد. در این تاریخ نگاری، دوره نخست "پیش از تاریخ" نامیده شده است و"ایران باستان" تنها به دوره دوم اطلاق گشته است؟!
نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی در پی آن است که "ایرانی آریایی" را خاستگاه و آفریننده همه اندیشه ها، سامانه ها و پدیده های "نیک" در تاریخ تمدن و فرهنگ بشری بشناساند؛ از سوی دیگر هر چیز خودی را که امروز "بد" و نکوهیده ارزیابی می شود از دوره ۱۲۰۰ ساله خود دور می کند و آنرا "تهمت دشمن" جلوه می دهد! این کوششها تا بدانجاست که اگر در چین و آمریکای جنوبی هم دستاورد ارزنده ای از جهان باستان کشف شود بگونه ای گیج کننده دست دراز "ایرانیان آریایی"، "زرتشت" و هخامنشیان پارسی" را در آن می بینند؟! در این دیدگاه، آنها بنیان تمدن و اندیشه و دانش و هنر را در جهان گذارده اند؛ و دیگر ملتها هر آنچه در این زمینه دارند را از آنها آموخته اند؟! در نبود آنها هیچ ملتی، حتی دیگر اقوام ایرانی، توان تمدن سازی و آفرینش فرهنگی و هنری نداشته است؟! پیروان این دیدگاه مدتهاست بیاریمراکز خاورشناسی وابسته به سلطه گران جهانی دست اندر کار بازسازی دلخواه تاریخ ایران باستان هستند؛ تاریخی که ناگفته پیداست هم ارز داستانهای مغان و دهگانان که در شاهنامه گردآوری شدند افسانه آمیز خواهد بود؛ ولی صرفا افسانه هایی با ریشه های سیاسی سلطه گرانه.
پیامد اینگونه تاریخ نگاری نیز هویت سازی دروغین ملی، برتری جوییهای کور قومی – نژادی و ستیز نابخردانه با دگرباشان قومی است.

ناسیونالیسم (قوم مداری) و نژادپرستی اساسا با ارزشهای انسانی در ستیز است؛ انسانیت را شقه شقه می کند و در آن میان بدنبال قوم و نژاد "برتر" و "برگزیده" می گردد. نژادپرستان و قوم مداران "بزرگی" خود را در "خواری" دیگران جستجو می کنند. شایان ذکر است که پندار گرایی قومی – نژادی، هر چند در گونه پارس مدارانه اش که "پارس باستان" را نماد تاریخی ایرانیت می داند، چشمگیرتر بوده است، ولی چنانکه پیشتر اشاره شد در تاریخ نگاری دیگر اقوام ایرانی و غیر ایرانی هم دیده می شود که یا به همان انگیزه ها و در راستای اهداف استعماری – امپریالیستی شکل گرفته است و یا واکنشی به پارس مداریدر تاریخ نگاری ایرانی بوده است. در تحلیل تاریخ نگاریهای قوم مدارانه باید دانست که بازسازی آرمانی و دلخواه گذشته همچنین کوشش مردمی نومید و ناتوان از رشد و پیشرفت را می نمایاند که غرورشکسته خود را در فروغ "گذشته پر شکوه" بازسازی می کنند.
بدینگونه روانشناسی اجتماعی شکست و ناکامیها نیز به نوبه خود تاریخ نگاری و هویت سازی جعلی سلطه گران جهانی را تقویت می کند، و آنان را امیدوار می سازد که در میان مردمان زیر سلطه حامیان وفادار بیابند.
سیر تکامل فرهنگ و تمدن بشری از شرق باستان (سومر و اکد و عیلام و مصر و بابل و آسور) به یونان و پارس و روم و اروپای امروز تئوری "رسالت تمدن سازی آریاییها"!؟ و "فرهنگ ناب آریایی"!؟ را نیز بی اعتبار ساخته است زیرا اقوام باصطلاح "آریایی" را وامدار فرهنگ اقوامی چون عیلامیها، سومریها، اکدی ها، مصریها، آرامیها، کلدانیها، فینیقیها و آسوریها نشان می دهد که "آریایی" خوانده نشده اند!
بنا بر نظریه "مثلث تمدن و فرهنگ"، عناصر بنیادی تمدن مصر و بین النهرین همچون کشاورزی و اهلی کردن حیوانات نیز از عربستان سرچشمه گرفته است (ویل دورانت، ص ۱۲۰ )ویل دورانت یونان باستان را وارث تمدن و فرهنگ خاور زمین (مصر و بین النهرین) می داند: " آریاییان" واضع و مبدع تمدن نبوده بلکه آنرا از مصر و میانرودان به عاریت گرفته اند. یونانیان نیز سازنده کاخ تمدن بشمار نمی روند زیرا آنچه از دیگران گرفته اند بمراتب بیش از آنست که از خود بر جای گذارده اند. یونان در واقع همچون وارثی است که ذخائر سه هزار ساله علم و هنر را که با غنایم جنگ و بازرگانی از خاور زمین به آن سرزمین رسیده بناحق تصاحب کرده است" (همانجا، ص 104-105)
هم او می گوید که فنیقیهای سامی تبار دانش و هنر مصر و میانرودان را به یونان و افریقا و ایتالیا و اسپانیا بردند؛ خاور و باختر را با روابط بازرگانی و فرهنگی بهم پیوند دادند؛ و نخستین مردمی بودند که اروپا را از چنگال توحش بیرون آوردند (همانجا، ص 247).

