زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

نظر دکتر عبدالله شهبازی درباره آریاگرایی

به نقل از مصاحبه ای اقای عبدالله شهبازی با عنوان "ایران شناسی،آریایی گرایی و تاریخ نگاری"

«...طبقه بندی زبان های هندی - اروپایی محصول این دوران است که به صورت یک سنت علمی باقی مانده و کسی جرئت سنت شکنی ندارد زیرا برای این کار به تحقیقات سنگین نیاز است . واقعاً اگر برای اثبات خویشاوندی زبان های ایرانی و سامی این همه سرمایه گذاری و کار می شد همین نتیجه را نمی داد؟ وجوه اشتراک کم نیست و مهمتر از همه مسئله خط عربی است که سلف آن یعنی خط آرامی خط رسمی امپراتوری هخامنشی بود . علت این که خط عربی پس از اسلام در ایران کاملاً رواج یافت همین است یعنی خط آرامی از گذشته بسیار دور در ایران کاربرد اساسی داشت . خط عربی بیگانه با مردم ایران نبود همانطور که خود اعراب نبودند. می دانید که بهرام گور را اعراب و به طور مشخص منذر و خاندان نصر بن ربیعه در ایران به قدرت رسانیدند . تحقیقات آقای دکتر محمدی ملایری، که اخیراً منتشر شده، در این زمینه واقعاً ارزشمند است و بسیار قابل تعمق . بنابراین، هیچ نوع شکاف عمیق و به اصطلاح ”گپ“ بزرگی میان ایرانی ها و اعراب از نظر تاریخی و فرهنگی وجود نداشت. این جعل جدیدی است که رواج فراوان پیدا کرد. به علاوه، از نظر نژادی تمایز چشمگیری میان بومیان هند و ایران وجود دارد . البته از نژاد خالص در مورد هیچ قومی نمی توان صحبت کرد ولی گرایش غالب نژادی در بخش مهمی از مردم هند و مردم ایران تفاوت های چشمگیر را نشان می دهد. این مسئله از نظر انسان شناسی جسمانیکاملاً قابل است.
امروزه، بر اساس مطالعات مردم شناس جسمانی، نظر مقبول و غالب این است که بخش مهمی از مردم شبه قاره هند ریشه های نژادی آفریقایی دارند یعنی آمیزه ای هستند از آفریقاییان مهاجر و بومیان هند. در مقابل، ایرانی ها تشابه فیزیکی زیادی با مردم بین النهرین و سایر نقاط خاورمیانه دارند . واقعاً شما در هند خود را بیشتر شبیه به مردم آن کشور حس می کنید یا در عراق و سوریه و لبنان ؟ این از نظر قوم شناسی، یعنی مردم شناسی فیزیکی و جسمانی .
این که شباهت های جدّی میان زبان های ایرانی و هندی وجود دارد مورد انکار من نیست . ولی توجه کنید که همه زبان ها خویشاوندند و ریشه مشترک دارند . همین شباهت ها را آیا نمی شد میان زبان های ایرانی و آشوری پیدا کرد؟ مرحوم دکتر مهرداد بهار رساله مفیدی دارد که در اوّل آلبوم تخت جمشید آقای کسراییان منتشر شده . ایشان به واژه اهورامزدا اشاره می کند که همان اشورامزاس خدای آشور است که از هور خدای خورشید مصری ها گرفته شده . هنوز هم در جنوب ایران برخی طوایف واژه هور را به معنی خورشید به کار می برند. اگر به تصاویر کتیبه ها مراجعه فرمایید حتی نشان فروهر نیز عینا از آشور گرفته شده . بنابراین، مفهوم اهورامزدا از مصر به آشور و سپس به ایران و از ایران به هند راه پیدا کرده. کاربرد نقش درخت سرو، آرایش لباس و غیره در کتیبه های آشوری و بابلی کاملاً به کتیبه های تخت جمشید شباهت دارد و کشف این شباهت اصلا به تخصص نیاز ندارد. خیلی بدیهی و چشمگیر است. 

ناگندرانات گوس، که به انتقادات او بر تئوری مهاجرت آریایی ها اشاره کردم، تأثیر فرهنگ آشور بر فلات ایران را بسیار جدّی می داند. در کتیبه هومل خدایان آشوری و ایرانی، صرفنظر از تفاوت تلفظ نام ها، بسیار شبیه اند در حدی که نمی توان این همسانی را تصادفی دانست . هومل هم معتقد است که این کتیبه ثابت می کند اهورامزدا همان اشورامزاس، خدای آشوریان، است . به نظر گوس،واژه اهورا در دوران های بعد از این طریق، و با واسطه آئین مغی ایران، به هند وارد شد نه برعکس. این را قبلاً، در سال 1880 ، دکتر کریشنا بانرجی مطرح کرده بود که مفهوم ”اهور“ در ریگ ودا برگرفته از مفهوم ”اشور“ آشوریان است و بعداً کتیبه هومل این نظر را کاملاً اثبات کرد. کریشنا بانرجی زبان شناس بزرگی است و در اواخر عمر رهبر دینی هندوهای کلکته بود و دارای تألیفاتی در زمینه فرهنگ و فلسفه هند باستان است . خلاصه، به نظر دکتر گوس مفاهیم دینی بین النهرین با واسطه دین مغی ایرانیان به اقوام باستانی شمال شبه قاره هند رسوخ کرد نه برعکس. حتی بعضی از محققین زرتشتی هند نیز همین نظر را دارند . مثلا، دکتر اونوالا نقش دایره بالدار و انسان بالدار، که در نقوش ایران باستان فراوان دیده می شود و معروف ترین آن همان نقش اهورامزدا در کتیبه های دوران هخامنشی است، و نیز نقش عقاب و انسان عقاب گونه را یک سنت کهن کاملاً خاورمیانه ای می داند. این نمادهای دینی اولین بار در هزاره های سوم و دوم پیش از میلاد در مصر ایجاد شد و سپس به آشور و از این طریق به ایران و از ایران به هند راه یافت . اونوالا نیز خدای آشور را همان هور، خدای خورشید مصری ها، می داند.»

