زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

زیگورات لینک ( وبلاگ فرعی زیگورات)

مطالب لینک داده شده در وبگاه زیگورات

"پیشینه و انگیزه های "شرق شناسی" بخش نخست

"دانش شرق شناسی"، که از مراکز پژوهشی اروپا پدیدار گشت و بالید، از همان آغاز نه از انگیزه های حقیقت جویانه و دانش پژوهانه برخوردار بوده است و نه از روشهای علمی. این "دانش" با تهاجماستعمارگران اروپایی به خاور زمین آغاز شد؛ و دستاوردهای آن همچون میراثی فرهنگی از پرتغالیها بههلندیها و از آنها به انگلیسیها و فرانسویها منتقل گشت. هدف این شرق شناسی پرورش کادرهای کارآمد سیاسی – اداری برای مستعمرات و تسهیل سلطه غارتگرانه و تداوم آن در این بخش از جهان بود.

دیزرائیلی نخست وزیر، نظریه پرداز و معمار زبردست امپراتوری بریتانیا، در جستجوی یافتن مبانیپیوند میان هندیهای زیر سلطه و استعمارگران انگلیسی، راهی را گشود 1 که ماکس مولر با ساخت افسانه "نژاد آریایی" و جداسازی اقوام اروپایی، هندی و ایرانی از اقوام "سامی" و "تورانی" آنرا به انجام رساند. همانگونه که آخوند زاده، آقا خان کرمانی، اردشیر ریپورتر و ... عناصر ناسیونالیسم باستان گرای ایرانی و زمینه های فرهنگی کودتای رضاخانی و حکومت وابسته و نژادپرست پهلوی را فراهم ساختند،

وامبری و کوهن نیز با پایه ریزی "پان ترکیسم" موجی برانگیختند که به پیدایش دولت آتاتورک و ترکیه نوین انجامید. قومیت و نژادپرستی ابزار توجیه مشروعیت این حکومتهای دست نشانده شد و "نخبگان"فرهنگی ملتهای زیر سلطه استعمار مأموریت یافتند تاریخ سرزمین خود را بر این پایه بازسازی کنند؛