آشفتگی نظری در مقوله 'هویت ملی' نیز یکی از دلایل اسطوره سازیهای باستانی است. آنان گمان دارند که هویت ملی' یا 'ایرانیت' در چالش با 'هویت دینی' یا 'اسلامیت' شکل می گیرد و تقویت می شود؛ و لذا ناگزیر ریشه های آنرا در ایران پیش از اسلام جستجو می کنند.
تاریخ سازی های دروغین صهیونیستها و سلطه گران در عصر جدید عامل اصلی این آشفتگی است؛ وگرنه پیش از رژیم پهلوی کوچکترین شکاف و دوگانگی میان دین و ملیت یا اسلامیت و ایرانیت در این سرزمین نبود! 
سلطه گران جهانی و عاملان بومی آنها گروش آزاد و آگاهانه مردم ایران به اسلام را، که منشأ تحولی ژرف و سازنده در تمدن و فرهنگ آنان گردید، با دروغها و افسانه بافی هایی که پیوسته تکرار شده و می شوند به جنگ تجاوزکارانه 'عرب مسلمان' با 'ایرانی زرتشتی' تقلیل دادند تا جنگی براستی ویرانگر در ذهن و روان 'ایرانی مسلمان' برانگیزند و میان هویت دینی و ملی او ناسازگاری و جدایی اندازند، و سرانجام در نهایت نادانی و پستی اعلام کنند که واژه 'ایرانی مسلمان' اساسا مفهومی ندارد!؟ گویا نژاد پرستی و ناسیونالیسم باستانگرا و اسلام ستیز ایرانی مرزهای دروغ و پندار و افسانه را با شتاب پیموده و به مرز بازگشت ناپذیر جنون رسیده است!

نژادپرستی باستان گرای آریایی – پارسی- بخش اول

بخش نخست

چنانکه پیشتر آمد، این گرایش بر پایه نیازهای سیاسی زورمداران جهانی به ناسیونالیسم در سده گذشته پدیدار شد و با تبیین نظری پاره ای از افسانه های قومی در تاریخ نگاری داستان پایه ایرانی و نیز کاوشها و پژوهشهای جهت دار بیگانگان جزمیت یافت و شکل یک ایدئولوژی سیاسی بخود گرفت؛ تا آنجا که یادمانهای دو دوره هخامنشی و ساسانی به نمادها و باورهای مقدس این گرایش تبدیل شد و هر گونه نگرش انتقادی برچسب "دشمنی با ایران و ایرانی" خورد؟! بر پایه تئوری نژادی "مهاجرت تاریخ ساز آریاییها به ایران"، آنها از مکانی ناشناخته به سرزمین های "خالی از سکنه" آمدند؛ ولی چون کلنگ باستان شناسان تمدنهای پیشرفته کهن تری در فلات ایران را از دل خاک بیرون آورد، معامله سفید پوستان با بومیان امریکا (سرخ پوستان) را در تاریخ ایران باستان بازسازی کردند:
سده های نخست به جنگ و زد و خورد "آریانها" با بومیان یکجا نشین، که "دیو" نامیده شدند، گذشت! حسن پیرنیا در این باره می گوید: "چون بومیهای اولیه فلات ایران از آریانها از حیث نژاد پست تر و خیلی بد ترکیب و بد شکل بوده اند (؟!)، اینها را آریانها دیو نامیده اند"!؟ (داستانهای ایران قدیم)؛ بدینگونه ایران از سرزمینی "خالی از سکنه" به سرزمینی که "بومیان زشت" در آن سکونت داشته اند تبدیل شد؟!
نژادپرستان که نگران از دست رفتن خلوص نژادی ایرانیان با احتمال آمیزش "آریاییهای مهاجر" با مردمان بومی "پست نژاد" بودند، آنها را "زشت" و "بد ترکیب" خواندند که توسط "آریاییها" حذف و منزوی شدند: 
با خشونت با آنها رفتار کرده و جنگهای خونینی با آنها داشته اند، ولی پس از آنکه زمینهای بومیان را از دست آنها گرفته، اسکان یافته و دولتهای محلی کوچکی را تشکیل دادند، برای کار کشاورزی و دامداری و امور خانگی خویش نیازمند آنها شده و ناگزیر بومیان هم بمثابه بندگان آریانها حق زندگی یافتند (هرتسفلد، پیرنیا)!؟ این سخن در عین حال بدین معناست که بومیان "زشت" و "پست نژاد" از دانش و تجربه ای در زندگی اجتماعی – اقتصادی برخوردار بوده اند که "آریاییهای خوشگل و عالی نسب" را از آن بهره ای نبوده است.