بخش هایی از مقاله: استفاده و سوء استفاده از گفتمان “آریایی گرایی”در ایران

«...چنین استنباطی فقط در صورتی که تقسیم انسان ها به انواع زیستی از اختراعات شبه علمی جدید نمی بود و اصطلاحات آریا( ariya) و آریان( aryan) نیز به همان معنای واقعی به کار می رفتند ممکن بود منطقی باشد. سردرگمی و به هم ریختگی میان اصطلاحات آریا (ariya) و آریان (aryan) از نمونه های خاص و حاد نا به هنگامی (anachronism) و حاصل کاربرد نابجای مفاهیم تاریخی از سوی کسانی است که منابع باستانی را ورای مفاهیم واقعی شان تحریف کردند و از آنها به منظور اعتبار بخشیدن به اسطورۀ آریایی در ایران و جاهای دیگر سوء استفاده کردند. (ariya) آریا چنان که دیدیم، عنوان قومی و خاص گروه نسبتاً محدودی از مردمان عهد باستان بود که فرهنگ و زبان مشترکی داشتند و فقط در مناطق میان شمال هند تا فلات ایران می زیستند و این خطاب به ویژه هیچ بخشی از مردمان اروپایی یا غربی را در بر نمی گرفت. »
«اصطلاح جدید آریان (aryan) اگرچه حسب ظاهر از کلمۀ آریا مشتق شده، اساساً نوعی دسته بندی نژادی و محصول سدۀ نوزدهم است و حاصل مفهوم سازی های عمیقی است که به واسطۀ پیشرفت های علوم جدید، خصوصاً زبانشناسی و داروینسیم، میسر شدند. این اصطلاح جدید به جای توجه صرف به پارسیان، مادها، سکاها و غیر ه هندی ها، ایرانیها و اروپاییان را تحت لوای یک گروه نژادی وسیع یکپارچه کرده و بدان ها خصوصیات زیستی و روان شناسانۀ ویژه ای بخشیده است. اما این همۀ ماجرا نیست وچنین تعبیر نابجایی مانع از آشکار شدن و بیان این واقعیت شده است که از اصطلاح موجود آریا به سود تبیین تفکر جدید آریان بهره برداری شده است


«از مجموع 30 هزار لوح مکشوفه در حفاریهای تخت جمشید، هیچکدام به فارسی نوشته نشدند، بلکه بیشتر آنها را به عیلامی و اندکی به آرامی نوشته اند، یعنی به زبان مردمی که در گفتار آریایی گرایان سامی محسوب می شوند. تأثیرونفوذ مردمانی از این دست (اکدی، آشوری، مصری و غیره) در ویرانی های آثار معماری هخامنشیان و ساسانیان به چشم می خورد. افزون بر این، سالنامه های آشوری حتی به حضور اعراب در فلات ایران در سدۀ هشتم پیش از میلاد اشاره می کنند، موضوعی که با افسانۀ خلوص نژادی،منحصر بودن فلات ایران به آریانها (aryans) و منازعات همیشگی میان آریانها و سامی ها در تضاد است. به این ترتیب، این نشانه ها از وجود معجونی پیچیده حکایت میکنند. دیدگاهی که باور دارد تاریخ بر اساس مبارزات نژادی آگاهانۀ مردم شکل گرفته است، واقعیت تاریخی ساده، اما تعیین کننده ای را نادیده می گیرد که روابط میان ایرانیان و “همسایگان سامی”شان با امواج مهاجرتی و مناسبات طولانی دو پیچیده، آمیزشها و داد و ستدهای فرهنگی، زبانی و معنوی مشخص می شود؛ چنان که حتی قسمت غربی امپراتوری ساسانی، یعنی عراق که جمعیتی غیرآریا داشت، “دل ایرانشهر” خوانده می شد، عنوانی که برای آریایی گرایان چندان چنگی به دل نمی زند. ورای واقعیاتی که بدان ها اشاره شد، بازسازی حتی تصویری تقریبی از دورنمای قومی، زبانی و فرهنگی چه رسد به نژادی ایران پیش از هخامنشیان، اگر نه غیرممکن، بسیار دشوار است. شواهد مادی اندکی در اختیار داریم و هنگامی هم که چنین شواهدی در دسترس باشند، معمولاً عرصۀ تعبیر و تفسیرهای چندگانه باز است و طیفی از متخصصان (زبان شناسان، باستان شناسان و مورخان) با زبان و روش هایی با آنها کار می کنند که هر یک برای دیگری به شکل متقابل غیرقابل فهم اند. یگانه امر مسلمی که در اختیار ماست، تعلق زبان فارسی به خانوادۀ زبان های هندواروپایی است، اما استفاده از این موضوع برای نتیجه گیری در خصوص قومیت ها، مهاجرت ها، علامت گذاری روی نقشه های بزرگ یا ادعای اینکه ایرانی ها به گونه ای باورنکردنی بیش از مثلاً عراقی ها یا ترکان به آلمانی ها شبیه اند مطلقاً مهمل و بی اساس است. نتایج تجزیه و تحلیل های تطبیقی واژگان، مطالعۀ دست ساخته های ناشناخته و تلاش برای استفاده از این اجزای اندک به منظور طرح روایتی کلان از مهاجرت و خویشاوندی موضوعی پرسش برانگیز است»