مأموریتی که در ایران به کسانی چون محمد تقی بهار، محمد علی فروغی، سعید نفیسی، حسن پیرنیا(مشیرالدوله)، عباس اقبال آشتیانی، شاپور شهبازی، پرویز ناتل خانلری و ... سپرده شد. پس پدیده باستان گرایی آریایی – پارسی، پدیده ای جداگانه و خلق الساعه نبوده و زائده ای از همان آئین نژاد پرستی است که در غرب با ماکس مولر و گوبین و چمبرلین و پارتو و ... تدوین شد و نرم افزار سرکوب های طبقاتی و ملی در اروپا و جهان بود. رسالت استعماری آیین نژادپرستی آریایی، ایجاد شکاف و گسست هویتی در میان مردمان هم تبار و هم فرهنگ و یکپارچه شرق بود. نظریه پردازان "خاورشناس" استعمار بیاری دست آموزان بومی خود به هر یک از این ملتها جداگانه می باوراندند که: شما قوم برتر و برگزیده هستید و بار تمدن سازی و پیشرفت دانش و فرهنگ و هنر در تاریخ بر دوش شما بوده است که امروز نیز به غرب منتقل شده است! و در این راستا دست به تاریخ سازی و فرهنگ سازی و ایجاد هویتهای جعلی برای آنها زدند؛ بگونه ای که هر یک در عین کینه از دیگری، غرب را در کنار خود پندارد. "خاورشناسان" استعمار با این روش تاکنون چندین نسل از اقوام خاور میانه را در توهمات بیمارگونه و نفاق افکنانه بس ویرانگری پرورده اند: فارسی زبانان به این بهانه که وارث "تمدنهای پر شکوه" هخامنشی و ساسانی هستند، خود را شایسته سروری بر دیگر اقوام خاورمیانه می دانند؛ کردها حوزه فرمانروایی دولت ماد را "کشور کردستان" می نامند و فارسها را هم نابود کننده عزت و سربلندی تاریخی خویش میشناسانند؛ ترکها دولتهای سومر و عیلام و ماد (بر سر ماد با کردها در ستیزند!) و اشکانی (بر سر اینها نیز با ایرانیهای دیگر در ستیزند!) را از نژاد خود می پندارند؛ و سرانجام اعراب نیز بر این گمان هستندکه به نیروی رزمی و دلاوری خویش اسلام را گسترش داده اند! و... واقعیت آنستکه آنچه که در باره اقوام باستانی گفته می شود با افسانه و گزافه و پندار آغشته است و هیچیک از اقوام کنونی در ایران و خاورمیانه نیز نمایندگان تاریخی آنها نیستند. اقوام امروزی (چه در خون و نژاد و چه در زبان و فرهنگ)فراورده تاریخی آمیزش درونی اقوام گذشته و تبادل و داد و ستدها و دگرگونیهای بسیاری در بستر زمان می باشند. بیان پیوسته و سامانمند این حقیقت از سوی پژوهشگران تاریخ و مردم شناسان در راستای هویت زداییهای دروغین بسیار ارزنده و کارساز خواهد بود؛ زیرا اقوامی که می کوشند از چهره های تاریخی ادوار باستانی یک اسطوره بسازند، چنین می پندارند که از خون و نژاد و تبار آنها هستند! گستره و تناوب آمیزش بلند مدت اقوام گوناگون در فلات ایران و خاور نزدیک و میانه برای هیچیک از آنها "خلوص نژادی" باقی نگذارده است. واژه "سرزمین آریایی" در این میان جدای از بار سنگین نژادپرستانه اش بسی بی پایه و فریبکارانه است. اقوام ایران امروز به زبان کنونی خود بازشناسی می شوند و نه به نژاد و تبار باستانی – داستانی شان. فارس و ترک و کرد و لر و عرب و بلوچ... تنها معنای خاص زبانشناختی و فرهنگی دارند و نه هرگز نژادی. هیچ قومی در ایران امروز از خلوص نژادی برخوردارنیست و هیچکس در ایران بلحاظ نژادی فارس و ترک و کرد و عرب و ... نامیده نمی شود. زبان و فرهنگ هر یک از این اقوام نیز یک میراث مشرک تاریخی در پی تبادلات پیوسته پیشینیان است. درباره مردم فارس هم که گرفتار تیر بلای باستان گرایی آریایی – پارسی در سده گذشته بوده اند، باید گفت که پیوند ویژه ای میان آنها با "پارسیان باستان" در خون و تبار و نژاد، و حتی زبان و فرهنگ، نیست! و آنها نیز در کنار دیگر اقوام ایرانی از فرزندان نژادی و فرهنگی مردمانی هستند که از ده هزار سال پیش در این سرزمین زیسته اند! مردمان سامی تبار (اکدی، کلدانی، آسوری، آرامی، عبرانی، عرب ...)، اقوامیکه "هند و اروپایی" خوانده شده اند (مادی، سکایی، پارسی، مقدونی، یونانی، رومی ...)، مردمانی که عموم زبان شناسان نه سامی و نه "هند و اروپایی" دانسته اند (کادوسی، کاشی، تپوری، ساگارتی،عیلامی، لولوبی، سومری، اورارتو، خزری، مغول، تاتار، ترک، تاجیک، ازبک ...) و حتی آفریقایی(حبشی) از هزاران سال پیش در فلات ایران آمیزش و همزیستی داشته اند. آمیزش درونی اقوام نامبرده در