چنانکه در بخش نخست آمد، تئوری "نژاد آریا" و "مهاجرت تاریخ ساز" آنها هیچ گواه علمی تاریخی، انسان شناختی، جغرافیایی، زبان شناختی، باستان شناختی و مردم شناختی ندارد و تنها با فشار تبلیغات پیوسته و سیستماتیک سلطه گران و وابستگان آنها باورانده شده است. اگر در تاریخ داستان پایه ایرانی، ایران پیش از اسلام اساسا به سه دوره پیشدادیان، کیانیان و ساسانیان تقسیم شده است، در تاریخ نگاری نژادپرستان باستان گرای آریایی – پارسی تاریخ سیاسی ایران باستان از فرمانروایی کوروش آغاز می شود. در این دیدگاه، با اینکه مادها نیز بر پایه همان تئوری کذایی "مهاجرت اقوام آریایی" از همان قماش ارزیابی شده اند، آنها را نیز بدلیل غلبه پارس مداری در تاریخ نگاری بیگانه ساخته ایرانی همچون عیلامیان به "پیش از تاریخ" فرستادند؛ پیدایی تمدن و فرهنگ در فلات ایران باید با ظهور هخامنشیان همراه می شد! بدینگونه زندگی سیاسی – اجتماعی و نیز کوشش هزاران ساله مردمان بومی فلات ایران در پیدایی و رشد تمدن و فرهنگ نادیده گرفته شد.
شگفت آنکه تا پیش از رژیم پهلوی کسی در ایران کوروش و داریوش و خشایارشا را نمی شناخت و بر فرزندان خود نیز چنین نامهایی نمی گذاشت؛ جز تورات و مورخان یونانی کسی از آنها سخن نگفته بود؛ حتی فردوسی سراینده تاریخ داستانی ایران، که اسکندر را شناخته و بسیار ستوده است، از هخامنشیان و شاهان نامبرده هیچ یادی نکرده است.
این سه پادشاه بزرگ هخامنشی برای مورخان دوره اسلامی هم ناشناخته اند و اشارات جسته گریخته ای که در برخی از منابع ایرانی وجود دارد، تنها نقل از اسناد یونانی – رومی و یهودی است؛ چنانکه ابن خلدون اندلسی در قرن هشتم هجری به نقل از یک مورخ رومی در جمله ای کوتاه از کوروش نام برده است که به بابل لشکر کشید و آنرا ویران کرد(تاریخ ابن خلدون، ص ۱۸۰ )؛ و بلعمی از یهودی شدن کوروش بدست دانیال سخن گفته است (مؤذن جامی، ادب پهلوانی، ص ۳۱ ) که این نیز باحتمال زیاد از منابع یهودی است.
مردم بومی ایران و نیز مورخان و جغرافی دانان دوره اسلامی همواره آثار بجا مانده هخامنشی را به سلیمان و یهودیان منتسب می کردند. 
باری، از اواخر دوره قاجار بود که به کوشش استعمارگران و وابستگان بومی آنها، هخامنشیان مبدأ تاریخ سیاسی و تاریخ تمدن و فرهنگ این سرزمین شدند و کوروش "بنیانگذار ایران" و "سمبل ملی" در حکومت وابسته پهلوی گردید تا آرمانهای راستین و همبستگی دیرین مردمان ایران و خاورمیانه جای خود را به توهمات و کینه ها و ستیزه های قومی دهد.