«با مطرح شدن اصطلاح آریان (aryan) و بعدتر آریایی در آثار کسانی چون کرمانی، رضازاده شفق و پیرنیا، معنای اصلی آریا (ariya) به معنای ایرانی به انحراف گرایید و از میان رخت بربست. منطقی است که آریایی در ایران جدید نه یادآور ایران یا ایرانی است و نه اشاره ای به یک خانوادۀ زبانی و فرهنگی دارد، بلکه منحصراً چونان نشانه ای از پیوند به اصطلاح نژادی ایرانیان با اروپاییان یا دست کم تقابل با اعراب/سامیها به کار رفته است. همۀ منابع مذکور از تمامی جهات وامدار این دیدگاه اروپایی قرن نوزدهمی اند. از طریق پیوند دادن عنوان باستانی آریا (ariya) با آریان جدید (aryan) به گونه ای موجه و مشروع راهبردی نو برای مرزبندی هم زمان نژادی با اعراب و ترکان و وابستگی نژادی با اروپاییان برای پیوند با موفقیت ها و دستاوردهای آنان چیزی که در این مقاله بی جاسازی خوانده شده است از طریق استناد به منابع عهد باستان فراهم آمد. هدف امروزی به کارگیری اصطلاح آریا (ariya)در مشروعیت بخشی به آریایی گرایی ایران هدفی صرفاً سیاسی است. درک اینکه چرا آریایی گرایی از چنین استقبال پرشوری در ایران برخوردار شد نیازمند نگاهی دقیق تر به نوع ناسیونالیسمی است که در نیمۀ دوم سدۀ نوزدهم در میان نویسندگان و منورالفکرهای تجددگرا شکل گرفت و سپس به ایدئولوژی رسمی دورۀ پهلوی تبدیل شد


«این باور “مبتذل آریایی گرایی ” در وجوه مختلف زندگی روزانه در ایران جاری و ساری است و در فرهنگ عامه، ادبیات و نمایشات نمادین به وفور به چشم می خورد. در حقیقت، گفتمان آریایی گرایی به جزئی مستحکم در هویت ایرانی و درک ایرانیان از خود تبدیل شده و بی هیچ قید و شرطی تجسم عینی آن به شمار می رود. گفتمان آریای یگرایی در اروپا نخست به مثابه دستاوردی زبان شناختی و سپس در جایگاه انسان شناسی نژادی تاریخ پرهیاهویی را پشت سر گذاشته است. صرف نظر از ردای علمی آن، این گفتمان بیشتر به شکل ابزاری سیاسی برای منکوب کردن دیگران به کار رفته است. گفتمان آریای یگرایی در نهایت با حماقت های مرگبار آلمان نازی به اوج خود رسید. این گفتمان در ابتدا طی نیمۀ اول سدۀ بیستم و زمانی که یک گفتمان ملی گرایانۀ افراطی در تلاش برای هدایت مواجهۀ ایران با اروپا و جریان تجدد خواهی بود در ایران پدیدار شد. پاسخ این حرکت به چالش های آن زمان به شکلی بنیادین فاقد انسجام بود: جنبش مذکور تصویری آرمانی و بر باد رفته از ایران پیش از اسلام ترسیم کرد که نشان می داد ایرانیان ذاتاً ملت بزرگی بودند و مقدر بود تا کارهای بزرگی را به سرانجام برسانند، اما اعراب و اسلام راه آنها را به سوی شکوه و عظمت مسدود کرد. عربها به سپر بلاهای راحت و بی دردسری تبدیل شدند که می باید از هر نظر برای تمامی ضعفها و کاستی های ایران ملامت شوند. در این چارچوب، از گفتمان آریایی گرایی همچون مائده ای آسمانی استقبال شد. تضاد و دوقطبی سازی میان نژادهای آریان (aryan) و سامی با گسترش عرب ستیزی نژاد پرستانه همخوانی داشت و امکان قرائتی ساده انگارانه از تاریخ را بر مبنای خطوط نژادی فراهم آورد و از همه مهم تر این باور را به ملی گرایان ایرانی بخشید که از نظر نژادی با اروپاییان برابرند و همۀ اینها مهر تأیید علوم اروپایی را بر پیشانی خود داشتند. عقدۀ حقارت ناسیونالیست های ایرانی و فقدان ذهنیت رهایی از سلطۀ استعمار امکان درونی سازی پیشداوری ها و قضاوت های متعصبانۀ اروپاییان علیه اسلام و شرق را میسر ساخت که به پدیدۀ خود شرقی گرایی انجامید. و سرانجام، بستۀ مفهومی آریانیسم زمینۀ شکل گیری موانعی تودرتو در مقابل پرسش از دلایل ضعف و نابسامانی های ایران را نیز پدید آورد.
این همان تفکر بی جاسازی یا توهمی بود که در چارچوب آن، ایران در واقع عضوی از خانوادۀ اروپاییان محسوب می شد و فقط از روی تصادف به خاورمیانه پرتاب شده بود.»

مطالب متفرقه

در آن زمان که دعوت به قوم پرستی در هندوستان و به طور کلی ، در جهان اسلام پدیدار نگشته بود، در خلال کتبی که از مولفین اروپایی می خواندم،به طور آشکار معلوم بود که نقشه های استعماری اروپا دعوت به سوی ناسیونالیسم را هدف خود قرار داده و می خواهند با این راه صفوف مردم را به هم بزنند، زیرا در نظر آنان،دعوت به ناسیونالیسم و ملیت پرستی،اسلحه برانی است که از همه بیشتر، به آن احتیاج دارند و این احتیاج،ایجاد کرد که برای نابود کردن وحدت دینی در جوامع اسلامی، مردم را به سوی اصول ناسیونالیستی دعوت نمایند.