فلات ایران از دورترین ازمنه ها آغاز گشته است؛ و سخن از خلوص نژادی آنها هیچگاه معنا و مفهوم نداشته است؛ بگفته ویل دورانت "در آن زمان دور هم نژاد پاک و خالصی بر روی زمین وجود نداشته است" (تاریخ تمدن، نسخه الکترونیکی، ص ۱۲۳ ). بنابر این، نه تنها مادها و پارسها و پارتیهای باستانهرگز خلوص نژادی نداشته اند، بلکه امروز نیز خراسانیها نوادگان پارتیها نیستند؛ کردها یا آذریها از نسل مادها یا ساگارتی ها نمی باشند؛ اهالی فارس نیز هرگز از تبار پارسیهای باستان نمی توانند بود؛ زیرا اگر هم اقوام باستانی نامبرده مهاجرانی به فلات ایران بوده اند، با یکدیگر و اقوام بومی یکجانشین در آمیخته اند و از آن تاریخ نیز آمیزشهای چند جانبه قومی پیوسته جریان داشته است. پس لازم به یادآوری است که هر جا در این نوشتار از واژه های ایران و ایرانی نام برده ام، معنای مصطلح امروزی آن در جغرافیای سیاسی – تاریخی و نه قومی – نژادی آن مورد نظر است؛ مردمانی را ایرانی خوانده ام که از هزاران سال پیش در سرزمینی که علم جغرافیا آنرا بهر دلیل "فلات ایران" نامیده است، زندگی کرده اند.هدف "شرق شناسی" جهت دار استعمار ایجاد کینه ها و شکافهای قومی – نژادی در میان مردمانی بود که از هندوستان قدیم تا افریقا گسترده بودند و پیش از این زیر پرچم عقیدتی – فرهنگی اسلام ملتی یگانه و نیرومند در برابر سلطه گران نو پای بیگانه به شمار می رفتند. آنها هندیها و ایرانیها و اروپاییها را در یک گروهبندی یکسان قومی – نژادی بنام "آریایی" جای دادند که پیامد این خویشاوند سازی را تا امروز در تداوم وفاداری نژادپرستان اشراف مآب هندی و ایرانی به غرب سلطه گر می بینیم! از انگیزه های پردازش این تئوری نژادی نیز پیدایش ارتشی بومی از کشورهای شرقی بود که پیوند نژادی را بهانه وابستگی سیاسی و فرهنگی به غرب ساخته و پیاده نظام جنگهای استعماری غرب باشد؛ و آنها را در تداوم سلطه بر شرق یاری دهد. در سده هیجدهم میلادی، فردریش شلگل، آدولف پیکته و ویلیام جونز از زبانشناسی برای اثبات این خویشاوندی یاری گرفتند. نکته شگفت انگیز نقش هماهمنگ همه گرایشهای فاشیستی و ارتجاعی غرب در این افسانه سازی های قومی – نژادی است. آرم انجمن آریایی گرای تئوسوفی، انجمنی که در قرن نوزدهم در آمریکا بنیان گرفت و سپس به هندوستان منتقل گشت، بستر یگانه استعمار، نازیسم و صهیونیسم را نشان می دهد. آرم انجمن نامبرده ترکیبی است از صلیب شکسته و ستاره داوود! اولی چندی بعد به آرم حزب نازی آلمان تبدیل شد، و دومی نیز بر پرچم اسرائیل نقش بست! 
باری، ایران شناسی و تاریخ نگاری سنتی ما هنوز ملهم از افسانه مهاجرت قوم موهومی بنام "آریایی" است که در روزگاری ناشناخته و از سرزمینی ناشناخته تر به هند و ایران و اروپا سرازیر شده و سرچشمه پیدایش تمدن و فرهنگ بشری گشته است!؟ این ادعای بی پایه که کوچکترین تائید علمی در انسان شناسی، باستانشناسی، تاریخ، جغرافیا، مردم شناسی و علم ژنتیک ندارد، هنوز از سوی نژادپرستان در ایران و غرب با یکدندگی و بلاهت تمام تکرار می شود؛ نژادپرستان ایرانی گمان می کنند ایرانیان امروز فرزندان این قوم ناشناخته هستند؟! پژوهشگران غربی نخست "آریاییها" ی کوچ نشین را در جستجوی چراگاه از "اقالیم شمالی" ناشناخته به جلگه های "خالی از سکنه"!؟ هند و فلات ایران هدایت کردند و آنرا "طلوع تاریخ"دانستند (مایرز، نویسنده یهودی)؛ فرضیه ای که جدای از ناسازگاری با داده های باستان شناسی و جغرافیا، با "رسالت تاریخی"! و "توان ویژه فرهنگ سازی"! این قوم نیز در چالش می باشد. برخی از آنها افسانههای زرتشتی را نیز بیاری گرفته و گفته اند که سرزمین نخستین "آریاییها"، ایران ویج(نخستین شهری که "اهورامزدا" آفرید) بوده است؛ ولی افسانه های زرتشتی نیز هیچ نشانی از ساکنان آن سرزمین بدست نمی دهند؛ جز آنکه سرزمینی خوش آب و هوا و دلپذیر بود تا آنکه "اهریمن" آنرا چندان سرد کرد که ده ماه ازسال زمستان شد و آنها ناگزیر از آنجا کوچ کردند؟! سپس ادعا می شود که بر سر آنکه "دیوها" خوب هستند یا بد، میان "آریانهای ایرانی" و "آریانهای هندی" شکاف مذهبی افتاد و راه خود را از یکدیگر جدا کردند؟! (پیرنیا، تاریخ ایران باستان). باری، نه شبه قاره هند و فلات ایران سرزمینهایی "خالی از سکنه بوده اند 2، و نه تغییر و تحولات جغرافیایی، طبیعی و جمعیتی مربوط به این "مهاجرت بزرگ تاریخ ساز"در حوزه های ادعا شده کوچکترین پشتوانه و تأییدیه علمی دارد. بی تردید اگر قومی چادر نشین به سرزمینی با تمدنهای پیشرفته کشاورزی کوچ کند تدریجا در میان آنها حل می شود و "خلوص نژادی وفرهنگی" برایش نخواهد ماند. دامنه زمانی این "مهاجرت" در میان نظریه پردازانش از ۳۰۰۰تا ۱۰۰۰سال پیش از میلاد؛ و خاستگاه آن گستره پهناوری از شرق آسیا و رشته کوههای هندوکش تا دشتهای شمالی آسیای میانه و قفقاز و سیبری روسیه تا حوزه دریای بالتیک و کشورهای اسکاندیناوی و حتی قطب شمال را در بر می گیرد (!؟)؛ بی آنکه هیچکدام از این دعاوی شواهد جغرافیایی، مردم شناختی، تاریخی و باستان شناختی داشته باشند! پیدایی و گسترش اجتماعات شهر نشین در فلات ایران و هند و بین النهرین نتیجه افزایش جمعیت انسانی در دوره سنگ، پیشرفت فنون کشاورزی و گسترش جغرافیایی تاریخ،و نه در پی مهاجرت بیابانگردان از "شمال"، رخ دادهاست. موقعیت جغرافیایی فلات ایران از جمله شکافهای کوهستانی، دشتها و جنگلها و آبها ... ، می توانست این سرزمین را برای مهاجرت جذاب سازد؛ بگونه ایکه برخی از اقوام کهن شناخته شده در فلات ایران را احتمال می دهند که مهاجر بوده اند؛ ولی باید دانست که مهاجرت اقوام بیابانگرد "شمالی" به "جنوب" بدلایل گوناگون تاریخی – اجتماعی نه هرگز تمدن ساز که ویرانگر بوده است؛ اگر اقوام موهوم "آریایی" از "شمال" بسوی "جنوب" سرازیر شده اند، بی تردید جز ویرانی و تباهی نیافریده اند زیرا در طبیعت سخت و نامهربان "شمال" تنها فرهنگ ستیزه و خشونت می توانست رشد کند. افزون بر آن، جز افسانه ها و سفسطه های زبان شناختی هیچ پژوهش علمی باستان شناختی، تاریخی، جغرافیایی، مردم شناختی و ژنتیک بر ریشه نژادی مشترک مردم ایران با اقوام اروپایی گواهی نداده است. باری، "شرق شناسان" نامبرده از افسانه "مهاجرت آریاییها" به فلات ایران یک سرفصل کیفی عظیم در تاریخ این سرزمین ساختند؛ در حالیکه مهاجرت به فلات ایران پیش و پس از آن مهاجرت ادعایی نیز از جهات گوناگون جغرافیایی (نه الزاما از "شمال") جریان داشته و این سرزمین نیز نه تنها هیچگاه "خالی از سکنه" نبوده است، بلکه از هنگامه پیدایی کشاورزی در ۱۰۰۰۰سال پیش نشانههای زندگی اجتماعی متمدنانه در فلات ایران دیده شده است؛ این سرزمین پیش از زمانهای ادعا شده درباره "مهاجرت آریاییها به ایران"! تمدنهای بس درخشانی را پرورده است.

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.