تاریخ نگاری داستان پایه

تاریخ داستانی ایران از سوی مغان (روحانیون ایران باستان) و دهگانان (اشراف درجه دوم که کارگزاران حکومتی در روستاها بودند) پرداخته شده و سینه به سینه نقل گشته است؛ و حب و بغض آنان نسبت به شخصیتها و رویدادهای تاریخی ایران باستان نیز در داستانها نمایان است: مغان اشکانیان "بد دین" و "بیگانه" را دوست نداشتند و اخبار آنها را حذف کردند؛ در باره حکومت دینی ساسانیان، که در آن بر گرده مردم سوار بوده اند، با آب و تاب بسیار داستانسرایی کرده اند؛ اما یزدگرد اول را بخاطر اعطای آزادی مذهبی به شهروندان، "بزهکار" نامیده اند... در داستانها از دولتهای ماد و هخامنشی نام و نشانی نیست و بجای آنها از "پیشدادیان" و "کیانیان" سخن بمیان است که در تاریخ ناشناخته اند؛ اسکندر مقدونی، رومی خوانده شده و از او به نیکی یاد شده است؛ دوره تسلط سلوکیان و حکومت ۴۷۵ ساله اشکانیان جمعا به ۲۰۰ سال کاهش یافته است و به حکومت ساسانیان ۷۵ سال اضافه گشته است؛ بسیار از جنگ با چین سخن رفته است که نه تنها هیچ جنگی میان ایران و چین در تاریخ ثبت نیست بلکه چین تا قرنها پس از هخامنشیان نیز هنوز بدرستی شناخته شده نبود 1 و این نشان از نو ساخته بودن داستانهای مربوط به چین دارد؛ رویدادها و نامهایی هم که ریشه های تاریخی و واقعی دارند، در زمان و مکان بدلخواه جابجا گشته اند؛ فروپاشی نظام دینی ساسانی به جنگ اعراب مسلمان با سپاه رستم فرخزاد در قادسیه مربوط شده است؛ داستان سرایان، که بیشتر در پیوند با دربار و اشراف بوده اند، ستمگریها و رفتار خشن پادشاهان را نادیده گرفته و آنها را "دادگر" و "مهربان" شناسانده اند؛ در داستانها اسکندر مقدونی پسر داراب و ناهید معرفی می شود تا با ایرانی تبار خواندن او دولت اسکندری "دولت بیگانگان" تلقی نگردد و وجود این حکومت در تاریخ ایران بر اهالی این سرزمین ناگوار نباشد! در این راستا دارا (داریوش سوم)نیز خودپسند و کینه توز و ستمگر و تند خو می شود و اسکندر دوستدار دارا و مردم ایران. روشنک دختر دارا هم درجا به عقد اسکندر در می آید تا میراث پادشاهی ایران قانونا به خاندان او منتقل شود! 2 

با اینهمه ریشه یابی این داستانها نیز می تواند بخشهای تاریک تاریخ ایران باستان و گرایشهای سیاسی این دوره را نیز روشنایی بخشد. جنگهای پیاپی "شاهان و پهلوانان ایران" با "دیوان" در این داستانها می تواند نمادی از سرکوب اقوام بپا خاسته زیر ستم بدست حکومتهای متمرکز توسعه طلب در فلات ایران باشد؛حکومت هزار ساله "ضحاک ماردوش بابلی" شاید روایتی افسانه آمیز از سلطه بلند مدت آسور بر ایران باشد؛ جنگ پسران فریدون به کشمکش درونی در خاندانهای پادشاهی بر سر قدرت و گستره جغرافیایی آن قابل تعبیر است؛ و جنگ با "تورانیان" نیز شاید بازتاب جنگهای دولتهای ایران باستان با سکاها، هونها، هیاطله و خزرها باشد. 
همچنین این حقیقت که تا پیش از پیدایش ناسیونالیسم باستان گرای ایرانی در سده گذشته، "اسکندر رومی" (نابود کننده حکومتی که حتی نام آن نیز در تاریخ داستانی نیامده است) چهره ای نیک و ستودنی و "ایرانی تبار" دارد، و پس از اسلام نیز ایرانیان مسلمان او را "ذوالقرنین" نامیدند و جایگاه شایسته ای در ادبیاتخود به او دادند، بازتاب خشم و بیزاری مردم ایران و حتی قشرهای اشرافی از استبداد مطلقه پادشاهان هخامنشی می باشدمردمی که در چنگال فرمانروایان ستمگر اسیرند، حتی در چهره متجاوزان بیگانه هم "ناجیان تاریخی" خود را می بینند. 
طبری از هشام کلبی روایت کرده است که رفتار دارا (داریوش سوم) با مردم چنان بود که آنها بجان آمده می خواستند از شر او آسوده گردند؛ و چون اسکندر بر قلمرو دارا تاخت بسیاری از سران و بزرگان قوم به اسکندر پیوستند (تاریخ طبری، جلد دوم، ص ۴۸۸ )؛ روایتی که با روایات نویسندگان یونانی هم سازگار است.