علامه اقبال لاهوری- سیر تفکر جدید در اروپا ص196


جلال آل احمد درباره دوره پهلوی اول می گوید : " در آن دوره بیست ساله، از ادبیات گرفته تا معماری، و از مدرسه گرفته تا دانشگاه ، همه مشغول زرتشتی بازی و هخامنشی بازی بودند" و " هدف اصلیشان این بود که بگویند حمله اعراب(یعنی همان ظهور اسلام در ایران) نکبت بار بود و ما هر چه داریم از پیش از اسلام داریم ...می خواستند برای ایجاد اختلال در شعور تاریخی یک ملت ، تاریخ بلافصل آن دوره را نادیده بگیرند و شب کودتای(رضاخان) رایکسره به دمب کوروش و اردشیر بچسبانند. انگار نه انگار که این میانه هزار و سیصد سال فاصله است "

درخدمت و خیانت روشنفکران،(صفحات ۳۲۴ و ۳۲)


کنت دوگوبینو( از سردمداران آریا گرایی نژادپرستانه فاشیستی ) در توصیف آرمان ملی گراهای ایرانی ،در کتاب مذاهب و فلسفه در آسیای میانه می نویسد:
یکی از شاگردان ایرانی (بنام حسنقلی آقا) در پاریس خوانده و حتی در انقلاب 1847 شرکت داشته،از تاریخ انقلاب بزرگ فرانسه و تحولات سیاسی و اجتماعی آن،بهره کاملی گرفته بود.او تازیان را دشمن ایران و ایرانیانان می دانست و ستایشگر آیین زرتشت بود اعتقاد داشت که برای احیای زبان ملی،باید همه لغت های عربی را از فارسی بیرون ریخت...به علاوه ترقی وطن و سعادت هم وطنان خود را در این می دید که باید به مذهب و عادات و رسوم و فلسفه بسیار قدیمی اجدادی برگشت.

ناسیونالیسم از دیدگاه اسلام ص107


آرنولد توین بی،شرق شناس و مسئول سابق وزارت امور خارجه بریتانیا می گوید:
بازگشت ملی گرایی مرهون بازگشت استعمار است.ملی گرایی علامت و دلیل وجود استعمار است.هرجا که ملی گرایی یافت می شود، پس استعمار وجود دارد و عکس آن نیز وجود دارد...

سیر اندیشه ملی گرایی از دیدگاه اسلام و تاریخ ص205
---------
تشکیلات فراماسونری نیز که ذاتاً ماهیتی ضد دینی و به ویژه ضد اسلامی دارد تمامی تلاش خود را بکار گرفت تا به جای دین و ارزشهای دینی ، گرایش های قومیتی و ملی گرایانه را جایگزین و به این ترتیب خلاء دین را جبران نماید.
موسی حقانی، نویسنده کتاب تاریخ تحولات سیاسی ایران می نویسد: 
«احیای باستان گرایی و تاریخ پیش از اسلام هدف مشترک وزارت مستعمرات بریتانیا و سازمان فراماسونری در ایران و کشورهای اسلامی بود. هدف معرفی اسلام به عنوان عامل مخرب در تاریخ ایران و عنوان نمودن این مطلب بود که تاریخ ایران پیش از اسلام درخشانتر از ایران بعد از اسلام بود»

ذبیح الله صفا از مورخین ناسیونالیست برای مشروعیت بخشیدن به سلطنت رضاشاه و لزوم پیروی از وی ، آیه اولوالامر که در آن تصریح به پیروی از ائمه معصومین(ع) شده را، به شاه پرستی تفسیر میکند و اعتقاد اهل بیت و شیعیان را نسبت به این آیه تخطئه می کند:
فی المثل، تحت عنوان «مقام پادشاهان نزد شیعیان» می نویسد:
 «بعد از غیبت امام دوازدهم علیه السلام پادشاهان شیعه ایران، نه تنها ریاست ظاهری و سیاسی را بر عهده دارند، بلکه چون اولوالامرند، ریاست مذهبی هم با آنان است و اطاعت از آنان شرعا لازم است» ! (ص 112) و در ادامه مطلب به ذکر احادیثی از ابوهریره و... در «وجوب اطاعت از پادشاهان» می پردازد (ص 114) و کتاب را نیز با این جمله به پایان می برد: «دوران شاهنشاهی آن سردار بزرگ [رضاخان] یکی از پرثمرترین ادوار حیات ملّی ایرانیان بود، و اکنون که به فرخندگی و میمنت، وارث بالاستحقاق و خلف صدق آن رادمرد نامبردار، شاهنشاه آریامهر، در بیست و هفتمین سال سلطنت پر افتخار خویش تاجگذاری می فرمایند ایرانیان شاهد ترقیات و پیشرفت های افتخارآمیزی هستند که همگی ثمره درایت و کیاست و تدبیر و هدایت ذات شریف شاهنشهی است» (صص 244 245).
مجله مهر، سال دوّم، ش 5، صص 621 623.

همچنین ذبیح الله صفا پیرو تغییر خط فارسی به لاتین بود و در این باره کتابی می نویسد و آن را به فرح و محمدرضا پهلوی اهدا می کند:

«آقای ذبیح اللّه صفا، همچنین در تعقیب این خط، کتاب آیین شاهنشاهی ایران را می نویسد که توسط انتشارات دانشگاه تهران در آبان ماه 1346 ش «به یادگار جشن فرخنده تاجگذاری اعلیحضرت محمدرضا شاه پهلوی آریامهر شاهنشاه ایران و علیا حضرت فرح پهلوی شهبانوی ایران» طبع و منتشر گشته و در آن مع الاسف فرهنگ ظلم ستیز شیعی آشکارا مسخ شده است. »

دانلود مقاله مرتبط با موضوع

روایت های تورانی از ایران با توجه به مبانی و چهره های برجسته آن ها: 
مروری بر رویکردهای مختلف تاریخ نگاری 

تاریخ و تاریخ نگاری جدید در ایران
گفتگویی با دکتر عبدالله شهبازی

------------
ایران شناسی، آریایی گرایی و تاریخ نگاری
گفتگویی با دکتر عبدالله شهبازی



درباره تئوری توهم توطئه

برنامه ریزی از سوی یک کانون برای تاثیرگذاری بر فرایندها و تحولات اجتماعی و سیاسی به ضرر دیگران و با رو ش های معینی که به روش های توطئه آمیز معروف شده (مانند نفوذ و ترور و تخریب و خدعه و جعل و غیره ). این اقدام از سوی فرد یا گروهی که قربانی آن می شوند توطئه نام می گیرد در حالی  که طراحان آن را برنامه ریزی و دانش می دانند. واقعاً توطئه گری دانش است و از زمان جنگ های صلیبی به این طرف، و به ویژه از قرن شانزدهم میلادی به بعد، یعنی از زمان شروع تکاپوهای استعماری، این دانش در غرب بسیار پیشرفته و بغرنج شده است.

روشن است که در جهان سیاست واقعیتی به نام توطئه وجود دارد . یکی از بهترین روش ها برای قلب این واقعیت این است که پرچمدار افشای آن شوید و بخشی از حقیقت را بیان کنید ولی به شکل نامعقول و غیر قابل دفاع . این دفاع در نهایت منجر می شود به این که مردم از پذیرش این واقعیت سرخورده شوند . این روش یکی از مهم ترین تاکتیک ها در جنگ روانی است که نمونه بارز آن را در ترویج انگلوفوبیا می توان دید یعنی اشاعه ترس از انگلیس و نسبت دادن همه چیز به توطئه انگلیسی ها .یعنی افرادی همه چیز را به شکل بیمارگونه و به قول معروف ”دایی جان ناپلئونی “ به انگلیسی ها نسبت می دهند و در نهایت موجی ایجاد می شود و از درون آن کسانی پدید می شوند که غیر عقلایی بودن این برخورد را می فهمند و به ضد آن می رسند یعنی به این نتیجه می رسند که هیچ نوع توطئه ای وجود نداشته است. به عبارت دیگر، از یک

مطلق به مطلق دیگر می رسند. بنابراین، این گونه اشاعه توه? م های توطئه چون بنیان عقلانی جدی و قابل دفاع ندارد بهترین روش است برای لوث کردن واقعیت های بغرنج تاریخی این روش در جامعه امواج کاذب و پوچ و بسیار شکننده ایجاد می کند که در نهایت به نوعی آنتی پاتی علیه این گونه مفاهیم می انجامد.

منبع: مقاله: چرا پروتکل های بزرگان یهود جعلی است؟ دانلود مقاله

نظر حداد عادل، زرینکوب در رد تغییر رسم الخط

«زبان هم اگرچه بی تردید در تکوین شخصیت ایرانی نقش اصلی دارد، اما تصور آن که تنها با یک زبان خالص و مخصوصا خالی از لغات غیرایرانی است که ایرانی می تواند ایرانی باشد، چیزی جز یک رؤیای شیرین نیست.
و وسوسه ای که امروز بعضی دوستان ما را وامی دارد که نسبت به عناصر غیرایرانی زبان فارسی روی ترش کنند هرچند ناشی از غیرت ملی است اما اصرار و ابرام در آن، زبان ما را محدود می کند و فرهنگ ما را از آنچه طی قرنها تاریخ خویش به غنیمت یافته است، محروم می سازد.»


«اگر بخواهیم کلمات عربی را از فارسی بیرون کنیم زبان فارسی خیلی ضعیف و لاغر می‌شود. زبان فارسی همینی است که من و شما با آن صحبت می‌کنیم. مثلا صحبت یک کلمه عربی است منتها عرب‌ها آن را به یک معنا به کار می‌برند و ما به یک معنای دیگر.هیچ نباید نگران وجود این تعداد لغات عربی در زبان فارسی باشیم. ترازوی ما حافظ و سعدی هستند. نباید از آن غلیظ‌تر و ضعیف‌ترش کنیم.»

در راستای سیاست سره نویسی و پالایش زبان فارسی از عربی در عهد پهلوی اول

« با قطع رابطه از عرب امپراطوری ایران قبل از اسلام را احیاء و علم ساسانیان را برافرازید و با تبدیل کلمه‌ی جواب به پاسخ انتقام از سعد بن وقاص بگیرند »(!!!)
[ایرج افشار، نامه های لندن ( از دوران سفارت تقی زاده در لندن ) ، انتشارات فرزان روز، 1375، ص 192 ].
---------
« بست عرب دست عجم را به پشت
هر چه توانست از آن قوم کشت

...گر چه عرب زد چو حرامی به ما 
داد یکی دین گرامی به ما

... نصف زبان را عرب از بین برد
نیم دگر لهجه ترکان سپرد »
[ملک الشعراء بهار، چهار خطابه از بهار در ستایش پهلوی، یغما،س 8، ش 1، فروردین ا334ش، ص 9 ، به نقل از رضا بیگدلو ، ، ص 167 - 168 ].