تاریخ داستانی را باید در کنار اسناد و کتب تاریخی، یافته های باستان شناختی، داده های علوم اجتماعی و دانش زبان شناسی بازنگری و تحلیل کرد؛ ولی جدای از آنها نه تنها به شناسایی تاریخ این سرزمین کمکی نمی کند بلکه نتیجه ای جز هویت سازی خیالی و گسترش تعصبات قومی، نژادی و مذهبی در بر ندارد.

پاورقی:

1- استرابون جغرافیدان بزرگ جهان باستان سه قرن پس از هخامنشیان چین را جزئی از هند دانسته است( پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ص 1876)

2-در روایات تاریخی موجود، رکسانا، زن ایرانی اسکندر، دختر اکسیارتس از اشراف سغدی است و اسکندر استاتیرا دختر داریوش را بعدها گرفت.(پیرنیا، تاریخ ایران باستان، ص1446)

"استبدداد شرقی" و "شیوه تولید آسیایی"

بر پایه این دیدگاههای موازی، قوانین تغییر و تحول اجتماعی برای همه یکسان نیست؛ و تکامل تک خطی یا گذر جبری جوامع از مراحل مشخص و معین تاریخی قابل تعمیم نیست. ولی پیروان دیدگاههای نامبرده بیش از اندازه بر ویژگی تاریخی یا قوانین خاص حاکم بر فرایند تکامل پافشاری می کنند. بگفته اینها، تکامل جوامع غربی "دموکراتیک" و بر پایه تکاپوی سازمانهای مستقل اجتماعی – اقتصادی بوده است؛ ولی در شرق، 'سیاست' و 'مذهب' سازمانهای اجتماعی – اقتصادی را وابسته بخود ساخته اند (احمد اشرف، نظام فئودالی یا نظام آسیایی). دموکراتیک بودن سازمانهای پیشه وری در اروپا، و مستقل بودن آنها از نهادهای دینی و دولتی و اشرافی یک افسانه است؛ همچنانکه سازمانهای پیشه وری در شرق نیز همواره زیر سلطه دین و دولت نبوده اند. 
اصناف در امپراتوری روم غربی و بیزانس زیر سلطه مطلقه دولت بودند؛ و در سده های میانه هم بکلی ناپدید شدند. از سده سیزدهم میلادی سامانه های صنفی دوباره در اروپا پدیدار شدند؛ بی آنکه از قدرتهای سیاسی، دینی و اقتصادی مستقل بوده و در مناسبات درونی خود از آزادی و عدالت برخوردار باشند. ولی در شرق باستان و میانه (پیش و پس از اسلام)، سازمانهای پیشه وری به تکاپوی اجتماعی خود ادامه دادند؛ از استقلال درونی برخوردار بودند؛ و سران خود را نیز بر می گزیدند (شهبازی، زرسالاران یهودی و پارسی، جلد چهارم، صفحات 34-60).