نظر پرویز ناتل خانلری درباره تغییر رسط الخط

دکتر پرویز ناتل خانلری، که خود در اوایل عمر ازجمله کسانی بوده است،که از موافقان تغییر خط فارسی به لاتین بود اما بعدها تغییر نظر داد و در مصاحبه با مجله آدینه در پاسخ به این سؤال که «نظر استاد درباره تغییر خط فارسی چیست، و کدام را به صلاح می بینند»، سخن جالبی دارد: 

«بنده در جوانی سخت طرفدار تغییر خط فارسی بودم به لاتین. بعد که زمان گذشت و تجربیات متعدد و مشاهدات در ممالکی که این کار را کرده بودند و غیره، توبه کردم از این که خیلی با عجله از تغییر خط گفتگو کنیم. 
تغییر دادن خط، کار آسانی نیست. ما هنوز در زبان فارسی به نسبت برخی کشورهای دیگر، آن قدرها کتاب نداریم. به هر حال آن مقدار هم که داریم چطور می شود به خط تازه نقل کرد، طوری که خرابکاری نشود. 
یک بار به تصادف با یک استاد دانشگاه ترکیه همسفر شده بودیم، دیدم دل خونی دارد از این کار، و صریحا به من گفت: ما از وقتی که خط را تغییر داده ایم، حتی مثلاً شعرهای معاصر را نتوانستیم به آن خط منتقل کنیم، برای این که زبان استاندارد ندارد. بنده خودم گاه در کلمات خیلی عادی فارسی تأمل می کنم و می بینم نمی دانم که به فتح درست است یا مثلاً به ضمّ؟ 
بنده گمان می کنم که اگر فعلاً دنبال این کار برویم، یعنی این که به قهقرا رفته ایم. بچه هامان، تازه کسانی که در کلاس پنجم ابتدایی هستند، این خط را یاد گرفته اند، حالا بگذاریمشان کنار ویک خط دیگر یادشان بدهیم؟ تازه خط را یاد می دهیم که با آن چکار کنند؟ خط برای این است که عده ای بخوانندش. حالا وقتی که خط را تغییر دادیم، چی را بخوانند؟! شما اطمینان دارید که از عهده آن برمی آییم که مثلاً 50هزار کتاب چاپ کنیم، و هر کدام از این ها که زیر و زبرش را سنجیده باشیم و یقین کرده باشیم که درست است یا نه؟ 
گمان می کنم به خوبی می توان فهمید که سودای محال است...»

نظر دکتر سید حسین نصر

دکتر سیدحسین نصر - استاد مطالعات اسلامی دانشگاه جورج واشنگتن آمریکا ::

دربارۀ موضوع تغییر خط، به راستی چگونه قابل‌فهم و درک است که در یک کشوری مانند ژاپن که در زبانش 1800 صورت‌نگاره وجود دارد، با این حال در خیابان آمستردام شهر نیویورک، خودروهای ژاپنی بیشتر از خودروهای آمریکایی است.
حیف از آن اکسیژنی که در کرۀ زمین در حال کم شدن است و اشخاصی وقت خود را صرف مطرح کردن تغییر خط فارسی می‌کنند.
ارتباط زبان فارسی با خط فارسی اتفاقی نیست. این ‌که ما تنبل هستیم و نمی‌خواهیم زحمت آموختن خط فارسی را به فرزندان خود تحمل کنیم، دلیل بر بدی خط فارسی نیست. هیچ خطی بدتر از خط انگلیسی نیست.
حرف a در انگلیسی چهارده صدا دارد. در مقابل آقایان و استادان زبان‌شناس، بنده نباید دربارۀ این مسائل صحبت کنم. شما می‌گویید enough اما نمی‌توانید به قرینۀ آن، though را تلفظ کنید «داف»، باید بگویید «دو». اصولاً زبان انگلیسی ارتباطی با الفبای انگلیسی ندارد.
مسایلی که ما دربارۀ خط فارسی عنوان می‌کنیم، اثری جز ضعف جهان‌بینی ما و نیز تضعیف هویت ملی ندارد، و در واقع نوعی بیماری مزمن فرهنگی است که مدت زیادی است دچار آن شده‌ایم.
ما نیرو و توانایی‌های لازم جهت حفظ زبان فارسی و هویت ملی خودمان را نداریم، آن وقت به عنوان دایۀ مهربان‌تر از مادر، این مسایل غمبار را عنوان می‌کنیم که واقعاً مایۀ تأسف است. زمانی که بنده این مسایل را می‌شنوم، اشک در چشمانم جمع شده، دلم به حال ملت‌مان می‌سوزد.
خط فارسی، کوچکترین نقصی که بزرگتر از نقایص سایر خط‌های جهان باشد، ندارد. اتفاقاً از تمام خط‌‌های موجود در جهان، کمتر نقص دارد. این خط نه تنها زمینۀ ارتباط ما با آثار بزرگ فکری، فرهنگی و علمی ماست، بلکه مایۀ ارتباط با فضای فرهنگی ما می‌باشد. با صدها هزار کتابی که در کتابخانه‌های ما آرمیده‌اند و متأسفانه با این همه دکترای افتخاری، ما هنوز نتوانسته‌ایم این‌ها را تجدید چاپ کنیم.
در اینجا بایستی عرض کنم که چون زمزمۀ تغییر خط وجود داشت من متعرض آن شدم. زیرا به نظر بنده، این عمل یک نوع خودکشی فرهنگی است.

-گلستان، فصلنامۀ شورای گسترش زبان و ادبیات فارسی/ دکتر سیدحسین نصر.