در سوریه باستان "از – روی مدارک روشن گشته است که زمانی بنایان اتحادیه بزرگی تشکیل دادند؛ و کارگران نانواخانه ها در شهر ماگنسیا دست به اعتصاب زدند" (ویل دورانت، تاریخ تمدن، ص ۲۴۳ )؛ مدارکی که نشان از استقلال اصناف در شرق باستان می دهد. پیروان دیدگاههای "استبداد شرقی" و "شیوه تولید آسیایی"، چنین استدلال می کنند که ضرورت استفاده بهینه از آب بدلیل شرایط خشک اقلیمی و کمبود منابع آبی، مداخله متمرکز دولت را سبب گشت که آن نیز به نوبه خود ساخت های سیاسی دیوانسالار و استبدادهای دیرپای شرقی را پدید آورد؛ استبداد مطلقه نیز جوامع شرقی را از توسعه و تکامل طبقات اجتماعی و نظام حقوقی مالکیت خصوصی باز داشت. اگر ویژگی جوامع غربی تبعیت بردگان، سرفها و مزدبگیران از مالکان ابزار تولید است، ویژگی "شیوه تولید آسیایی" تبعیت همگان از دستگاه دیوانی است، و بنابراین جامعه تحت استثمار دولت است. گویند برخی از رهبران انقلاب بلشویکی نیز از اینکه انقلاب سوسیالیستی بجای پایان بخشیدن به بهره کشی انسان از انسان سر از "شیوه تولید آسیایی" در آورد، نگران بوده اند. تئوری مالکیت شوراهای مردم بجای مالکیت دولتی توسط پلخانف در کنگره چهارم حزب سوسیال دموکرات روسیه در استکهلم، به همین منظور تدوین گردید. نبود و یا ناچیز بودن مالکیت خصوصی در برابر مالکیت دولتی، تولید کشاورزی جماعتی، سازمان آبیاری دولتی، حکومت مطلقه سیاسی و رابطه وارونه زر و زور یا طبقه و دولت، از شناسه های اصلی جوامع شرقی در دیدگاههای نامبرده است. ماکس وبر، آن لمتون،ماکسیم رودنسون، وارگا و ایولاکوست، و نیز پژوهشگران ایرانی پیرو آنها چون احمد اشرف، همایون کاتوزیان و محمد علی خنجی از این گروهند. 

پیشرفت این دیدگاه چنان بود که بسیاری از مارکسیستها نیز "شیوه تولید آسیایی" را، بعنوان یکی از مراحل تکامل تاریخی، در تبیین خود از تاریخ جوامع شرقی گنجاندند. دیدگاههای "استبداد شرقی" و "شیوه تولید آسیایی"، تا اندازه ای، به دیدگاه نخست که ریشه در برتری جویی غربی دارد بر می گردند؛ پیروان آن گاه ادعا می کنند که "شیوه تولید آسیایی" در جوامع شرقی تنها پس از وابستگی این جوامع به سرمایه داری غربی، دگرگون شد و از این پس بود که شرق نیز دارای تاریخ شد!؟ 
پژوهشهای تاریخی و یافته های باستان شناختی نه تنها تئوریها و پیش فرضهای مربوط به ایستایی جوامع شرقی را از اعتبار انداخته است، بلکه نشان می دهند که میان مردمان متمدن شرق باستان، که هویتهای گوناگونی داشتند، پیوندهای سیاسی و دینی و نیز داد و ستد های فرهنگی و اقتصادی برقرار بوده است؛ پویایی در تمدن و فرهنگ درخشان شرق باستان چشمگیر بوده است که برای نمونه می توان به گذر تمدنهای عیلامی و سومری از مادر شاهی به پدر شاهی، و تکامل بی وقفه شیوه های فنی و اجتماعی تولید در تمدنهای کهن فلات ایران اشاره کرد. پایه حکومتها نیز همواره بر تمرکز قدرت و استبداد مطلقه شاهی استوار نبوده است که باز می توان به دولتهای سومری – اکدی، عیلامی، بابل در عصر حمورابی، فدرالیسم اشکانی و... اشاره نمود.
در میانرودان (بین النهرین) هر استان و شهرستان شورایی تصمیم گیرنده داشت که حتی در زمان آسوریان نیز تا اندازه ای از استقلال داخلی برخوردار بود (همانجا، ص ۱۳۶ )؛ چنانکه در پادشاهی آسور بانی پال نیز تا اندازه ای آزادی وجود داشت و شهرها بهره فراوانی از خودمختاری برده بودند (همانجا، ص ۲۲۳).
کارکرد اجتماعی مذهب در شرق نیز تفاوتی کیفی با آنچه در غرب داشته است، ندارد. نیاز به آبیاری سازمان یافته در شرق نمی تواند پدید آورنده "استبداد شرقی" بوده باشد زیرا کاوشهای باستان شناسی نشان داده اند که در بین النهرین نهاد دولت پیش از سازمانهای آبیاری پدید گشته اند. نیاز به آبیاری با ایجاد نهرهای کوچک و قناتها بدست مردم محل برآورده می شد. نیازهای زندگی اقتصادی – اجتماعی در فلات ایران و بین النهرین توسط واحدهای کوچک سیاسی و نه دولت مقتدر مرکزی برآورده می گشت. دولتهای بزرگ متمرکز منبع مستقل مالی نداشته و خود از آنها تغذیه می کردند. همچنین پژوهشها نشان می دهند که در سومر، بنا بر قانون، پادشاهان باید زمین را از مالکان آن می خریدند؛ و این از قانونمداری و حق مالکیت خصوصی و نبود استبداد مطلقه در سومر خبر می دهد. 
پژوهشها و کاوشهای باستان شناسی تاکنون نشانه ای از شناسه های "استبداد شرقی" در تمدنهای کهن ایران پیش از دولتهای ماد و هخامنشی بدست نداده اند؛ و حتی در حکومتهای متمرکز و مطلقه ایران باستان (هخامنشیان و ساسانیان) نیز همه زمینها از آن خاندان سلطنتی نبوده است. دولت – شهرهای مستقل در تمدنهای کهن فلات ایران، و نیز در تمدنهای سومری – اکدی، بابلی، اشکانی و ... بسیار بوده اند؛ و سخن آخر آنکه در تکامل تاریخی – اجتماعی، برغم حاکمیت قوانین ویژه جامعه شناختی، جوامع انسانی از قوانین عام تکامل، نه در معنای مارکسیستی اش، پیروی می کنند.