بخش نخست نظریه آل احمد- بخش دوم

نثر :
سوال: راجع به نثر شما یک موضوعی هست.اونم اینه که نثر شما مقداری عربی داره...واین عربی بازی در دیگرون هم تاثیر کرده.آیا شما فکر نمی کنید این یک نوع «زدگی»یه، سه تا نقطه یک «زدگی»...؟
آل احمد:«شرق زدگی» یا «آخوند زدگی» ...بگید. چرا می ترسید؟ والا،من فکر می کنم توی این زمینه ی خالی از هر نوع ملاک؛این ملاک مذهب که زبون فارسی رو غنی کرده،یک جاپاست. من حرف کسروی رو پرت می دونم. یا حتی حرف تمام آدم هایی رو که می خواهند زبون رو پاک کنند از تاثیر لغات بیگانه. در زمانه ای که «کلاچ» و «پیستون» رو یه ضرب دگنگ ماشین،در عرض دو سال تو مغز هر عمله ای فرو می کنند ،من چرا لغتی رو که هزاروسیصد سال مذهب و سنت و فرهنگ آمده،رد کنم...؟ من کلمه«عشق» رو چه جوری رها کنم...؟ نمیشه. می دونید، نمیتونم. تمام این آدم ها که مته به خشخاش لغات خودی و بیگانه گذاشتند،تمام اینا اول یک نویسنده بودند؛اما درموندند. یا چاهشون ته کشید.دلو انداختند،سنگ اومد.اینه که نشستند به زینت کردن دیوار چاه.این یکی از عاقبت های زشت نویسنده بودن توی این مملکته. من نمی خوام گرفتار این مسائل بشم. من لغت رو بعنوان یک مایه ی کار آماده در دست دارم.کتاب لغت برای من نیست. با همین تماس که با مردم دارم،لغتمو گیر می آرم نه تنها لغتمو ، آدمهام رو هم گیر میارم. با موضوع زنده سر و کار دارم.لغت مرده بری من مرده. این مسئله هست که گرفتار مردگی ها نشم.می دونید، زبون یک عامل زنده است.دنبال آدمای زنده.آدم های زنده ای که یک وقت می رن فرنگ و یه وقت می رن عربستان ...جای «لاهوت» من چی بذارم...؟ این استفاده کردن از یک گنجه...
سوال: ولی فکر خواننده رو نمی کنید اصلا؟! یک خواننده ی جدید که می خواد کار شما رو بخونه-غریبگی...
آل احمد: غریبه گیر نمیاره. می دونید،حکایت نسل بعد از ما ،حکایت نسلی است که خیلی بی اطلاعه از زمینه ی سنت. زمینه ی سنت من،به هر حال اسلامه. قبل از اسلام من نمی بینم یک نوع دنیایی بودن با یک نوع تمدنی. مساله تخرخر و تفاخر و اینا نیست. ولی مساله این است که یک چیزی رو من به عنوان زمینه ی کار دارم. حالا جوونا نمی فهمند...
ارزیابی شتابزده-بخش یک گفتگوی دراز-ص94- 95

نظر آل احمد درباره تغییر خط فارسی- بخش نخست

خواهرزادۀ "جلال":                                                                                                     
جلال آل احمد مخالف تغییر خطّ فارسی بود...

جلال آل احمد در بخشی از خاطرات خود، ماجرای یک مهمانی را شرح داده،
که در خانۀ دکتر علی‌اکبر سیاسی برگزار شد. در آنجا بحث تغییر خطّ فارسی مطرح شد.
کلنل علی‌نقی وزیری و دکتر سیاسی هم موافق تغییر خطّ بودند؛
ولی "جلال" مخالفت کرده و می‌گوید:
ما ایرانی‌ها هیچ‌وقت خطّی از خودمان نداشته‌ایم؛ حالا هم من تعصّبی ندارم؛
امّا تغییر خطّ ایرانی‌ها به خطّ عربی در صدر اسلام در اثر تغییرات بنیادی در لایه‌های زیرین جامعه اتّفاق افتاده؛
امّا حالا مگر چه اتّفاق عجیبی افتاده که به تَبع آن، ما خطّمان را تغییر دهیم...؟!

شرح بیشتر نظریه آل احمد در کتاب "سه مقاله ی دیگر" مقالهء چند نکته درباره خط و زبان :

بخشی از مقاله فوق را با هم میخوانیم .علاقه مندان می توانند برای مطالعه کل مقاله به کتاب سه مقاله ء دیگر مراجعه کنند .

«...که تا آخر دوره ساسانیان فقط چهار نسخه از آن[منظور اوستا] در چهار آتشکده ی رسمی حفظ می شد و از دسترس عوام به دور بود و تنها موبدان و هیربدان حق قرائتش را داشتند. در حالی که حتی پیش از راه افتادن اسکندر نیز شاگردان سقراط هر یک کتابها داشتند و دفتر و دستکها و مدرسه ها، ما شاید در زمان ظهور مانی هم بزحمت کاغذ را میشناختیم. وقتی گزنفون «آناباز» خود را می نوشت که داستان بازگشت پیروزمندانهء ده هزار سرباز اجیر و مختلط یونانی است که از پشت دروازه بابل تا حوالی شهر باستانی «تروا» همه جا از تشکیلات هخامنشی بسلامت گریختند. هنوز آخرین کتیبه های هخامنشی از زیر دست حجاران درنیامده بود. و به هر صورت صرف نظر از چراهای متعددش ما کاغذ را خیلی دیرتر از ساحل نشینان مدیترانه یافتیم و شناختیم.تا آخر دوره ساسانیان در بند تشکیلات خاص طبقاتی (کاست) بوده ایم که دبیری و سروکار داشتن با خط و کتابت را مشغله ی خواص اعلام میکرد.و اسلام که با فتح خود در حقیقت همه ء این نوع سدهای طبقاتی را میشکست و آزادی و تعلیم و تربیت را به همه ء مسلمین ارزانی میداشت و امکان آنرا که سروکار با خط و کتابت حتی به مکتبخانه های دهات کشیده بشود... .

هخامنشیها با اقتباس خط میخی این واقعیت اجتماعی را بیان کردند که ایل نشینانی تازه از راه رسیده اند و بیخبر از ادب و شهرنشینی و هنوز مجبور به ییلاق و قشلاق اند که ناچارند پایتختی در شوش داشته باشند و پایتخت دیگری در پارس و در اساس سبک معماری شان محتاج همسایگان خویشند که گرچه مغلوب سواران و تیراندازان آنها شده اند اما رسم حکومت و پست و مالیات و ضرب سکه و اجرای قوانین را بهتر می دانند و به هر صورت در ادب مملکتداری دو سه پیرهن بیشتر از آنان پاره کرده اند.اگر خط میخی بابلیها خط رسمی هخامنش هاست باین دلیل است که بر جای «نبوکدنصر» و«آشوربانیپال» نشسته اند و بر قلمروی حکومت می کنند که ناچار است سه زبان رسمی داشته باشد و کوروش و داریوش مجبورند از اینها هم قدم فراتر بگذارند و دانیال را به وزارت برگزینند و «استر» را بجای ملکه دربار بنشانند و گاو بالدار آشوری را نگهبان دروازه ِ ورودی آپاداناهای متعدد خویش بگذارند. قبول و اشاعه خط میخی در ایران آن زمان نشانه ی تحول قومی است که می خواهد از بیابانگردی و شبانی دست بردارد تا کمتر از صد سال بعد بتواند کوس رقابت با تمدن دره ی نیل را بزند یا جرات حمله به یونان و سواحل فنیقی را در دل بپرورد.قبول خط میخی یعنی قبول تمدن و شهرنشینی و رها کردن چوپانی و آوارگی.همین رسمی که پس از قرنها هنوز در کوچ نشینی قشقاییها دوام دارد و نشان دهنده ی این واقعیت است که هنوز ما یکدست بتمدن خو نکرده ایم و یکسره شهر نشین نشده ایم.

و به دوره اسلام که می رسیم تکلیف روشن است.دعوی تازه ای با آزادیهای تازه و روال جدیدی برای زیست و قلمروی گسترده بین المللی بجای حصار تنگ مرز و سامان یک ملیت.و ملتی در بند مقررات(کاست)گرفتار و مجبور بتحمل طبقه بندی دوره ماقبل تاریخ و خسته از همه ی جنگهای با روم و به جان آمده از مالیات های دولتی و مقررات خشک مذهب زرتشت و به هرصورت منتظر گشایشی یا معجزه ای.این است که اهالی پایتخت آنروز مملکت در کوچه های مدائن(تیسفون) نان و خرما پخش می کنند میان اعرابِ ... که برای غارت کاخ شاهی می دوند.

ما بعنوان یک ملت هرگز از اعراب شکست نخورده ایم.آنچه از اسلام شکست خورد تشکیلات پوسیده ی درباری و نظامی ساسانی بود که وسیله ای شده بود برای خفه کردن هر ناله اعتراضی در لباس مذهب مانی یا مزدک. و نتیجه این شکست آن بود که ملتی آزاد شد. آزاد از مالیات-آزاد از قید کاست. آزاد برای قبول هر مذهبی و آزاد برای تحصیل علم.گرچه در حمله اسلام کاخی فرو ریخت و لشکری شکست خورد و شاید کتابخانه ای سوخت اما تمدن ایرانی رونق گرفت و بر مرکب اسلام خود را تا پشت دروازه (گل) رساند.

هنوز کوته بینانی هستند که به زکریای رازی و بیرونی و ابن سینا می تازند که چرا به عربی نوشتید؟- غافل از اینکه این عربی نویسی موقتی در چهار پنج قرن آغاز اسلام تنها راه حفظ تمدن و فرهنگ ایرانی بود از آفات زمانه.اگر فقط فارسی می نوشتند و فقط کتابخانه ها و مدارس ری و نیشابور و بغداد مراکز این تمدن بود مغول که هم این شهرها را کوفت و سوخت و زیروزبر کرد دیگر از کجا دسترسی بود به «ماللهند»های بیرونی یا «قانون» و «شفا»ی بوعلی سینا؟

با این خط و زبان جدید فرهنگ ایرانی چنان قلمرو گسترده ای یافت که بی نام و نشان ترین پناهگاهش«قرطبه» بود و قاهره و دانشمندان و محققان ایرانی اسلام پذیرفته هم از این راه بود که توانستند بیش از نیمی از عوامل اصلی تمدن اسلامی را بسازند تا برسد زمانیکه زبان فارسی از نو فرصت خودنمایی و تظاهر بیابد و به همت بزرگانی چون رودکی و فردوسی و ناصرخسرو و خیام چنان رواج و رونقی پیدا کند که همان در اواخر قرن هفتم شاهکار سعدی کتاب دستی مکتب خانه روندگان بشود. بله در چنین وضع و زمانه ای بود که خط عربی را گرفتیم و پروردیم و منقح ساختیم باین مشق زیبای تند نویسانه مقتصد در کاغذ و وقت ... .

حالا پیران قوم آمده اند که این خط را باید تغییر داد.بسیار خوب.بفرمایید. رودرواسی نکنید و خط لاتین را جایش بگذارید.اما بگویید ببینم این تغییر خط نشانه ی چه تغییری است در کجای این زندگی که ما داریم؟ آخر زیر این آسمان کبود چه حادثه ای بوقوع پیوسته؟ آیا مذهب تازه ای آمده است که ما از آن بیخبریم؟ یا اساس زندگی اقتصادی مردم عوض شده است؟ یا فقر ریشه کن شده؟ یا بیکاری و ولگردی از میان رفته؟... آخر این تغییر خط را بمنون کدام خبر خوش و طلیعه ی کدام قدم مبارک و پیش قراول کدام دوره ی طلایی بپذیریم؟ ...
سه مقاله دیگر.46-51