دیدگاه مارکسیستی

بر پایه این دیدگاه، جوامع شرقی در تکامل تاریخی خویش از همان ادوار و مراحلی گذر کرده اند که جوامع غربی. در دیدگاه مارکسیستی تاریخ، همه جوامع انسانی بر پایه قوانین یکسان تکامل اجتماعی از مراحل پنج گانه تاریخی مارکس (کمون اولیه، برده داری، فئودالیسم، سرمایه داری و کمونیسم) گذر می کنند؛ و تاریخ ایران باستان نیز در بر گیرنده سه مرحله نخستین تکامل اجتماعی است. دیدگاه مارکسیستی تاریخ، همچون دیگر دیدگاههای یک بعدی فلسفی، یافته های تاریخی "ناسازگار" را بر نمی تابد؛ و آنها را نادیده می انگارد. یافته های باستان شناختی و اسناد تاریخی در زمینه کارابزارها و شیوه های تولید اجتماعی در ایران باستان براستی "اندک" اند؛ ولی همین داشته های اندک هم دیدگاه مارکسیستی تاریخ را تأیید نمی کند: تولید جماعتی در سراسر این دوره دیده می شود؛ بی آنکه هیچگاه جایگاه تاریخی خود را به برده داری سپرده باشد. برده داری کلاسیک نیز در هیچ دوره ای از تاریخ ایران یگانه سامانه مسلط اقتصادی – اجتماعی نبوده است. سرانجام سامانه اقتصادی – اجتماعی فئودالی نیز با دو سامانه نامبرده، بویژه از دوره سلوکی و اشکانی، همزیستی داشته است.

ایستایی (ناپویایی) جوامع شرقی

پژوهشگران اروپا محور بر این باورند که جوامع آسیایی در بستر زمان دستخوش تغییر و تحولات بنیادی نشده اند؛ سامانه اجتماعی آنها بر پایه پدرشاهی – زمینداری، و سامانه سیاسی آنها بر استبداد مطلقهاستواربوده است. به ادعای آنها، جوامع شرقی قادر به ارتقاء کیفی خود نیستند و در برابر پیشرفت و دگرگونی پایداری می ورزند! این جوامع نیازمند دستگیری غربیها می باشند! (رنان، هگل، منتسکیو و ... ). 
این دیدگاه که در سده نوزدهم و نیمه اول سده بیستم در میان اندیشمندان قوم مدار غرب رایج بود، و با توجه به پویایی و توسعه طلبی جوامع غربی در آن برهه توجیه پذیر می نمود، از دهه های پایانی سده بیستم در پی گسترش پژوهشهای خاورشناسی و کاوشهای باستان شناسی در مصر و عراق و ایران و... آرام آرام اعتبار شبه علمی خود را از دست داد و ناگزیر تن به "میانه روی" و "ملایمت" سپرد!